صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24

موضوع: امدی جانم به قربانت ( شعر )

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    Icon17 امدی جانم به قربانت

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
    بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
    نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
    عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
    دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
    ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
    این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
    آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
    در شگفتم من نمى پاشد زهم دنیا چرا؟
    شهریارا بی حبیب خود نمى کردی سفر
    این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟

    استاد شهریار
    ویرایش توسط !722! : 2013/09/25 در ساعت 17:20

  2. 7 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  3. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/07/06
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,834
    سپاس ها
    3,022
    سپاس شده 5,360 در 1,581 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست

    همه آفاق پر از نعره مستانه تست


    در دکان همه باده فروشان تخته است

    آن که باز است همیشه در میخانه تست

    استاد شهریار


  4. 3 کاربر از پست مفید GOLDEN_BOY سپاس کرده اند .


  5. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    ای چشم خمارین تو و افسانه نازت


    وی زلف کمندین من و شبهای درازت




    شبها منم و چشمک محزون ثریا



    با اشک غم و زمزمه راز و نیازت






    بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی



    بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت






    گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی



    هر چنبره ماری است به گنجینه رازت
    در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم

    باشد که ببینیم بدین شعبده بازت





    صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار




    ای جاده انصاف ندیدیم ترازت






    شهری به تو یار است و غریب این همه محروم


    ای شاه به نازم دل درویش نوازت





  6. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  7. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    یک شب با قمر
    از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
    آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

    آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

    چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
    آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
    آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

    شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق

    پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
    تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
    یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

    هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا

    جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
    مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
    همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست

    ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

    آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
    ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
    برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست

    آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود

    بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست


    ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید

    کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست









  8. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  9. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    داغ لاله

    بیداد رفت لاله بر باد رفته را

    یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
    هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
    نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
    جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
    باران به دامن است هوای گرفته را
    وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
    آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
    برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
    آورده ام به دیده گهرهای سفته را
    ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
    بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
    گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
    تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
    یارب چها به سینه این خاکدان در است
    کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
    راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
    چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را
    لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
    تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
    لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
    در رشته چون کشم در و لعل نسفته را

  10. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  11. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    مرغ زخمی

    ای جگر گوشه کیست دمسازت


    با جگر حرف میزند سازت




    تارو پودم در اهتزاز آرد



    سیم ساز ترانه پردازت






    حیف نای فرشتگانم نیست



    تا کنم ساز دل هم آوازت






    وای ازین مرغ عاشق زخمی



    که بنالد به زخمه سازت






    چون من ای مرغ عالم ملکوت



    کی شکسته است بال پروازت






    شور فرهاد و عشوه شیرین



    زنده کردی به شور و شهنازت






    نازنینا نیازمند توام



    عمر اگر بود می کشم نازت






    سوز و سازت به اشک من ماند



    که کشد پرده از رخ رازت






    گاهی از لطف سرفرازم کن



    شکر سرو قد سرافرازت





    شهریار این نه شعر حافظ بود


    که به سرزد هوای شیرازت

  12. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  13. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    کنج ملال
    خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
    گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
    ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
    عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
    سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
    من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
    بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
    گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
    کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل
    سفره پنهان می‌کند نان حلال خویشتن
    شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
    او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
    خاطرم از ماجرای عمر بی‌حاصل گرفت
    پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن
    آسمان گو از هلال ابرو چه می‌تابی که ما
    رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
    همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
    عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
    شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
    شهریار ما غزل‌خوان غزال خویشتن


  14. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  15. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    ناکامی ها


    زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
    مستم از ساغر خون جگر آشامیها
    بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
    شادکامم دگر از الفت ناکامیها
    بخت برگشته‌ی ما خیره سری آغازید
    تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
    دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت
    ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
    تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
    گر نمردم من و این گوشه‌ی ناکامیها
    نشود رام سر زلف دل‌آرامم دل
    ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
    باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
    خرم از عیش نشابورم و خیامیها
    شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
    تا که نامت نبرد در افق نامیها


  16. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  17. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    جلوه جانانه

    شمعی فروخت چهره که پروانه‌ی تو بود
    عقلی درید پرده که دیوانه‌ی تو بود
    خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست
    خود جرعه نوش گردش پیمانه‌ی تو بود
    پیرخرد که منع جوانان کند ز می
    تابود خود سبو کش میخانه‌ی تو بود
    خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
    ته سفره خوار ریزش انبانه‌ی تو بود
    تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
    هر جا گذشت جلوه‌ی جانانه‌ی تو بود
    دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
    مرغان باغ را به لب افسانه‌ی تو بود
    هدهد گرفت رشته‌ی صحبت به دلکشی
    بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ی تو بود
    برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
    کورا هوای دام تو و دانه‌ی تو بود
    بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
    هر چند آشنا همه بیگانه‌ی تو بود
    همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
    تا بانک صبح ناله‌ی مستانه‌ی تو بود


  18. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


  19. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323
    سپاس ها
    3,288
    سپاس شده 4,270 در 1,771 پست
    نوشته های وبلاگ
    40

    پیش فرض

    چه میکشم !


    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
    عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
    با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
    دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
    صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
    پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
    عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
    خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
    شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
    باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
    جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
    سروی شدم به دولت آزادگی که سر
    با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
    دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
    لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
    هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
    ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
    لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
    تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
    ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
    این کار تست من همه جور تو می‌کشم


  20. 2 کاربر از پست مفید !722! سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •