93 - فالق الحب و النوی

این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان که می فرماید: «ان الله فالق الحب والنوی یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی ذلکم الله فانی تؤفکون »(انعام، آیه 95).

خدا شکافنده دانه و هسته خرما است، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می آورد، این چنین است خدا چرا از حق سر می پیچید.

راغب می گوید: «حب » و «حبة » در گندم و جو و مانند آن به کار می رود چنان که می فرماید: «کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة ماة حبة »مانند دانه ای که هفت سنبل رویانده و در هر سنبل یکصد دانه است.

«نوی » جمع «نواه » به معنی هسته خرما و مانند آن است.

مقصود این است که خدا با شکافتن دانه و هسته، موجودات زنده ای به نام گیاه و درخت پدید می آورد و از این طریق مردم را روزی می دهد.

اکنون باید دید مقصود از بیرون آوردن مرده از زنده و بالعکس خصوصا در مورد دانه و هسته چیست؟

در این جا می توان دو بیان ارائه کرد:

1 - دانه و هسته از حیات و زندگی فقط استعداد آن را دارند که اگر تحت شرائطی قرار گیرند به صورت گیاه تبدیل می شوند، و هرگز در درون آنها حیات نباتی به صورت بالفعل موجود نیست، و اگر دانه را بجوشانیم دیگر سبز نمی شود زیرا استعداد موجود در آن از بین می رود.

2 - گیاه شناسی امروز می گوید، اجزای زنده ای در درون هسته و دانه هست چیزی که هست احتیاج به شرائط خاصی دارد تا رشد و نمو کند.

بنا بر تفسیر دوم مقصود از «مرده » قشر دانه و حبه است که با شکافتن آن زنده بیرون می آید، درحالی که بنابر بیان اول خود هسته و دانه بر اثر داشتن استعداد تبدیل به موجود زنده می شود.

و در هر حال از نظر بیان عرفی می گویند: مرده را زنده کرد.

خلاصه این آیه مانند آیات دیگر بیانگر سنت های الهی است،چنان که می فرماید:

«تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی و ترزق من تشاء بغیر حساب »(آل عمران، آیه 28).

شب را در روز، روز را در شب وارد می سازد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می آورد و هرکس را بخواهد روزی بی حساب می دهد.

در اینجا دو احتمال دیگر نیز وجود دارد که یادآور می شویم:

1 - مقصود از مرده گل و خاک است که دانه و هسته در دل آنها پنهان است.

2 - از آنجا که گاهی از انسان مؤمن فرزند کافر، و از انسان کافر، فرزند مؤمن به وجود می آید این نوع توالد را می توان اخراج حی از میت و بالعکس دانست و قرآن ایمان را حیات و نور، و کفر را مرگ و ظلمت می داند چنان که می فرماید:

«اومن کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن هو فی الظلمات لیس بخارج منها»(انعام، 132).

آیا آن کس که مرده بود و او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در میان مردم در پرتو آن راه می رود مانند کسی است که در تاریکی ها باشد و از آن بیرون نیاید.؟!
94 - الفتاح

فتاح در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است،چنان که می فرماید:

«قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق و هو الفتاح العلیم »(سباء، 261).

بگو پروردگار ما، ما را گرد می آورد آنگاه میان ما به حق داوری می کند زیرا او داوری کننده داناست.

معنای لغوی «فتح » که «فتاح » مبالغه آن است، گشودن است. ولی در این جا کنایه از حکم و داوری است. بنابراین «فتاح » از اسماء حسنی است و به معنی داور می باشد، به گواه این که بعد از آن کلمه علیم آمده است.

گاهی تصور می شود که «فتاح » به معنی «فاتح » و پیروز است درحالی که اگر مقصود این بود، مناسب بود جای علیم با اسم «عزیز» همراه باشد گواه دیگر بر این که فتاح به معنی داور است، آغاز آیه است که می فرماید: «قل یجمع بیننا ربنا» واز این جا روشن می شود که مقصود از «خیرالفاتحین » همان «خیرالحاکمین » است زیرا داوری دیگران گاهی بر اساس عدل و گاهی براساس جور است، گاهی به واقع می رسد و گاهی خطا می کنند درحالی که داوری خدا از این نقایص پیراسته است.

حرف قاف
95 - القائم علی کل نفس

این اسم مرکب در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان که می فرماید:

«افمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت و جعلوا لله شرکاء قل سموهم ام تنبئونه بما لا یعلم فی الارض ام بظاهر من القول بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل الله فما له من هاد»(رعد،33).

