نوشته اصلی توسط *Croon* وقتی دل از نبود تو دلگیر می شود بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود زل می زنم به شیشه ساعت بدون پلک انگار پای عقربه زنجیر می شود اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد گویی کویر دیده و تبخیر می شود در لا به لای لرزش حیران سایه ها بد جور رنگ فاصله ...
نوشته اصلی توسط *Croon* اگر تو روی نیمکتی این سوی دنیا تنها نشسته ای و همه آنچه نداری کسی است.... شاید آن سوی دنیا روی نیمکتی دیگر کسی نشسته است که همه آنچه ندارد تویی........ نیمکت های دنیا را چه بد چیده اند!
نوشته اصلی توسط *Croon* من با سیاهی دو چشم سیاه تو خواهم نوشت بر هر کرانه این باغ که نازنینم قسم به لحظاتی که یاد تو دنیا را برایم بارانی می کند به جبر عشق من بر آخرت مؤمن ترین گشتم اما گاهی از خودم پرسیده ام آیا مرگ باز مرا خواهد برد؟ ...
نوشته اصلی توسط *Croon* در کلاف اضطرابم سرنخی پیدا نشد دستی از جنس خدا عقده گشای مانشد دفن شد در سینه ام احساس زیبای وصال خواستم طوفان کنم در عاشقی اما نشد کوله بارم مملو از بوی غریب گریه است هرچه کردم خنده ای در بقچه من جا نشد بعد از این در کوچه های بی کسی پر میزنم ...
نوشته اصلی توسط *Croon* امروز که محتاج تو ام جای توخالی است فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست بر من نفسی نیست ، نفسی نیست در خانه کسی نیست نکن امروز را فردا بیا با ما که فردایی نمی ماند که از تقدیر و فال ما در این دنیا کسی چیزی نمی داند تا اینه ...