صفحه 3 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 103

موضوع: ღخدایا یک دنیا دلم گرفتهღ

  1. #21
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    جَــسارَتـــ مے خـواهــَد؛
    نــَزدیکــ شُدن بہ اَفــکـار دُختریے کہ، روزهـا...مَـردانـہ با زندگـے میجَنگــد...
    امّا،
    شَبهــا
    ...بالِشش
    اَز هِق هِق هایے دُختَــرانہ
    خیس است...!
    نمیدانم چه میخواهم خدایابه دنبال چه میگردم شب و روز
    چه میجوید نگاه خستهٔ منچرا افسرده است این قلب پر سوز
    ز جمع اشنایان میگریزم
    به کنجی میخزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تیرگیهاست
    به بیمار دل خود میدهم گوش
    گریزانم از این مردم که تا شعرم شنیدند
    به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
    ولی آن دم که در خلوت نشستند
    مرا دیوانه ای بد نام گفتند
    دل من ای دل دیوانهٔ من
    که میسوزی از این بیگانگی ها
    مکن دیگر ز دست غیر فریاد
    خدا را بس کن این دیوانگی ها

  2. #22
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    بـــــــــه ســــــــــــلـامــــــــ ــتــــــــــــتی تـــــــــو….
    تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی…
    تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت…
    تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته…
    تویی که از بس خسته ای دلت گرفته…
    تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه…
    تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره…
    تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …
    تویی که دلت میخواد فریاد بزنی…
    تویی که یه عمر سنگ صبور بودی…
    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/08/29 در ساعت 07:50

  3. #23
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی…




    تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی….



    تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی…



    تویی که تنهایی…



    تویی که همه دنیات شده بی کسی…



    تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال…




    تویی که واس خودت آواز میخونی….


    تویی که حرفای دلتو تو کتابات مینویسی…

  4. #24
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ،اُبهتش را ، تنهاییش را ،



    حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !


    خدا را میگویم
    خدا تنها روزنه امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود …
    تنها کسی ایست که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد …
    با پای شکسته هم می توان سراغش رفت …
    تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد …
    تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند …
    وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید …
    وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود …
    و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن …
    خدای عزیزم! ای مهربان ترین مهربان ها! ای خوب من! کم کم مهمانی قشنگت رو به اتمام میرود و دوباره من میمانم ویک دنیا حس های عجیب و مبهم... دلم تنگ میشود و اشک هایم بر گونه هایم جاری...!!!این ماه یکی از بهترین ماهاست!!!حس میکنم به تو نزدیک ترم...و صدایم را بهتر از همیشه میشنوی وبه حرف های دل کوچکمگوش می دهی...!!! از همه ی ویژگی های ماه مهمانی ات که بگذریم شب های قشنک احیا حال و هوایدیگری دارد...همان لحظه ای که دعای جوشن کبیر را زمزمه میکنیم، قران بر سرمان میگیریم و...
    از تو طلب بخشش میکنیم... میخواهیم که ببخشی...به امامان بزرگوار قسمت میدهیم و مانند ابرهای بهاریاشک میریزیم...!!!خوب من! فقط یک شب دیگر باقی مانده...نمیدانم در این دوشب گناهانم را بخشیده ای یانه، گریه هایی
    که کرده ام، قول هایی که داده ام را پذیرفته ای یانه... ولی از یک چیز مطمئنم...
    این که بخشنده ای، این که دست رد به سینه ی بنده ات نمیزنی...معبودم بیشتر از همیشه دوستت دارمممممممممممممممممممم.... ....



  5. #25
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دوسش دارم الانم به خودش گفتم ولی نمیتونیم بهم برسیم .............................

    ای خدا اینچه دردیه که به من دادی ؟؟

    خدایا از گریه کردن خسته شدم .........................

