صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 28 , از مجموع 28

موضوع: دلتنگی های شبانه

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    کابوس تورا فراموش خواهم کرد .....

    حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی .....

    من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....!

    کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت !

    به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی ....... دیوانه کردی مرا ..... دوباره

    خندیدی اینبار من نیز خندیدم ...... دستانم را به چشمانت هدیه کردم ..... بوسیدی ..... گریه کردم .....

    تو نیز گریستی ........ دقایقی گذشت ...... در آغوش تو آرام گرفتم ......

    لحظه ای سکوت میان من و تو غوغایی کرد ....... تا به خود آمدم با هم رفته بودیم ......

    نامت را پرسیدم ......از دل ..... از همین آدم ها ...... همه گفتند ...... تنهایی .....!

    دیگر میدانم که خیلی تنهایم ...... خیلی

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    کارامروزم نیست که بغض می کنم به حرفهایی که نمی فهممشان!

    لج میکنم باخاطره هایی که نمی خواهمشان!

    ومی شکنم

    زیربارنگاههایی که نمی شناسمشان!

    تومی دانی٬

    چرافاصله اینهمه دور و

    گریه اینهمه فراوان و

    خانه اینهمه سوت و کوراست؟

    تو می دانی

    چه شدراه دریا را گم کردیم؟

    چه شدنفسهایمان بوی غربت گرفت؟

    ازمن نپرس!!!

    من سالهاست تنها چشمان تورا می خوانم.

    بامن از دریا

    ازباران

    ازخواب خوش کبوتران مهاجر

    بامن از هرآنچه در سینه داری سخن بگو.

    من نیزخواهم گفت.

    برایت ازدل بیقرار و

    پای جامانده در راه و

    خوابهای بی توکابوس و

    هرآنچه در سینه دارم خواهم گفت.

    خواهم گفت:

    عطردریا که در کوچه می پیچد

    می فهمم آمده ای.

    واعتراف خواهم کرد:

    چشمان تو اگر نبود

    کافر می شدم به خدایی که سیاه را آفرید!


  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    این آخرین دیدار شاید ، آخرین دیدار است


    یک جغد شوم انگار روی شانه ام


    مشغول هی زار زدن ، زار زدن ، زار زدن...


    انگار از من ، از تو ، از دنیای ما بیزار است


    انگار آتش بر زبانش جاری و ققنوس شعرم هم که زاده می شود هر دم زخاکستر


    شاید که این مرگ و دوباره زندگی ، زاییده ی افکار است


    همناله ام با جغد پیر امشب ، که تا وقت سحر همپای من بیدار است


    کین آخرین دیدار ، شاید آخرین دیدار است...


  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    مي نويسم امروز به ياد گذشته از خاطرات و براي يک دوست!

    از دلتنگيها اشک ها و لبخندها در بودن ها و نبودن ها و قاصدکهايي که

    به آنها دلبسته بوديم...!/ "اشکهايم مي بارند بر من و سياه سفيدي اين کاغذ..."

    دوباره قلم را بر مي دارم تا چند خطي بنويسم اما از پس اشکهايم با لبخندي دلتنگ

    نگاهم به روزهاي خط خورده ي تقويم خيره ميماند...

    و اينبار سنگيني گذر زمان را بر شانه ي خاطرات هم با تلخي حس ميکنم...

    مي نويسم من امروز/ از نگاهي که تو چشمام خاموش نميشه

    از صدايي که تو گوشم مي پيچه/ از دل و دردش که زده به ريشه...

    مينويسم من از دلتنگي بارون/ که با قطره هاش ميزنه آروم به شيشه

    از کسايي که چشم بسته و بيرحم/ ميزنن به تن اين درخت پير تيشه...

    مينويسم من تو اين روزهاي گرم تابستان/ از گرماي عشق که مثل آتيشه

    از اميد آدمهاي تنها/ که کم کم داره نا اميد ميشه...

    مينويسم من از غم و شادي دنيا/ که هيچکدوم نيستن براي هميشه

    مينويسم من از خودم از خودت يه يادگاري/ براي روزهاي دلتنگ فراموشي که به پيشه


  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    بايد کنار خاطره ها ايستاد

    بايد کنار خاطره ثاقب را

    در گوش ساعات و سال

    در گوش سالها و سفرها خواند

    بايد تمام سفرها را با نام خاطره آغازيد

    اي خوب روزگار شيدايي

    در دل هواي با تو بودن

    در سر هواي تو را ديدن

    بعد از تو، روزهاي من

    ستوه و تنهايي است

    بعد از تو پنجره غمگين است

    بعد از تو ، خآطره ها و سراب ديدارت

    بعد از تو سال من قرني

    بعد از تو ساعتم ساليست

    بعد از تو خاطره هاي تو خواهد ماند

    بعد از تو.... بي تو.... هر آوازي

    آواز ياد تو و ....درد پاييز است

    بعد از تو فصل پاييز است

    بعد از تو ...فصل پاييز است ...


  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    سردي نگاهو بشکن فاصله سزاي ما نيست

    تو بمون واسه هميشه اين جدايي حق ما نيست


    بودن تو آرزومه حتي واسه يه لحظه


    ميميرم بي تو


    خوندن من يه بهانس يه سرود عاشقانس


    من برات ترانه ميگم تا بدوني که باهاتم


    تو خود دليل بودنم بي تو شب سحر نميشه


    ميميرم بي تو


    من عشقت رو به همه دنيا نميدم


    حتي يادت رو به کوه و دريا نمي دم


    با تو ميمونم واسه هميشه


    اگه دنيا بخواد من وتو تنهابمونيم


    واست ميميرم جواب دنيا رو ميدم


    با تو ميمونم واسه هميشه


  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    من يک دوزخ دور افتاده ام که آتشها هم از هم نشينی با من ميگريزند .

    يک حسرت قديمی يک نفرت تکراری يک تنهايی بی حاصل

    من يک تاريکی مبهم که هيچ ستاره ای دوست ندارد با من دوست شود

    يک تصوير رنگ و رو رفته در قابی فرسوده . يک کاسه خالی از شبنم.

    من يک خيال خامم . يک وسواس بيهوده . يک آرزوی موهوم .

    يک شوربختی محتوم که ميترسم خود را در آينه تماشا کنم.

    من يک سرگزشت دردناکم .يک سرنوشت شوم .يک باغچه زشت

    که در برزخ معلق مانده ام .يک کابوس ترسناک .

    يک رويای آشفته.

    و اگر چه دوزخم و اگر چه جز باد چيزی در دست ندارم .امّا تو را دوست دارم

    و بهشت گمشده ام را در چشمان تو ميجويم و در حرفهايت که به رنگ

    وحی و عطش از کنارم عبور ميکنند اقامت ميکنم

    در غيبت تو هزاران عشق دست نخورده صدها افسانه ناگفته ويک يوسف

    متولد نشده حضور دارند

    اگر چه پيراهنم را از شاخه های دوزخ بافته اند امّا عطر بهشتی تو

    در تک تک سلولهايم خانه دارند .اگر چه يک علف هرزم امّا اگر صبحگاهان

    صدايم کنی از پشت درخت های نارون قد ميکشم

    و لاله وار به سوی تو می آيم .....

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

    اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم

    یا چشم بپوش و از من و از خویش برانم

    یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

    این جام ترک خورده چه جای نگرانی ست

    من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

    خاموش مکن آتش افروخته ام را

    بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم !!!


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •