صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28

موضوع: دلتنگی های شبانه

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    Icon17 دلتنگی های شبانه

    وقتی که دیگر نبود
    من به بودنش نیازمند شدم ...
    وقتی که دیگر رفت
    من به انتظار امدنش نشستم ...
    وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
    من او را دوست داشتم ...
    وقتی که او تمام کرد
    من شروع کردم ...
    وقتی او تمام شد
    من اغاز شدم ...
    و چه سخت است تنها متولد شدن !!

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم ، در چشمانت خیره شوم ، دوستت دارم را بر لبانت جاری کنم ...
    منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم ... سر رو شونه هات بذارم ...از عشق تو ... از داشتن تو ... اشک شوق بریزم
    منتظر لحظه ای مقدس که تو را در اغوش بگیرم ، بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم و با تمام وجود قلبم و عشقم رو به تو هدیه کنم
    اری من تو را دوست دارم و عاشقانه تو را میستایم !!

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    عشق ، ایستادن زیر باران و خیس شدن نیست .
    عشق انست که یکی چتری باشد برای دیگری و او هرگز نداند که چرا خیس نشد !!

    ***

    میان ان همه الف و ب و مشق دبستان ،
    انچه در زندگی واقعیت داشت ،
    فقط خط فاصله بود !!

    ***

    گاهگاهی به یادت غزلی میخوانم تا نگویی که دلم غافل از ان عهد و وفاست
    خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند ، خوب من ، با همه خوبان حساب تو جداست !!

    ***

    یک ساعت که افتاب بتابد خاطره ان همه شبهای بارانی از یاد میرود .
    این است حکایت ادم ها
    فراموشی !!

    ***

    هرزگاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه
    براش مهم نیست که ساحل دستشو میگیره یا نه
    مهم اثبات وفاداری دریاست !!

    ***


  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم، وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم
    وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم
    و باز تنهاییم

    ***

    هرگاه شادم یاد تو غمگینیم می کند. هرگاه غمگینیم یاد تو شادم می کند
    پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو می کند

    ***

    داشتم اشک هایم راروی نامه ای عاشقانه باقطره چکان جعل می کردم خاطرم آمدشاید دلتنگ خنده هایم باشی
    ببخش اگر این روز ها عشق با گریستن اثبات می شود

    ***

    چشم هایت وقتی دروغ می گویی زیبا تر می شوند
    اگر می خواهی زیبا ترین باشی همیشه به من بگو دوستت دارم.
    ***

    افسوس که عشق جاودانه نیست.عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد. عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز میترسد

    ***

    زندگی گل سرخی است که گلبرگ هایش خیالی
    و خارهایش واقعی هستند

    ***

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

    من را به من نبودن محکوم نکن !
    من همانم که درگیر عشقش بودی !
    یادت نمی آید ؟!
    من همانم !
    حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم

    ***

    خدایا!

    در انجماد نگاهای سرد این مردم دلم برای جهنمت تنگ شده؟؟؟؟

    ***

    ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ ،ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢﺟـﺎﻡ
    ﺧﺎﻟﯿـﻪ ، ﯾﺎ ﻧـﻪ !؟...

    ***

    اگر دلت گرفت...

    سکوت کن...
    این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!

    ***

    عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
    تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
    بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
    می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
    دســت گرمشـــو میذاره رو شونت
    بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
    خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
    بـــآزم خودمـــم و خـــودت

    ***


  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
    در شعله ها سوختند
    تا سند سوختن نویسنده شان باشند
    پروانه ها
    آخ
    تصور کن
    آن ها در اندیشه چیزی مبهم
    که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
    در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
    یادم می آید
    روزگاری ساده لوحانه
    صحرا به صحرا
    و بهار به بهار
    دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
    عشق را چگونه می شود نوشت
    در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
    که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
    دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
    من تو را
    او را
    کسی را دوست می دارم

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    گاهی وقتا توی رابطه ها

    نیازی نیست طرفت بهت بگه :

    برو !

    همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره

    همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی

    همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...


    همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه

    و همین که حضور دیگران توی زندگیش

    پر رنگ تر از بودن تو باشه

    هزار بار سنگین تر از

    کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه

    پس برو

    قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...


    پس منم میرم ...

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    آموخته ام که خداعشق است


    وعشق تنهاخداست



    آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم



    خداباتمام عظمتش



    عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم



    آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم



    خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته



    آموخته ام که زندگی دشواراست



    ولی من ازاوسخت ترم...

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    مهربونم،

    نازنینم، بهترینم.

    عشقم، امیدم، جونم.
    با توام ، با تو، دنیای من.
    میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟!
    ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم.
    میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم.
    کنارت،
    همراهت،
    هم قدم
    و هم نفس با نفس کشیدنت.
    میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم. تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم.
    میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ بشمارم و ثانیه هام رو با تو تنظیم کنم.
    کنارم بمون، تا زنده بمونم. با من باش، تا دووم بیارم.
    مراقب چشمات باش، تا امیدوار بمونم. مراقب قلبت باش، تا زنده بمونم. مراقبم باش، تا کنارت بمونم.
    گفتم، هزار بار دیگه هم میگم:
    دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم مهتابم . . . تا هر زمان که زنده باشم.

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2012/08/15
    محل سکونت
    تبريز
    سن
    30
    نوشته ها
    2,323

    پیش فرض

    به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
    به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
    به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
    به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
    به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
    به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
    چون نهری گوارا نوشید
    به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
    به خاطر روی زیبای تو بود
    که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
    به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
    که دست هیچ کس را در هم نفشردم
    به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
    که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
    به خاطر دل پاک تو بود
    که پاکی باران را درک نکردم
    به خاطر عشق بی ریای تو بود
    که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
    به خاطر صدای دلنشین تو بود
    که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
    عزیزم...
    عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
    وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم
    من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
    وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
    من بهار را به خاطر شکوفه هایش
    زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
    به خاطر تو دوست دارم


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •