ميلاد فرخنده
در روز دهم ربیع الثانی 232 هجری و در مدینة الرسول بیت گرامی امام هادی علیه السلام به پیشواز دومین فرزندش از زنی دانا و پارسا که او را حُدیث یا سلسل می خواندند، رفت.(1)
تا سال 243 هجری در مدینه ماند زیرا چنین به نظر می رسد که پس از این سال همراه با پدر بزرگوار خویش به پایتخت خلافت عباسی یعنی سُرّمن رأی منتقل شد و در آنجا با پدر خود در منطقه به نام عسکر مسکن گزید و بر همین اساس ملقب به عسکری شد.
علاوه بر این لقب، آن حضرت را به القاب دیگری نیز می خواندندکه عبارتنداز... صامت، هادی، رفیق، زکی، نقی. این القاب خود منعکس کننده خصلتهای پسندیده ای هستند که در طول زندگی آن حضرت از وی در ارتباط با مردم به ظهور رسید. کنیه او «ابو محمد» بود و عامه مردم آن حضرت و پدر و جدّ او را ملقب به ابن الرضا علیه السلام می کردند.(2)
امام حسن عسکری علیه السلام برادری داشت از خودش بزرگ تر که او را محمد می خواندند. این محمد مردی و والامقام بود چنان که چشمان شیعیان بدو به عنوان جانشین پدرش دوخته شده بود زیرا وی بزرگ ترین فرزند امام هادی علیه السلام بود اما حضرت هادی به یاران خواص اشاره می کرد که امام بعد از وی ابو محمد حسن خواهد بود و محمد (برادر امام حسن علیه السلام) نیز عملاً در سن جوانی از دنیا رفت و اینک مزار او در جایی میان بغداد و سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع می آیند و خدا را می خوانند و خدا را هم برای بزرگداشت محمد و پدران پاکش، دعای آنها را مستجاب می گرداند.
با وفات «سید محمد» (نامی که وی بدان در میان مردم شهره شده است) همه دانستند که یازدهمین امام، ابومحمد حسن خواهد بود. برای توضیح بیشتر امام هادی علیه السلام در کنار جنازه فرزندش محمد خطاب به امام حسن عسکری فرمود: «فرزندم برای خدا سپاسی تازه به جای آر که درباره تو فرمانی تازه پدید آورد.»(3)
شاید، آنچه که خداوند برای او پدید آورد نعمت اتفاق و عدم بروز خلاف پیرامون امامت او پس از پدرش بوده باشد. زیرا پس از وفات محمد، آن حضرت بزرگ ترین فرزند پدرش محسوب می شد... اگر چه امامت موهبت الهی است که اصلاً با ملاکهایی همچون سنّ و نظایر آن پیوستگی ندارد. دلیل ما بر این نکته آن است که امام هادی علیه السلام پیش از وفات پسرش ابو جعفر محمد (معروف به سید محمد) به امامت حسن اشاره می فرمود چنانکه روایات دیگری نیز در تأیید این مطلب (امامت امام حسن) از سوی پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است. بیایید با هم برخی از نصوصی را که شیعه بر محتوای آنها اتفاق دارد بخوانیم. این روایات بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام از دلالت کافی برخوردارند.
علی بن عمر نو فلی گوید: با ابوالحسن عسکری امام هادی علیه السلام در خانه اش بودم که ابوجعفر بر ما گذشت. پرسیدم: آیا این صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شما حسن است.(4)
علی بن عمر و عطار در روایتی گوید: در زمان حیات محمد (سید محمد) خدمت حضرت هادی علیه السلام رسیدم و من گمان می کردم او امام یازدهم است، به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! کدام یک از فرزندانت را به امامت تخصیص دهم؟ فرمود: هیچ یک را تخصیص ندهید تا فرمان من برای شما صادر شود و بعد از این نامه ای نوشتم که این امر (امامت) در دست کیست. آنگاه برای من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمد از جعفر بزرگ تر بود.(5)
این جعفر همان کسی است که بعداً ملّقب به کذاب یا تواب شد زیرا مدتی دعوی امامت کرد و سپس از ادعای خود بازگشت و توبه کرد... ابو جعفر (سید محمد)بزرگ ترین فرزند امام هادی علیه السلام بود اما چنان که پیداست او در آن هنگام دنیا را بدرود گفته بود.