آیا کسی که بر کار هر انسانی ناظر است (مانند بتها است) برای خدا شریکانی قرار داده اند، بگو آنها را نام ببرید، یا اینکه می خواهد او (خدا) را در زمین به چیزی آگاه کنید که از آن بی خبر است، یا گفتاری ظاهری و نادرست می گویید بلکه مکر کافران در نظرشان زیبا جلوه کرده واز راه راست باز مانده اند و هرکه را خدا گمراه کند راهنمائی ندارد.

مفاد آیه این است که موجود شایسته عبادت است که از همه حالات انسان عبادت کننده آگاه باشد و او جز خدا کسی نیست، این که گروهی برای خدا شریک قرار می دهند در مورد آنها سه فرضیه باطل مطرح است:

1 - نام این شرکا را ببرند تا درباره آنها مطالعه شود که آیاواقعا واجد صفات خداوندی می باشند تا مورد پرستش قرار گیرند، واگر آنها لات و عزی را نام ببرند همگی می دانیم که آنها جمادی بیش نیستند و شایستگی عبادت را ندارند.

2 - یا این افراد ناآگاه می خواهند خدا را از شریکانی آگاه سازند که خدا از آنها خبر ندارد، این فرضیه نیز باطل است، زیرا چیزی از دایره علم الهی بیرون نیست.

3 - آنان گفتاری ظاهری و نادرست می گویند و آنچه را که خدا نیست، خدا می نامند.

و شاید فرض اخیر درست تر باشد زیرا آنان هم می دانستند که بتهای مورد پرستش آنها کاره ای نیستند و صفات معبود در آنها وجود ندارد، و همچنین از احاطه علم خدا آگاه بودند و پس فرض اخیر متعین است و در ذیل آیه می فرماید:

مکر و حیله کافران برای آنها زیبا جلوه کرده واز راه حق باز مانده اند، و هرگز هدایت نخواهند شد.

واین جمله می رساند که آنها با الفاظ بازی می کنند، غیر خدا را خدا می نامند و آن را می پرستند.

اکنون که معنی آیه روشن شد باید دید مقصود از اسم «قائم علی کل نفس بما کسبت » چیست؟

این جمله کنایه از سلطه گسترده حق است بر هر انسانی، زیرا کسی که بالاسر انسان می ایستد برکارهای او اشراف واز تمام خصوصیات آگاه است، تو گوئی خدا مثل موجودی است که از افق برتر مراقب همه اعمال انسانها است.

لفظ «قائم » در قرآن به معنی حافظ و نگهبان استعمال شده است چنانکه می فرماید:

«و منهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا ما دمت علیه قائما»(آل عمران، 75).

برخی از این اهل کتاب به گونه ای پست هستند که اگر او را برای دیناری امین بشماری (دراختیارش بگذاری) هرگز رد نمی کند، مگر این که بر او مسلط باشی.
96 - قابل التوب

این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:

«غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر»(غافر، ، 31).

آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت کیفر، مقتدر، خدائی جز او نیست، سرانجام به سوی او است.

با توجه به اینکه «توب » و «توبه » دو مصدر فعل «تاب » می باشند، و ما در بحث از اسم «تواب » در این باره سخن گفتیم، در این جا نیاز به تکرار نیست.
97 - القادر

اسم قادر در قرآن هفت بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است که دو نمونه را یادآور می شویم:

1 - «قل ان الله قادر علی ان ینزل آیة و لکن اکثرهم لا یعلمون »(انعام،37).

بگو خدا توانا است که آیه ای را فرو فرستد ولی بیشتر شما نمی دانید.

2 - «انه علی رجعه لقادر»(طارق، 8) خدا بربازگرداندن انسان توان است. (1)
98 - القدیر

اسم قدیر در قرآن چهل و پنج بار آمده ودر همه موارد وصف خداوند است که برخی را بیان می کنیم:

1 - «فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء والله علی کل شی قدیر»(بقره، 284).

هرکس را بخواهد می بخشد، و هرکس را بخواهد عذاب می کند، خدا بر همه چیز توانا است.

این اسم گاهی مجرد از اسمهای دیگر آمده چنان که در سی و سه مورد می فرماید:

«ان الله علی کل شی قدیر»و گاهی همراه با اسم علیم. مانند «ان الله علیم قدیر»(نمل، آیه 75) و گاهی با «عفو» «ان الله کان عفوا قدیرا»(نساء، آیه 149).

