شادم که در شرار تومی سوزم
شادم که در خیال تو می گریم...
شادم که بعد وصل تو بازاینسان
در عشق بی زوال تو می گریم ...
پنداشتی که چون زتو بگسستم
دیگرمرا خیال تو در سر نیست ...
اما چه گویمت که جز این اتش
بر جان من شراره دیگر نیست ...
شادم که همچو شاخه خشکی باز
در شعله هخای قهر تو می سوزم...
گوئی هنوز ان تن تبدارم..........
کز اتش عشق تو می سوزم...