محبت خداوند

بدون شک جاذبه ها و دافعه های انسان تحت تأثیر محبت ها و نفرت های او شکل می گیرد. آدمی در حالی که محبت وعشق می ورزد، احساس لذت و خوشبختی می کند و در هنگامی که در حال کراهت و نفرت است، احساس گرفتگی و درد و رنج دارد. شاید به همین دلیل است که برخی از حکیمان بزرگ و فیلسوفان اخلاق غایت انسان و هدف اخلاق را سعادتمندی، یعنی زندگی لذت بخش و بدون درد و رنج دانسته اند و تحقق این هدف را فقط در سایه زندگی محبت آمیز به خصوص مرحله عالی آن یعنی حیات عاشقانه میسّر می دانند. می توان سرّ این همه ارزشمندی برای واژگان «محبت» و «عشق» را در همین حقیقت جُست. امّا آنچه از اصل محبت و عشق مهم تر است، شأن و منزلت محبوب و معشوق است. میزان سعادتمندی انسان وابسته به درجه محبت او است و سطح محبت و عشق او را در اندازه های کمال و جمال محبوب باید جست و جو کرد و دوام و قوام آن را نیز ظهور و غروب جمال محبوب رقم می زند. اکنون سؤال اصلی آن است که سر و جان را در هوای جمال و جلال کدام حقیقت باید سودا کرد، تا محبت ابدی و عشق متعالی ثمر دهد، و لذت پایدار و خوشبختی ماندگار به بار آورد؟ خدا باوران را زیبنده آن است که پاسخ این پرسش را از پروردگار خویش طلب کنند. از نگاه اخلاق اسلامی آن وجودی که شایسته چنین محبتی است، جز خداوند نیست. محبت او توجیه گر خلقت عالم و تحقّق بخش آمال آدم و اهداف عالم است. از این رو خداوند می فرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حبّاً لله.[۱] «ولی کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتری دارند». و اعلام می دارد: یحبّهم و یحبّونه.[۲] «خدا آنان را دوست می دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند». از سوی دیگر، محبت پرودگار پاداشی است که خداوند در قرآن به خواص بندگان خویش بشارت می دهد؛ همانند مجاهدان که سر و جان را فدای او می کنند،[۳] و محسنین، توابین، مطهرین، مقسطین، صابرین و متوکلین که در قرآن کریم محبوب پروردگار قرار گرفته اند. البته محور سخن ما در این جا محبت انسان به خداوند است، ولی چون در واقع نوعی ملازمه میان محبت بندگان نسبت به پروردگار خویش با محبت خداوند به آنان وجود دارد، ناگزیر باید از هر دو منظر به موضوع نگریست.

) محبت بندگان به خداوند


الف) خدا تنها محبوب حقیقی: در واقع تنها خداوند شایسته محبت حقیقی و عشق ورزیدن است. اشیا و اشخاص دیگر به میزان تناسبی که با او دارند، محبوب واقع می گردند.

اسباب پیدایش محبت: عالمان اخلاق معتقدند که محبت و مراتب شدید آن یعنی عشق، در نتیجه اسباب و موجبات زیر پدید می آید:

۱) آنچه سبب بقا و کمال آدمی می شود: بر همین اساس، انسان وجود نفس خود را دوست دارد و به دوام و بقای آن علاقه مند است و هر آنچه به این امر کمک کند، مورد محبت او است و نسبت به مرگ و موجبات آن کراهت و نفرت دارد.[۴]

۲) لذّت: لذّت اعم از مادی و معنوی موجب محبّت می گردد. یعنی انسان آنچه را که موجب لذّت گردد، به دلیل لذت آور بودن دوست دارد نه برای ذات آن. لذت مادی؛ مانند محبّت انسان به خوردنی ها و آشامیدنی ها و آنچه موجب ارضای سایر غرایز او می شود. این نوع محبت به آسانی به دست می آید و به سرعت نیز از میان می رود. همچنین این قبیل محبت ها به دلیل پستی و مادی بودنِ سبب آن و سرعت زوالش، پایین ترین درجه محبت است.[۵] و لذت معنوی؛ مانند محبت انسان به یک سرباز فداکار؛ به دلیل لذتی که از دیدن جنگاوری ها و شجاعت های او می برد و به یک هنرمند و ورزشکار؛ به دلیل لذتی که از صحنه های هنرنمایی او می چشد و به امانت و پاکدامنی؛ به دلیل لذتی که آدمی از احساس پاکی و امانت می برد و به یاد خداوند و مناجات با او؛ به دلیل لذت سرشاری که از این امر به او دست می دهد. محبت آفرینی این قبیل لذتها بر آنان که به جرعه ای از آن سیراب گشته اند، امری آشکار و بی نیاز از استدلال است. این نوع لذایذ، عمری دراز دارند. اگرچه از این جهت خودداری مراتب و درجاتند، ولی جویندگان محبت ماندگار در هوای نیل به آن، لذایذ مادی و محبت های آنی و فانی را یکسره سودا می کنند.

۳) احسان: انسان، بنده و اسیر نیکی و احسان است و به طور طبیعی هر که را به او احسان کند، دوست دارد و از کسی که به او بدی کند، می رنجد. بنابراین منفعت و نیکی سبب محبت آدمی به عامل آن می شود.[۶]

۴) حُسن و جمال ظاهری و باطنی: ادراک زیبایی و جمال موجب محبت می گردد؛ یعنی انسان زیبایی ها را اعم از مادی و معنوی دوست دارد و این محبت به ذات زیبایی تعلّق می گیرد، نه به آثار و لوازم آن و منشأ درونی و فطری دارد.

