نابینا به ماه گفت: دوستت دارم . ــ ماه گفت: چه طوری؟ تو که نمی بینی . ــ نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم . ــ ماه گفت: چرا؟ ــ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.
یه مرد خیلی خجالتی میره توی یه كافه تریا. چند دقیقه كه میشینه توجهش نسبت به یه دختر خوشگل كه كنار میز بار نشسته بوده جلب میشه. مرد نیم ساعت با خودش كلنجار میره و بالاخره تصمیمشو میگیره و میره سراغ دختر و با خجالت و آروم بهش میگه: ممم... میتونم كنار شما بشینم و یه گپی با همدیگه ...
مربی مهد کودک : سروش جان شمردن بلدی ؟ سروش : آره! داییم يادم داده! مربي : آفرين به تو پسر خوشگل و داييت!خوب حالا بگو ببينم، بعد پنج چيه؟ سروش : شيش! مربي : آفرين عزيزم، حالا بگو بعد هفت چيه؟ سروش : هشت! مربي : آاافرين! حالا بگو بعد ده چيه؟ سروش : سرباز !!!
به سلامتی اون مرد یا زنی که... وقتی تو خیابون راه میره و یه آدم تاپ بهش پیشنهاد میده ، بی اعتنا سرش رو میندازه پایین و با خودش میگه : هر چقدر هم که تاپ باشی ، انگشت کوچیکه عشقمم نیستی.