امام هادی علیه السلام به ابوبکر الفهفکی نامه ای نگاشت و به او فرمود: «طبع فرزندم ابو محمد از دیگر افراد خاندان محمد درست تر و حجت و برهانش از دیگران استوارتر است و او بزرگترین فرزند من است و جانشین من و دستاویزها و احکام امامت به وی می رسد پس هر چه می خواهی از من بپرسی، از او سؤال کن که آنچه بدان نیازمندی نزد اوست».(6)
امام جواد علیه السلام نیز به این حقیقت اشاره کرده و در حدیثی که توسط عقربن دلف روایت شده، آمده است: «از ابو جعفر، محمد بن علی الرضا، شنیدم که می فرمود: پیشوای پس از من فرزندم علی است، فرمان او فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از او طاعت از من و پیشوای پس از او فرزندش حسن است».(7)
به علاوه روایات مستفیضی از سوی پیشوایان مورد اعتماد حدیث به نقل از پیامبر وارد شده که تعداد ائمه اثنی عشر و نام و صفات آنها را بیان کرده است تا آنجا که در مؤمنان جای تردیدی در این نکته باقی نمی گذارد که پس از امام هادی حجت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسن عسکری علیه السلام است.
بدینسان وظیفه امامت اسلامی و خلافت الهی پس از وفات امام هادی به امام حسن عسکری علیه السلام که در آن هنگام 23 سال از سن شریفش می گذشت انتقال یافت.
سالهایی که آن حضرت امامت مردم را عهده دار گردید مصادف شد با بقیه دوران حکومت معتز عباسی و پس از آن حکومت مهتدی و در نهایت پنج سال از حکومت معتمد.(8)


صفات و کرامات امام حسن عسکری عليه السلام
برخی از معاصران امام علیه السلام او را چنین وصف کرده اند: آن حضرت سبزه بود و چشمانی فراخ داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل و جوان بود از شکوه و هیبت بهره داشت.(9)
شکوه و عظمت او را وزیر دربار عباسی در عصر معتمد، یعنی احمد بن عبیدالله بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنی با علویها را داشت و در بدنام کردن آنها می کوشید، در وصف آن حضرت چنانکه در روایت کلینی آمده چنین گفته است:
در سُرّ من رای هیچ کس از علویه را همچون حسن بن علی بن محمد بن الرضا نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف و بزرگواری و کرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنی هاشم همتایی چون او ندیدم. بنی هاشم او را بر سالخوردگان و توانگران خویش مقدم می دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران و عوام الناس او را مقدم می کنند و درباره او از کسی از بنی هاشم و فرماندهان و دبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نکردم جز آنکه او را در نزد آنان در غایت شکوه و ابهت و جایگاهی والا و گفتار نکو یافتم و دیدم که وی را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدم می شمارند و دشمن و دوست از او تمجید می کنند.» (10)
شاکری یکی از کسانی که ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وی چنین گفته است: استاد من امام عسکری علیه السلام مردی علوی صالحی بود که هرگز نظیرش را ندیدم، روزهها دوشنبه و پنجشنبه در سامراه به دارالخلافه می رفت، روز نوبت عده بسیاری گرد می آمدند و کوچه از اسب و استر و الاغ و هیاهوی تماشاچیان پُر می شد و راه آمد و شد بند می آمد وقتی که او می پرسید هیاهوی مردم و شیهه اسبان و بانگ الاغها آرام می شد و چهار پایان کنار می رفتند و راه باز می شد به طوری که لازم نبود جلوی حیوانات را بگیرند. سپس او داخل می شد و در جایگاهی که برایش آماده کرده بودند، می نشست و چون عزم خروج می کرد و دربانان فریاد می زدند: چهار پای ابو محمد را بیاورید. سر و صدای مردم و حیوانات فرو می نشست و به کناری می رفتند تا آن حضرت سوار می شد و می رفت. »
