روزی " ابراهیم ادهم " از زاهدان بزرگ قرن دوم هجری کنار دریا نشسته بود و برای خود لباس می دوخت . یکی از شاگردانش که حالا دیگر از بزرگان شهر بود از دور او را دید و با خوشحالی کنار شیخ آمد . به او احترام گذاشت و نشست . او متوجه دست شیخ شد که مشغول دوختن لباس خودش بود . با خودش فکر کرد که شیخ به همه چیز دنیا پشت کرده است و حتی خودش لباسش را می دوزد و مثل فقیران زندگی می کند . شیخ متوجه سکوت شاگرد قدیمی اش شد و فکرش را خواند .

ناگهان سوزن را به دریا انداخت . بعد با صدای بلند فریاد زد و سوزن خود را از دریا خواست . فوری صد هزار ماهی در حالی که هر کدام یک سوزن طلائی در دهان خود داشتند سرشان را از آب بیرون آوردند تا سوزن شیخ را به او تقدیم کنند . شیخ رویش را به سمت شاگردش کرد و گفت : " به نظر تو این بهتر است یا حرص زدن برای به دست آوردن دنیای پست و حقیر ؟ البته این یکی از نشانه های پشت کردن به دنیاست و از علائم ظاهری آن است .

اگر به معنویات روی بیاوری حقیقت هائی برای تو کشف می شود که تا کنون آن را در هیچ جائی ندیده ای . معنویات خداوند مانند باغی است که این جهان با همه بزرگیش مانند برگی از آن است . این جهان مانند پوست است و آن جهان میوه ی داخل پوست . پسرم ! تو نیز اگر می خواهی حقیقت را به دست بیاوری به سمت باغ معنویات روی بیاور تا از بوی خوش آن شاد شوی و احساس شادابی کنی .