قدرت و علم از مشهورترین صفات خدا، و قادر و عالم و قدیر و علیم از بارزترین اسم های خدا می باشند بدین جهت مناسب است مقداری درباره قدرت بحث کنیم، نخست معنای لغوی قدرت را توضیح می دهیم.

قادر و قدیر به معنی توانا است و قدرت به معنی استطاعت و توانایی است، ولی سخن در همین است که قدرت از «قدر» گرفته شده و آن به معنی اندازه است، چگونه از آن لفظ قادر و قدرت گرفته شده که مفاد آن توانا و توانایی است.

شاید نکته آن این باشد که انسان توانا آنگاه که بخواهد کاری را انجام دهد، مورد فعل را اندازه گیری می کند، آنگاه که از این نظر فارغ شد، قدرت خود را بکار می بندد.

بنابراین، اشتقاق قدیر و قادر از «قدر» به معنی اندازه نیازی، به تطور در معنی «قدر» دارد. چنان که می فرماید: «قد جعل الله لکل شی قدرا»(طلاق،3). خدا برای هر چیزی اندازه ای معین کرده است.
قدرت در اصطلاح

قدرت در اصطلاح متکلمان دو تعریف دارد:

انطباق هر دو در مورد خدا با مشکل روبرو است.

1 - صحة الفعل والترک: امکان داشتن فعل و ترک یعنی قادر کسی است که هم انجام کاری برای او ممکن است و هم ترک آن.

2 - الفعل عندالمشیئة والترک عند عدمها: انجام کار به هنگام خواستن و ترک آن به هنگام نخواستن یعنی قادر کسی است که اگر اراده کند انجام می دهد، و اگر اراده نکند، انجام نمی دهد. ویا اگر نخواست انجام نمی دهد.

ولی هر دو تعریف درباره انسان صادق است و نمی توان قدرت خدا را با آن دو تعریف کرد.

زیرا در تعریف نخست کلمه «صحت » (امکان) بکار رفته است، قهرا قادر کسی است که در آن امکان فعل و ترک باشد، و مقام واجب الوجود پیراسته از صفت امکان است، زیرا این امکان یا امکان ذاتی و ماهوی است که ملازم با ماهیت است، مانند اتصاف ماهیت انسان به امکان و یا امکان استعدادی است که صفت ماده می باشد مانند دانه که امکان گیاه شدن را دارد و ذات اقدس خداوند منزه از ماهیت و ماده است.

اما تعریف دوم مربوط به فاعلی است که با مشیت کار می کند، یعنی خواست و اراده زاید بر ذات، و این در موردی صادق است که ذات فاعل برای ایجاد فعل کافی نباشد، بلکه در سایه اراده مشیت زاید بر ذات توانا می گردد واین درباره خدا متصور نیست.

از این جهت نمی توان قدرت خدا و قدرت مخلوق را با یک تعریف بیان کرد.

واقعیت قدرت را می توان چنین بیان کرد: هر موقع فاعل را با فعلی بسنجیم یکی از سه حالت را دارد:

1 - فعل ملازم با فاعل است مانند حرارت نسبت به آتش.

2 - ترک فعل ملازم با فاعل است مانند سردی نسبت به آتش.

3 - وجود و عدم فعل نسبت به فاعل یکسان است، یعنی نه مقید به فعل است که فعل حالت ضرورت به خود بگیرد، و نه مقید به ترک است که فعل حالت امتناع به خود بگیرد، بلکه نسبت به هردو یکسان است.

هرگاه فاعلی نسبت به فعل و ترک حالت یکسانی را به خود گرفت به او قادر و توانا می گوییم.

بنابراین می توان هر دو تعریف گذشته را اصلاح کرد، اما تعریف نخست بگوییم مقصود از صحت بیان تساوی دو نسبت است، یعنی فاعل نسبت به یکی از دو طرف فعل و ترک ملزم نیست، بلکه مختار است.

واما در باره تعریف دوم که یادآور شدیم فاعلی که با مشیت کار کند، فاعل ناقص است روی مبنای اشاعره است که مشیت را زاید بر ذات می دانند. ولی بنابر عینیت مشیت با ذات در این صورت فاعل ناقص نخواهد بود.

و در هر حال ملاک قادر با فاعل موجب، در داشتن اختیار و فقدان آن است. قادر انجام دهنده کاری است که با اختیار انجام دهد، در مقابل فاعل مضطر و موجب، و صفت قادر مانند دیگر صفات ذاتی است که در حمل آن بر ذات خدا، باید جنبه های کمال را گرفت و از جنبه های نقص صرف نظر کرد.