ازدواج پردردسر محمدرضا پهلوی!






26آبان 1326 اعلام شد شاهزاده فوزیه از محمدرضا پهلوی طلاق گرفت درحالی که دو سالی بود او از ایران رفته بود و حاضر به بازگشت نمی‌شد. این ازدواج که وصلتی میان دو خانواده سلطنتی مصر و ایران بود، ماجراهای عبرت آموز بسیاری دارد.

می‌گویند ازدواج نصف ایمان است. اما خیلی‌ها با ازدواج همان نصف ایمانی را هم که دارند، بر باد می‌دهند و برخی به عکس به تحول و راه نویی در زندگی دست می‌یابند. ازدواج علاوه بر تاثیر در زندگی شخصی، در روابط اجتماعی میان دو فامیل، دو قبیله و حتی دو کشور نیز می‌تواند تاثیرات بسزا داشته باشد. ازدواج شاهان و سران کشورها از جمله مواردی هستند که تاثیرات شان در سرنوشت یک ملت یا روابط دو کشور قابل ارزیابی است. بسیاری اوقات بررسی و آشنایی با سبک و سیاق این ازدواج‌ها، گوشه‌هایی از عالم سیاست و فرهنگ حاکمان را نشان می‌دهد که در تحلیل‌های سیاسی رسمی‌کمتر بدان توجه می‌شود. یکی از این موارد ازدواج اول محمدرضا پهلوی در دوران ولایتعهدی وی است.

آینده ایران در گرو ازدواج شاه

در آن دوران سلطنت موروثی بود یعنی شاه آینده مملکت الزاماً بایستی شاهزاده می‌بود. به همین خاطر همسر شاه که ملکه ایران بود، مادر شاه بعدی به شمار می‌رفت. از همین رو در قانون اساسی مشروطه در این باره شرایطی پیش بینی شده بود. طبق اصل سی و هفتم متمم قانون اساسی مشروطه، «ولیعهد ایران باید پسر اکبر پادشاه و مادرش ایرانی الاصل و شاهزاده» باشد یعنی همسر شاه الزاماً باید از میان خاندان سلطنت انتخاب شود. این قانون در زمان قاجاریه نوشته شد و هدف این بود که حکومت خاندان قاجار پایدار و جاویدان بماند اما بعد که رضاخان علیه قاجاریه کودتا کرد و سلطنت قاجار منقرض شد و رضاشاه بر تخت سلطنت نشست، شرایط تغییر کرده بود. نه رضاشاه شاهزاده بود که افسر قزاقی بیش نبود و نه همسرش نسبتی با خانواده سلطنت داشت. لذا در مجلس موسسان سال 1304 تغییراتی در قانون اساسی ایجاد کردند. منجمله شرط «شاهزاده بودن» مادر ولیعهد از متن قانون حذف شد(چون همسر رضاشاه و مادر محمدرضا شاهزاده نبود) ولی تاکید بر «ایرانی الاصل» بودن همسر شاه همچنان باقی ماند. به این ترتیب شاه پهلوی قانون اساسی را با شرایط خانوادگی خود مطابقت داد. اما چندی بعد زمان ازدواج محمدرضاشاه باردیگر این ماده قانون اساسی دردسرساز شد. این بار عروس خانم شرط شاهزادگی را داشت اما ایرانی الاصل نبود. ماجرایش شنیدنی و خواندنی است.

