زائرين قبر من اين شـام عـبرتخانـه اسـت

مدفنم آباد و قصر دشـمنم ويـرانه اسـت

دخترى بودم سه سـاله دستــگير و بی پـدر

مرغ بی بـال و پرى را اين قفس كاشانه است





زائرين قبر من اين شـام عـبرتخانـه اسـت

مدفنم آباد و قصر دشـمنم ويـرانه اسـت

دخترى بودم سه سـاله دستــگير و بی پـدر

مرغ بی بـال و پرى را اين قفس كاشانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى زخـشت

همچو مرغى كو بسا محروم از آب و دانه است

تكيه می زد او به تخت سلطنت با كبر و وجـد

اين تكبر ظالمـان را عـادت روزانـه اسـت

بر تن رنجور مـن شد كهنـه پيراهـن كـفن

پر شكسته بلبلى را ايـن خــرابه لانه است

محو شد آثـار او تـابنـده شـد آثـار مـن

ذلت او عـزت من هـر دو جـاويدانه است

شعري كه بر كاشي حرم مطهر حضرت حك شده است


آنكو در اين مزار شريـف آرميـده اسـت

ام البكّا رقيه محـنت كشيــده اســت

اين قبر كوچك است از آن طفل خـردسال

كز دهر سالخورده بسى رنـج ديـده است

اينجا زتاب غم دل زينب شـده اسـت آب

بس ناله يـتـيـم بـرادر شنيـده اسـت

اينجـا ز پا فـتاده و او را ربـوده خـواب

طفلى كه روى خــار مـغيلان دويده است

يا رب به جـز رقيــه كدامـين يتيـم را

سر تسكين بديـدن سـر از تـن بريده است

نازم به آنكه هستى خـود داد و از خـداى

روز ازل مـتاع شفـاعت خـريده اسـت

تنهــا زمين نگشتـه عـزا خانـه حـسين

پشت فـلك هـم از غم آن شه خميده است