    از دوراهی بودن خسته شدم اخه یه انسان چقد ظرفیت غصه داره که من هر روز

    غصه ام زیاد تر میشه .......................
    الان که دارم مینویسم دارم باهاش حرف میزنم ......................اون بیچاره هر چی میگه

    من جوابشو نمیگم اخرش گفتم خداحافظ اونم گفت خداحافظ شب بخیر عزیزم
    به من گفت من میدونم که تو دوسم داری ولی جراتشو نداری گفت که که ثابت کن

    منم گفتم شب به خیر عزیز

    و قطع کردیم ......................................... چرااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااا؟؟

    دلم برای با هم خندیدن. باهم گریه کردن تنگ شده

    خدایا کمکم کن

  6. #26
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    سلامممممممممممممممممممم

    هر چند فک میکنی دیگه دوستت ندارم و نیازی ندارم در اشتباهی
    اخه هم دوست دارم هم بهت نیاز دارم
    خدایا همیشه وقتی دلم از روزگار . خانواده . همه چیزو همه کس میگرفت باهاش حرف میزدم واروم میگرفتم
    اما حالا چی ؟ حالا که اونو نذارم چه خاکی تو سرم کنم ؟؟
    خدایا قلبم داره میاد بیرون از بس غصه خورده دلتنگه . گرفته است دیگه همه جاش شکسته است و جایی واسه شکستن نداره
    خدایا من چیکیر کنم
    این عشقی که بینمون بود چرا اینطوری شد ؟؟................
    به خدا الان بهش نیاز دارم میخوام پیشش گریه کنم ..................دردودل کنم .....بهش بگم بی تو زندگیم معنایی نداره ای هم نفس دوستت دارم بیا پیشم
    منو ببخش که تنهات گذاشتم ............... منو ببخش که بهت نامردی کردم هیچ وقت خودمو نمیبخشم که اینجوری تنهات گذاشتم .....................
    دوس دارم الان بفهمم چیکار میکنی ؟ دوس دارم باز صداتو بشنوم ..........یادم میاد وقتی یه چیزی میگفتم منو مسخره میکردی و میخندیدی منم قهر میکردمو گوشی رو قطع میکردم یه گوشه مینشستمو گریه میکردم میگفتم مردا چقد بی وفا هستن ............ ولی میدونی الان قدر این بی وفاییتو میدونم .............. حتی به اونم الان راضیم .................. عزیزم چرا من باید حسرت داشتن تورو بخورم ...........چرا باید عشقمو از دس بدم چرااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااا ؟؟؟
    چرا باید عذاب از دس دادنتو بکشم ؟؟؟

    اخه من چه گناهی کردم که باید به خاطر با تو بودن این همه سختی بکشم و الانم که اخرش اینچوری نا تمام بمونه ومن عذاب و درد جدایی رو بکشم ؟؟
    دلم واسه تو میسوزه که چرا به جرم من که در حقت نامردی کردم بسوزی و داغون بشی ؟؟؟؟؟
    عشق من دوستت دارم ..............................................
    عشق من دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممممم مم



  7. #27
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
    داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
    او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
    به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
    سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
    حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
    “خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
    - واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
    - البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
    - پس آن طناب دور کمرت را ببر
    برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
    روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
    و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
    هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
    هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
    هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.