شاه حق انتخاب همسر نداشت

گرچه امروز به قولی دوران فرزندسالاری است و نسل گذشته در برابر خواسته‌های نوین نسل نو عقب نشینی می‌کند، اما دو نسل که به عقب برگردیم وضعیتی کاملاً متفاوت بر جامعه حکمفرما است. در آن زمان فرزندان بنا به عرف جامعه می‌بایست کاملاً مطیع والدین و دنباله رو خواسته‌های آنان باشند. از جمله امر ازدواج و انتخاب همسر نه به اختیار فرزندان بلکه در حیطه اختیارات والدین بود. آنها زمان ازدواج فرزند شخص مناسب برای وی را تعیین می‌کردند. این رسم چنان تثبیت شده بود که نه فقط بر خانواده‌های سنتی و مذهبی بلکه بر خاندان سلطنتی نیز حاکم بود و حتی شاه نیز توان تخلف از آن را نداشت. رضاشاه برای فرزندانش زن یا شوهر برمی‌گزید بی آنکه نظر آنان را جویا شود. آنها هم توان مخالفت با وی را نداشتند یا اساساً برای خود چنین حقی قائل نبودند. محمدرضا پهلوی نیز گرچه به فرنگ رفته و با جهان مدرن آشنا شده بود اما از این قاعده مستثنی نبود. جالب است او که برای سرنوشت یک ملت تصمیم گیری می‌کرد، درباره سرنوشت خود قادر به تصمیم گیری و انتخاب نبود و همسرش را پدرش انتخاب کرد. رضاشاه مایل بود بنا به دلایل سیاسی و به خاطر تقویت روابط ایران و مصر، فوزیه دختر بزرگ ملک فواد و خواهر ملک فاروق پادشاه مصر را به همسری پسرش درآورد. آن زمان یعنی سال 1316 فوزیه 16 سال و محمدرضا 18 سال داشت.
دکتر قاسم غنی که در جریان این ازدواج از ابتدا تا انتها که به طلاق منجر شد، قرار داشته و واسطه این امر بوده است در خاطراتش می‌نویسد؛ «بعد از مراجعت والاحضرت محمدرضا پهلوی ولیعهد از سوئیس رضاشاه پهلوی جداً به فکر آن افتاد که همسری برای فرزند و ولیعهد خود انتخاب نماید... رضاشاه به فکر مواصلت با خانواده سلطنتی مصر افتاد. درست نمی‌توان دانست که رضاشاه از چه وقت به این فکر افتاد. قرائنی از مجموع مسموعات به دست می‌آید که دال بر این است که رضاشاه بعد از مسافرت به ترکیه و دیدن آتاتورک به این فکر افتاد.»
بنا به نوشته وی مقامات ترکیه پیشنهاد چنین وصلتی را به طرفین داده و برای انجام آن تلاش می‌کرده اند، که نشان می‌دهد آتاتورک در این ماجرا نظر داشته است. احتمال می‌رود رضاخان هم به دلیل شیفتگی خاصی که نسبت به آتاتورک داشت، به این مسیر افتاده باشد.
اما گذشته از این مسائل، به گفته دکترغنی رضاشاه نگران بود در صورت خواستگاری، خانواده سلطنتی مصر جواب رد بدهند و حرف شاه روی زمین بماند. بنا شد اول رایزنی‌هایی صورت گیرد و نظر خانواده عروس را جویا شوند. این رایزنی‌ها از طرق مختلف انجام یافت و خبر موافقت آنها به دربار اعلام شد.

ازدواجی که مشکل قانون اساسی داشت

ماجرای عروسی و ازدواج این شاهزاده با ولیعهد وقت ایران خود داستانی مفصل است، اما نکته جالبی که در این میان اتفاق افتاد، مشکل قانونی این ازدواج و روش برخورد با آن بود. بنا بر همان اصل 37 قانون اساسی همسر شاه باید ایرانی الاصل می‌بود تا ولیعهد آینده از نظر قانون اساسی صلاحیت چنین عنوانی را پیدا می‌کرد درحالی که فوزیه از تبار عرب و اهل مصر بود و نمی‌توانست مادر ولیعهد آینده ایران شود.
راه حل و رسم قانونگرایی این بود که با توجه به اصل قانون اساسی مشروطه، شاه از خیر این ازدواج با شاهزاده مصری الاصل می‌گذشت و یکی از دختران ایرانی را برای این مهم برمی‌گزید. به خصوص که با تکیه یی که بر ناسیونالیسم ایرانی می‌شد، جای این سوال باقی بود که مگر در میان دختران ایرانی کسی شایسته ملکه شدن نیست که از میان بانوان عرب تبار کسی ملکه ایران شود. به گفته حسین فردوست او زبان فارسی نمی‌دانست و به زبان عربی یا فرانسه صحبت می‌کرد.
اما رضاشاه کسی نبود که به این سادگی از نظر خود برگردد. این ازدواج طبق اراده شاهانه باید صورت می‌گرفت و مشکل قانونی آن به نحوی باید برطرف می‌شد. در اصل سی و هفتم قانون اساسی عنوان ایرانی الاصل عبارتی روشن و مشخص بود که با تبار مصری شاهزاده خانم فوزیه منافات داشت. این نکته را رئیس الوزرای وقت مصر نیز درک کرده و زمان رایزنی مقامات ایرانی با آنها در میان گذاشته بود.
اما از آنجا که قدرت استبدادی خود را مافوق قانون می‌داند و قوانین باید خود را با حاکم تطبیق دهند، برای رفع این مانع در برابر اراده رضاخان، به مجلس شورای ملی فرمان داده شد قانونی بگذرانند و مشکل قانونی مساله را به نحوی حل کنند. مقامات مربوطه به رایزنی می‌نشینند و سرانجام راهی برای توجیه و ظاهرسازی این ماجرا می‌یابند.
در 14 آبان ماه 1317 مجلس شورای ملی به ریاست حسن اسفندیاری طبق یک ماده واحده اصل سی و هفتم قانون اساسی و عبارت ایرانی الاصل را به نحوی تفسیر می‌کند که شاهزاده خانم را هم شامل شود؛ «ماده واحده - منظور از مادر ایرانی الاصل مذکور در اصل 37 متمم قانون اساسی اعم است از مادری که مطابق شق دوم از ماده 976 قانون مدنی دارای نسب ایرانی باشد یا مادری که قبل از عقد ازدواج با پادشاه یا ولیعهد ایران به اقتضای مصالح عالیه کشور به پیشنهاد دولت و تصویب مجلس شورای ملی به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ایرانی به او اعطا شده باشد.» سپس سه هفته بعد در 8 آذرماه مطابق یک ماده واحده دیگر به شاهزاده خانم مصری صفت ایرانی اعطا می‌شود؛
«ماده واحده - مجلس شورای ملی نظر به تفسیر اصل سی و هفتم متمم قانون اساسی به اقتضای مصالح عالیه کشور بنا بر پیشنهاد دولت تصویب می‌نماید که به والاحضرت فوزیه دختر اعلیحضرت مرحوم ملک فواد و خواهر اعلیحضرت ملک فاروق پادشاه مصر به موجب فرمان همایونی صفت ایرانی اعطا شود.»
گرچه این پرسش برجا ماند که با توجه به اینکه ایرانی الاصل بودن همچون مرد یا زن بودن امری ذاتی است، نه قراردادی و فرمایشی، چگونه نمایندگان با رای خود یا فرمان همایونی می‌توانند تبار و نژاد افراد را تغییر دهند. به هر صورت مشکل قانونی ازدواج دو شاهزاده به ظاهر برطرف شد و در اسفند 1317 این ازدواج سر گرفت. قابل توجه است که عروس و داماد که هر دو شاهزاده بودند، نه تنها در انتخاب همسر اختیاری نداشتند، قبل از مراسم ازدواج حتی یکدیگر را ندیده بودند. ثمره این ازدواج شهناز اولین دختر محمدرضاست که در 5 آبان 1319 متولد شد.