شاکری در توصیف امام می افزاید: « در محراب می نشست و سجده می کرد در حالی که من پیوسته می خوابیدم و بیدار می شدم. می خوابیدم در حالی که او در سجده بود. کم خوراک بود. برایش انجیر و انگور و شفتالو (هلو) و چیزهایی شبیه اینها می آوردند و او یکی دو دانه از آنها می خورد و می فرمود: محمد! اینها را برای بچه هایت ببر. می گفتم: تمام اینها را؟ می فرمود: آنها را بردار که هرگز بهتر از این ندیدم.»(11)
هنگامی که طاغوت بنی عباس آن حضرت را دربند انداخت، یکی از عباسیان به کسی که مامور زندانی کردن امام بود و صالح بن وصیف نام داشت، گفت: بر او سخت بگیر و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه کنم؟ من دو تن از بدترین کسانی را که توانستم پیدا کنم، یافتم و آنها را مامور وی ساختم و اینک آن دو در عبادت و نماز به جایگاهی بزرگ رسیده اند. سپس دستور داد آن دو تن را احضار کنند از آن دو پرسید: وای بر شما! شما با این مرد (امام حسن) چه کردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره مردی که روزها روزه می دارد و تمام شب را به نماز می ایستد و با کسی هم سخن نمی شود و به کاری جز عبادت نمی پردازد. چون به ما می نگرد به لرزه می افتیم و چنان می شویم که اختیارمان از کف بیرون می شود!(12)
همه از ارزش و نهایت کرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش آگهی داشتند، تا آنجا که معتمد خلیفه عباسی وقتی در آن شرایط بحرانی و ناآرامی که هر خلیفه تنها یک یا چند سال معدود بر تخت خلافت می توانست بنشیند، روی کار آمد نزد امام عسکری علیه السلام رفته از وی خواست که دعا کند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد (به نظر معتمد این مدت در قیاس با مدت زمامداری خلفای پیش از وی بسیار دراز بوده است!) امام علیه السلام نیز دعا کرد و فرمود: خداوند عمر تو را دراز گرداند!
دعای امام در حق معتمد اجابت شد و وی پس از بیست سال درگذشت.(13)
این یکی از کرامتهای امام علیه السلام است در حالی که کتابهای حدیث از کرامتهای بی شمار آن حضرت که ذکر آنها از حوصله این کتاب مختصر بیرون است، آکنده و سرشار می باشد. مقصود ما از ذکر برخی از کرامات امام علیه السلام برای این است که به حق او آگاه شویم و این نکته را دریابیم که ائمه هُدی همه نور واحدند و از ذرّیتی پاک که خدا برای ابلاغ پیامش و اتمام حجتش و اکمال نعمتهایش برما، آنها را برگزید... بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببینیم چگونه این کرامتها را برای ما بیان می کنند:
1/ یکی از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمد بن صالح از ابو محمد امام عسکری علیه السلام درباره این فرموده خدای تعالی «لله الامر من قبل و من بعد».(14)
پرسید. امام علیه السلام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنکه بدان امر کرده باشد و باز امر از آن اوست بعد از آن که هر آنچه خواهد بدان امر کرده باشد. من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست که فرمود: «الاله الخلق والامر تبارک الله رب العالمین».(15)
پس امام رو به من کرد و فرمود: همچنان که تو با خود گفتی: «الاله الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین». من گفتم... گواهی می دهم که تو حجت خدایی و فرزند حجت خدا بر خلقش».(16)
2/ یکی دیگر از راویان به نام علی بن زید نقل می کند که همراه با ابو محمد علیه السلام از دارالعامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسید و من خواستم برگردم فرمود: اندکی درنگ کن. سپس به من اجازه ورود داد و چون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول برای خود کنیزی بخر که فلان کنیز تو مُرد. در صورتی که وقتی من از خانه بیرون آمدم آن کنیز در کمال نشاط و خرمی بود. چون برگشتم غلام را دیدم که گفت: همین حالا کنیزت فلانی بمُرد. پرسیدم: چطور؟ گفت: آب در گلویش گیر کرد و جان داد. (17)
3/ ابوهاشم جعفری گوید: از سختی زندان و بند و زنجیر به ابو محمد علیه السلام شکایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود می گزاری پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خود به جای آوردم.(18)
4/ از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده که گفت: بارها شنیدم که ابو محمد علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن می گوید در حالی که در میان آنها اهل روم و ترک و صقالبه بودند. از این امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات ابوالحسن امام هادی علیه السلام در بین مردم ظاهر نشده و هیچ کس هم او را ندیده پس این امر چگونه ممکن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من کرد و فرمود: خداوند حجت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشکار ساخت و به او معرفت هر چیز را عطا کرد. او زبانها و نسبها و حوادث را می داند و اگر چنین نبود هرگز میان حجت و محجوج (رعیت) فرقی دیده نمی شد.(19)
5/ امام را به یکی از اعوان ستمکاران که نحریر نام داشت، سپردند. زن نحریر به وی گفت: از خدا بترس. تو نمی دانی چه کسی به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگاری امام را به شوهرش یاد آوری کرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناکم نحریر به او پاسخ داد: او را در میان درندگان خواهم افکند. سپس درباره اجرای این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه دادند. (این عمل در واقع به مثابه یکی از شیوهای اعدام در آن رورگار بوده است).
نحریر، امام علیه السلام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت که آنها امام را می درند و می خورند. پس از مدتی به همان محل آمدند تا بنگرند که اوضاع چگونه است. ناگهان امام را دیدند که به نماز ایستاده است و درندگان گرداگردش را گرفته اند. لذا دستور داد او را از آنجا بیرون آورند.(20)
6/ از همدانی روایت کرده اند که گفت: به ابو محمد علیه السلام نامه ای نوشتم و از او خواستم که برایم دعا کند تا خداوند پسری از دختر عمویم به من عطا فرماید. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذکور عطا فرمود. پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(21)
7/ عبدی روایت کرده است: پسرم را به حال بیماری در بصره رها کردم و به ابو محمد نامه ای نگاشتم و از وی تقاضا کردم که برای بهبود پسرم دعا کند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگر مؤمن بود، بیامرزد راوی گوید: نامه ای از بصره به دستم رسید که در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزی که ابو محمد خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافی که میان شیعه در گرفته بود، در امامت تردید داشت.(22)
8/ یکی دیگر از راویان نقل کرده است که مردی از دوستان ابو محمد عسکری علیه السلام که به پیشه حکاکی روی نگین اشتغال داشت، روزی نزد آن امام آمده و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! خلیفه فیروزه بزرگی را به من داد و گفت روی آن نقشی چنین و چنان بزنم. همین که آهن را روی آن گذاردم به دو نیم شد و این مسأله باعث مرگ من خواهد شد. امام به او فرمود: انشاءالله بیمی بر تو نیست.
مرد حکاک گوید: به خانه خود بازگشتم چون صبح روز بعد فرا رسید، خلیفه مرا خواست و گفت: دو کنیزم در این نگین با هم خصومت کردند و راضی نمی شوند مگر آنکه این نگین میان آنها قسمت شود، تو هم آن را دو قسمت کن... من بازگشتم و نگین را که دو تکه شده بود برداشتم و به دارالخلافه آمدم. آن دو کنیز به این تقسیم خرسند شدند و خلیفه هم به این خاطر به من نیکی کرد و خدا را سپاس گزاردم.(23)


9/ یکی از راویان از محمد بن علی نقل می کند که گفت: کار زندگی بر ما سخت شد. پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنی حضرت عسکری علیه السلام، می گویند مردی بخشنده است. گفتم: او را می شناسی؟ گفت: نه او را می شناسم و نه تا به حال او را دیده ام.
