ایـــن روز ها زَن بودن هنـر اســـت
چه برســـد به ظِرآفـتـــــــ
خیلی سخـــته،دختر بــــودن
وقتی که نــشستی و همش آرزو مـی کنی
خدایا ای کاش زیباترین و ظریف ترین و با ارزش ترین בُפֿـــــترباشم
و اون هنگامـــ که میری از خــــ ــونــه بیرون
می بینی کلی دُخــ ـترو
هر کدومشون یک رنگن و از همه هم بی رَنــــگ تــــرن
وقتی توی چشــــماشونـــــــ زُل می زنی
حس کوچیکـــی و افســـردِگی میاد سراغـــــت
اونوقته کـه با خودَم میگــــم
خدایا ،زَن اینقــــــــــدر بی ارزشه؟
خسته شــــــــدم
خسته شدم از بس هر روزمـــــــون تکراریه
وَقتی میخوام یک عَکــس بگیرم
عَکآسکــﮧ مــے گـُویـَد :بگو سـیـب ؛
مَن یآدِ حِمآقَتــــ حَـ ـوآ مــے اُفتَم،
وَ پـُوزخَندی مــے زَنَمـ ...!
که اگر دلـــ ــت هَـوس اون درخت سیــــ ـب را نمــــی کرد
من الـان در آغـوش خدایم بودم
حیف...
چقدر تاوان פֿــوردن یک سیب را بدهیم؟
دلم را به ظِرآفـتِـــــــ ام خوش می کنم
کفش قرمـزی می خرم و پاپیون قرمزِ شو روش لمــس مـی کنمـ
ناخون های دستم را می نگرم
براق و زیبا..آری ظریـفـــــ است؛
صورتم و موهآیم و بدنم هم کوچک و ظریف استــ
یاد خِلقَتِ خُدا جونم می افتمــــ و از کوچکـی خودم در مقابلـش خِجالت می کشم
من نه به آرایـش نیاز دارم نه به یک دمـــاغ عمل کرده
من نه عآشق شده ام و نه به دنـبال نیمه ی گمشــده ام
مـن چندیسـت خدارا گم کـرده ام
کسی خبری ازش دارد؟