طلاق اجباری

به یادگار شاهزاده خانم مصری ایرانی الاصل، یکی از میادین مهم پایتخت را به نامش کردند که بعد از انقلاب به میدان امام حسین(ع) تغییر نام یافت.
اما به رغم همه این ترفندها، گرچه برای این ازدواج این همه هزینه شده بود، مجلس قانونگذاری و دولت دو کشور برای سرگرفتن آن پشتیبانی کرده بودند اما برای طرفین عاقبت به خیری نداشت. قبل از اینکه از این ازدواج پسری متولد شود که شاه آینده ایران باشد، این ازدواج به کدورت میان طرفین انجامید و فوزیه خانم 10 ماه پس از مرگ رضاشاه، در خردادماه 1324 شمسی به بهانه یی عازم سفر مصر شده و دیگر برنگشت. تلاش‌های میانجی‌های مختلف به خصوص قاسم غنی در مقام سفارت مصر و فرستاده ویژه شاه ثمری نبخشید و فوزیه به هیچ وجه حاضر به برگشت به ایران نشد.
سرانجام شاه اجباراً فوزیه را که از قفس پریده بود، طلاق داد و خبر رسمی‌این امر در 26 آبان 1326 اعلام شد در حالی که شهناز تنها دختر آنها هفت ساله شده بود. چندی بعد میدان فوزیه نیز به میدان شهناز تغییر نام یافت تا نام فوزیه بر سر زبان‌ها نباشد. مرحوم غنی مذاکرات خصوصی زیادی با ملکه فوزیه و خاندان سلطنتی و مقامات سیاسی مصر در آن زمان داشته و درصدد کشف علت ناراحتی فوزیه بوده است که مجموع این مذاکرات در خاطرات ایشان آمده است.4 آنچه ایشان از مجموع جست وجوهایش درمی‌یابد، سرنخ‌هایی است که به دسیسه‌های اشرف خواهر بزرگ شاه برمی‌گردد. وی با ارعاب و تهدیدهای پنهانی و مرموزانه چنان عرصه را بر فوزیه تنگ می‌کند که او تنها راه نجات خود را در ترک ایران و تقاضای طلاق می‌بیند. شاه ایران چندی بعد با ثریا ازدواج کرد و فوزیه نیز یکی از هموطنان خود را به همسری برگزید دیگر هیچ گاه حاضر نشد به ایران بیاید یا با محمدرضا روبه روشود. اما نزدیک به 35 سال بعد از این طلاق آخرین دیدار فوزیه و محمدرضا وقتی صورت گرفت که جنازه محمدرضاشاه را برای دفن کردن به مصر آوردند. داماد سابق سرانجام در وطن پدرزن سابق ماندگار شد. فوزیه دسته گلی برای مراسم تدفین او هدیه کرد.