۵) تناسب و مسانخت باطنی و روحی: گاهی انسان نسبت به دیگری محبت می ورزد، ولی نه به دلیل حُسن و جمال او و نه به سبب چشمداشت و طمع در مقام و مال او بلکه به صرف مجانست و تناسب باطنی و معنوی که با روح و جان او دارد.

۶) اُلفت و اجتماع: اجتماع افراد با یکدیگر و زندگی در کنار هم موجب محبت و اٌنس آنان به یکدیگر می گردد. اُنس و اُلفت ریشه در طبیعت و سرشت آدمی دارد. بر همین اساس است که گفته می شود واژه «انسان» از ماده «اُنس» است، نه «نسیان».[۷]

۷) شباهت در اوصاف ظاهری: اشتراک در یک یا چند ویژگی ظاهری باعث پیدایش محبت می شود. علاقه کودکان به یکدیگر و پیران به همدیگر و افراد هم شغل و همکار با یکدیگر از همین قبیل است.

۸) رابطه علیّت: چون معلول ناشی از علت و متناسب و هم سنخ با آن است، پس محبوبِ علت واقع می گردد؛ زیرا به منزله بعضی از اجزای علت و پاره ای از آن است. معلول نیز علت را از آن رو دوست دارد که در واقع علت اصل آن است. بنابراین هر یک از آن دو در محبت نسبت به دیگری، در حقیقت به خویش عشق می ورزند.[۸] با صرف نظر از این که آیا همه اسباب ایجاد محبت در موارد یاد شده خلاصه می شود یا خیر، و با چشم پوشی از تداخل یا استقلال هر یک از اسباب مذکور، همه اسباب و موجبات محبت آفرین به طور حقیقی فقط در خداوند وجود دارد و تصوّر وجود آن در غیر او توهّم و تخیّلی بیش نیست. در بیان این حقیقت می توان گفت: وجود هر کسی فرع وجود خداوند است و هستی مستقلی از وجود خداوند ندارد، و کمال وجودش از خداوند، به وسیله او و به سوی او است، و سرچشمه لذت و احسان خداوند است. خالق احسان او است و هر احسانی بیانگر حُسنی از حَسَنات قدرت و فعل او است. بدون تردید جمال و کمال بالذات فقط در او وجود دارد. شکی نیست که جمال معنوی برای اهل بصیرت دوست داشتنی تر و زیباتر است. همچنین روح و جان آدمی با پروردگار خویش رابطه ای مخفی و رمز و رازی درونی دارد و شاید آیه قل الرّوح من امر ربّی[۹] «بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است». اشاره به همین رابطه باطنی دارد.وجود رابطه علیّت بین خدا و انسان آشکار و بی نیاز از توضیح است، ولی دو سبب دیگر یعنی «اجتماع مادی» و «اشتراک در اوصاف ظاهری»، اولاًً در محبت آفرینی نقش ضعیفی دارند و ثانیاً نسبت دادن آنها به خداوند موجب نقص می شود و در واقع محال است. بنابراین همه اسباب محبت به طور حقیقی و در بالاترین درجات خداوند وجود دارد و چون هیچ شریکی در اوصافش ندارد، هیچ گونه شریکی را نیز در محبت بر نمی تابد.[۱۰]

ب) نشانه های محبت به خداوند: ارزش های متعالی و مقدس همواره با آفت مدعیان دروغین روبرو بوده اند.این ادعاها و تصورات غیر واقعی گاهی چنان پیچیده اند که حتی حقیقت امر بر خود اشخاص نیز پوشیده می ماند. بسا کودک صفتانی که الفبای محبت پروردگار را نیاموخته اند، ولی خویشتن را از دوستان خاص الهی می شمارند و دعوی عشق و ارادت به او دارند. بیان نشانه های آشکار و ملموس دوستان خداوند، راه مناسبی برای خودشناسی و دیگرشناسی و معیاری برای صدق و کذب ادعای دوستی و محبت خداوند است. شاخص ترین این نشانه ها به روایت منابع اوّلیّه اخلاق اسلامی به قرار زیر است:

۱) دوست داشتن مرگ: دوستدار حقیقی، مشتاق مشاهده محبوب خویش است. اگرچه مرگ تنها راه ملاقات و رؤیت جمال خداوند نیست، ولی به طور عموم تحقق این امر با عبور از گذرگاه مرگ میسّر است. کسی که به مقصدی عشق ورزد، هر آنچه به آن هدف رهنمون شود، محبوب او واقع خواهد شد. قرآن کریم در این باره می فرماید: « قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ »

«بگو: ای کسانی که یهودی شده اید، اگر پندارید که شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس اگر راست می گویید درخواست مرگ کنید».[۱۱] البته همچنان که محبت خداوند دارای درجات و مراتبی است، خوشایند یا ناخوشایند بودن مرگ هم در نظر افراد درجاتی دارد. کراهت نسبت به مرگ در صورتی با محبت خداوند ناسازگار است که منشأ آن محبت به مظاهر دنیا از قبیل اموال، فرزندان، خانواده و مقام باشد. اما هرگاه علاقه به بقا در دنیا به منظور کسب آمادگی برای ملاقات پروردگار و انجام اعمال نیک باشد، با دوستی خداوند منافاتی ندارد.[۱۲]

۲) مقدّم داشتن خواست خداوند: دوست حقیقی خداوند اراده او را بر اراده خویش مقدم می دارد و حتی اگر محبوب هجران را اراده کند، آن را بر وصال ترجیح می دهد.