اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشيتو آنچناني كه من دوست دارمپس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان آمين
هم قطار دیگران هستم ولى با خودم هر روز و شب بیگانه ام سالها در حسرت این بوده ام حس کنم دستى به روى شانه ام بى کسى مهمان هر روز من است میزبانى مى کنم از روى جبر مى دوم در حسرتى پوچ و سراب مى چکد اشک از دو چشمم همچو ابر مى هراساند مرا چنگال ...
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی در گلستان ...
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم دنیاها رو فدای ...
هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد تو که نزدیک تر از من به منی می دانی دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد ساعتی ...
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد این من که با هر ضربه ای از پا در آمد تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کند برود از ...