رابطه پدر و دختر

معمولاً گرچه زن و شوهر بنا به دلایلی به طلاق تن می‌دهند اما این مساله هیچ گاه برای فرزندان قابل هضم نیست. فرزندان چنین خانواده‌هایی عموماً در شرایطی بحرانی به سر می‌برند. آثار بد این جدایی بر فرزندان فقیر و غنی نمی‌شناسد، چرا که هر انسانی نیاز به ارتباط صمیمی ‌با پدر و مادر را در خود دارد. شهناز اولین دختر شاه که ثمره ازدواج ناموفق وی با فوزیه بود نیز چنین شرایطی داشت. به گفته مقامات آن دوران او هیچ گاه نتوانست با پدرش رابطه خوبی برقرار کند. به ویژه که احتمالاً از بلاهایی که عمه اشرف بر سر مادرش آورده بود، اطلاع حاصل کرده بود. منصور رفیع زاده که از مقامات بالای ساواک بود و بعد مسوول ساواک در امریکا شد و با مقامات سیا نیز روابطی برقرار کرد، در خاطرات خود در این باره نکاتی را آورده است. خاطرات وی نشان می‌دهد ساواک شهناز را تحت نظر داشته و حتی تلفن‌های وی را شنود می‌کرده است. از جمله وی از طریق یک شنود تلفنی در جریان مکالمات شاه با شهناز قرار گرفته که بسیار عجیب است؛ «شایع بود که رابطه شاه با دخترش تیره است و این مکالمه، که من بعداً آن را شنیدم، این شایعه را بسیار تقویت می‌کرد. در این مکالمه، شاه مودبانه می‌پرسد؛«حالت چطوره؟ سرماخوردگیت بهتره؟»
شهناز جواب می‌دهد؛«چرا به من تلفن می‌کنی، مردکه حرامزاده؟ تنهایم بگذار. تو یک قاتل...، از من چه می‌خواهی؟»
- «مثل اینکه الان حالت خوب نیست، بعداً به تو زنگ می‌زنم.»
- «دیگر به من تلفن نکن. به اندازه کافی برایم دردسر درست نکرده یی؟ بیشتر از این چه می‌خواهی؟ من در این کشور آزاد نیستم. هرکاری می‌خواهم بکنم نمی‌توانم، انگار که در زندانم، دست از سرم بردار. برو با همان... »
ماموران اداره شنود از زبان و نحوه حرف زدن شهناز با پدرش بهت زده شده بودند و طبیعتاً نمی‌دانستند چگونه محتوای نوار مذکور را به تیمسار نصیری گزارش بدهند.»

سلطنت، سنت و مدرنیسم

و آخرین نکته یی که در این ماجرا نهفته است، رابطه سنت و سلطنت و مدرنیزه کردن ایران بود. رضاشاه بنا به هر دلیل می‌کوشید مظاهر مدرنیسم را در ایران ترویج و تثبیت کند. کشف حجاب اجباری که منجر به درگیری وی با اقشار مذهبی شد نیز از همین مشی او برخاسته بود. اما گرچه او با زور و قدرت پلیس کوشید زنان ایرانی را به برداشتن حجاب وادار و به گمانی با جهان مدرن آشنا کند، اما مشاهده می‌شود در امری مانند ازدواج فرزندان خود کاملاً سنتی عمل می‌کند.
امری که گرچه در میان اقشار کاملاً سنتی رواج داشت، اما با مبانی مذهبی هم چندان همخوانی نداشت و ساده تر می‌شد آن را تغییر داد. به ویژه آنکه اصل اساسی مدنیت جدید این است که هر کس در انتخاب سرنوشت خویش آزاد است و چه امری از ازدواج سرنوشت سازتر؟ چنین است که برخلاف تصور رضاخان که گمان می‌کرد سلطنت، سنت را مغلوب کرده است، خود مغلوب سنت آن هم از نوع ارتجاعی‌اش بود. و این نشان می‌داد سنت یک مغازه و یک کارخانه نیست که بتوان یک شبه تخریبش کرد و تبدیل به فضای سبزش کرد. سنت یک حزب هم نیست که با تعطیل کردن آن و دستگیری سرانش به تاریخ بپیوندد. سنت فرهنگی است رسوخ کرده در طول قرن‌ها که با رگ و ریشه مردمانی آمیخته شده و حتی شاه نیز مغلوب آن است و تنها با یک تلاش فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی درازمدت قابل تغییر است.