  8. #28
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    وای خدایا دلم گرفته.وای خدا جوووونم چقدر دوست دارم دستامو می گرفتی و بغلم می کردی و منم تو بغلت زار زار گریه می کردم تا اروم شم . خدا جون دلم می خواست حست می کردم و باهات حرف می زدم و تمام چیزایی و که تو دلم هست و بهت می گفتم هر چند اگه نگم هم خودت می دونی ولی دوست داشتم می گفتم و بهم جواب می دادی تا خیالم راحت شه تا دیگه شبا با استرس نخوابم ولی من بهت اعتماد دارم خدا جوووون . خدا جون این روزا احساس می کنم ازت دورم احساس می کنم دیگه دوسم نداری ولی اشتباه می کنم چون تو خدای من خدای مهربونم همه ی بنده هاتو دوست داری مگه نه؟؟پس چرا خدا جون ازت دورم چرا؟؟چرا حست نمی کنم؟؟چرا گمت کردم خدا جون ؟؟ چرا هر چقدر می گردم دنبالت پیدات نمی کنم خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااای من چرا؟؟اخه چرا همه ی این بدبختی ها واسه من اتفاق میفته اخه واقعا چراااااااااااااااااااااا؟ ؟ ( خدایا نا شکری نمی کنم حتما حکمتی تو این کارته ولی خواهش می کنم بهم صبر بده و کمکم کن . مرسی خدا جونم مرسی ) خدایا دل من دیگه طاقت دوتا دوری و نداره حداقل خدا جون تو این موقعیت دیگه نذار از تو دور شم خدایا نذار.خدایا دستامو بگیر و هیچوقت نذار ازت دور شم.....خدایا من تورو خیلی دوست دارم و می دونم که توهم منو دوست داری و دستامو می گیری ......
    چقدر دوست دارم...........واقعا چقدر دوست دارم که دوباره خدارو حس کنم و باورش کنم.....(خدایا کمکم کن و نذار بیشتر از این دلتنگ بمونم..آمین .

  9. #29
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دلم برات تنگ شده. پا به دنیای رنگارنگ می ذاری و یادت می ره چه عهدی باهاش بستی . حواست پرت می شه . کم کم یادت می ره که تو اون لحظه های تنهای وقتی دلت می گرفت اون بوده سردی رو از تنت می برد ولی حالا چی .

    دلم گرفته ولی انبار گرمی حس نمی کنم . می دونم چرا حق داری . خیلی بی معرفتم . خیلی گندم .
    .خدایا شرمندم. اون روزی که ار خاب پاشدم . احساس کردم سبک شدم . یه قطره اشک تو ریخت رو صورتم . چی فکر کردم چی شد. خدایا خیلی بی لیاقتم. چرا انقدر بهم حال می دی . می ترسم ازم ناامید شی . آخ من زیاد گند می زنم . خدایا شرمندم .
    همیشه گیر می کنیم ازکمک می خواییم . ولی مدتی که دستم از دنیا دور بود لحظه ای نبود که کمکم نکرده باشی. خدایا شب قدر رو یادته . اون من بودم ها . برای اولین بار توعمرم خالصانه کمک خواستم. اما اون آدم منم که اینجام . خدایا دوری از شهر آدما دوا نیست کمکم کن تو این شهر باشم و با تو باشم .

    خدایا صدات می کنم . هزاران خواهش دارم . هزاران گیر دارم . ولی خیالی نیست . خودت همه چیز رو درست می کنی . ولی من باز کاری می کنم و بعد می گم .
    خدایا شرمندم



  10. #30
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دلم گرفته .
    از خودم بدم می یاد . تاحالا با خودت ریا کردی ؟ بعد بفهمی خودت هم به خودت دروغ می گی ؟ از نقابی که حتی جلوی خدا می گذاری ولی خبر نداری خوت گول خوردی نه خدا .
    چند وقتیه دستم از این دنیا کوتاه شده . فکر می کردم دارم آدم می شم . اما وقتی برگشتم دیدم نه هنوز همونی که بودم هستم . اما ایندفعه بیشتر می سوزم و می ترسم . منو ببخش خدا . کمکم کن آدم بشم . من می خام ولی اون نمیگذاره . اونی که قسم خورده داغونم کنه . خدایا تو این جنگ کمکم کن . از جزات می ترسم چون می دونم حق داری سرم بیاری ولی ببخش . دوباره سعی می کنم . امشب که حضرت می یاد تا نامه آینده ما رو امضا کنه ازش التماس می کنم . کمکم کنه تا سال دیگه پاک شم . امشب رو از دست ندید . امشب می خوام فکر کنم . خدایا سپاس گذارم

صفحه 3 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •