روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنمجان که از عالم علویست یقین میدانمرخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنمای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنمکیست در گوش که او میشنود آوازمیاکدامیست
...