به قصد منزل او در حرکت شدیم. در بین راه پدرم به من گفت: چقدر محتاجیم که او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم برای لباس و دویست درهم برای آرد و صد درهم برای هزینه. محمد فرزندش گوید: من نیز با خود گفتم ای کاش او سیصد درهم برای من دستور دهد، صد درهم برای خرید یک دراز گوش و صد درهم برای هزینه و صد درهم برای پوشاک تابه ناحیه جبل (اطراف قزوین) بروم.
چون به در سرای امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش محمد وارد می شوند. چون داخل شدیم و سلام کردیم به پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدی؟ پدرم عرض کرد: سرورم! شرم داشتم شما را با این حال دیدار کنم.
چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و کیسه ای به پدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم برای خرید لباس و دویست درهم برای خرید آرد و صد درهم برای هزینه. آنگاه کیسه ای دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم برای خرید یک دراز گوش و صد درهم برای خرید لباس و صد درهم برای هزینه، ولی به ناحیه جبل نرو بلکه به طرف سورا (جایی در اطراف بغداد) حرکت کن.(24)
10/ در روایتی از علی بن حسن بن سابور روایت شده است که گفت: در زمان حیات امام حسن عسکری علیه السلام در سامره خشکسالی روی داد... خلیفه به دربان و مردم مملکت خود دستور داد برای خواندن نماز باران از شهر بیرون روند. سه روز پیاپی رفتند و هر چه دعا کردند باران نبارید.
در چهارمین روز، رئیس رهبانان و نصاری هم شرکت کردند. در میان آنها راهبی بود که هرگاه دست دست خویش را به سوی آسمان بالا می برد، باران باریدن می گرفت مردم از کار او در دین خود به شک افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصاری گراییدند.
خلیفه کسی را به سراغ امام عسکری علیه السلام که دربند هم بود فرستاد. او را از زندان بیرون کردند. خلیفه گفت: امت جدّت را دریاب که هلاک شدند. امام علیه السلام فرمود: به خواست خدای تعالی فردا به صحرا خواهم رفت و شک و تردید را برطرف خواهم کرد.
روز پنجم که رئیس نصاری و راهبان بیرون آمدند حضرت با عده ای از یاران بیرون رفت. همین که نگاهش به راهب افتاد که دست خود را به سوی آسمان فراز آورده بود به یکی از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را که میان انگشتانش بود، بگیرد. غلامان فرمان امام را اطاعت کرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهی را در آورد. امام عسکری علیه السلام استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینک دعا کن و باران بخواه. راهب دعا کرد اما ابرهایی که آسمان را گرفته بودند کناری رفتند و خورشید پیدا شد!!
خلیفه پرسید: ابو محمد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از کنار قبر یکی از پیامبران گذر کرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبری را آشکار نسازند جز آنکه آسمان باریدن گیرد.(25)
11/ ابو یوسف (الشاعر القصیر)شاعر متوکل روایت کرده است که پسری برایم زاده شد و تنگدست بودم. به عده ای یادداشتی نوشتم و از آنها کمک خواستم. با نا امیدی بازگشتم به گرد خانه امام حسن علیه السلام یک دور چرخ زدم و به طرف در رفتم که ناگهان ابو حمزه که کیسه ای سیاه در دست داشت بیرون آمد. درون کیسه چهارصد درهم بود. او گفت:
سرورم می گوید: این مبلغ را برای نوزادت خرج کن که خداوند در او برای تو برکت قرار دهد.(26)
12/ ابو هاشم می گوید: یکی از دوستان امام علیه السلام نامه ای به او نوشت و از او خواست دعایی به وی تعلیم دهد. امام به او نوشت: این دعا را بخوان: «یا اسمع السامعین، و یا ابصر المبصرین، و یا عزّ الناظرین، و یا اسرع الحاسبین، و یا ارحم الراحمین، و یا احکم الحاکمین، صلّ علی محمد و آل محمد، و اوسع لی فی رزقی و مدّ فی عمری، و امنن علیّ برحمتک و اجعلنی ممّن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری».
ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا مرا در حزب و زمره خویش قرار ده. پس ابو محمد علیه السلام به من رو کرد و فرمود: تو نیز اگر به خدا ایمان داشته باشی و پیامبرش را تصدیق کنی و اولیایش را بشناسی و آنان را پیرو باشی در حزب و گروه او هستی پس شاد باش و شاد باش!(27)
آنچه گفته شد، گزیده ای اندک از کرامات امام عسکری علیه السلام است. اما کرامتهای فراوان دیگری نیز از آن حضرت به ظهور رسیده که این اوراق گنجایش آن را ندارند و بسیاری دیگر نیز هست که راویان آنها را نقل نکرده اند...
این کرامتها نشانگر آنند که مردم به او به عنوان جانشین بر حق رسول خدا و امام معصوم از ذرّیه آن حضرت ایمان داشته اند و ما در کتابهایی که پیش از این درباره پیشوایان معصوم نگاشته ایم گوشه ای از حکمت ظهور این کرامتها را به دست این بزرگواران و پاکان، بیان کرده ایم.


نظاره گر عصر خود
خواننده ارجمندی که همراه ما زندگی پیشوایان هدایتگر علیه السلام را دنبال کرده به نیکی می داند که نقش ائمه علیهم السلام امتداد نقش پیغمبران است و رسالت آنان همان رسالت جاودانه ای است که کتابهای آسمانی نوید آن را داده اند. این رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغیب آنان در کسب پاداش او و بیم دادنشان از کیفر سخت الهی!! و واداشتن مردم به تبعیت از رضوان و خشنودی کردگار و پاک کردن نفوس آنان از رذایل و پلیدیها و تطهیر آنها با عشق و ایمان و خوی والا و سرانجام آموختن دستورات دینی به آنها...
یکی از بزرگترین مسئولیتهای پیامبران علیهم السلام رهبری جامعه مؤمن است بدانچه که با این مسئولیت پیوند دارد، همانند تطبیق اصول و ارزشهای الهی بر جزئیات زندگی روزانه و متبلور ساختن این اصول در چهار چوب مواضع و عملکردها و فعالیتها تا آنجا که پیغمبر و پیشوای پس از او و سپس صدیقان به مثابه الگوها و حجتهای خداوند بر مردم در می آیند و باب عذرها و بهانه ها بر روی آنان بسته می شود و باید سریع و قاطعانه عمل کنند و عزم خویش را با پرتوهای درخشان اراده جزم سازند. از همین روست که نباید نقش امام را تنها در صحنه سیاسی، به معنی محدود کلمه، محصور کرد اگر چه سیاست خود با سایر امور نیز در ارتباط و پیوند است. آیا مگر فرهنگ بر سیاست تأثیر نمی گذارد؟ و مگر نه این که اقتصاد و آموزش و پرورش و سیستمهای اجتماعی عواملی هستند که سیاست آنها را پدید می آورد؟
بنابراین باید میان این دو مفهوم از سیاست تفاوت قایل شویم، یکی سیاست به معنی خاص است که به معنی اداره نیروهای اجتماعی مؤثر در جهان حکومت است که زمامداران و رهبران سیاسی در پی آنند. این همان سیاست مستقیم است ( به عبارت دیگر سیاست به معنی محدود آن).
مفهوم دیگر سیاست، معنی عام آن است یعنی پدید آوردن نیروهای فعال در جامعه که در نهایت در جهان حکومت تاثیر می گذارند. این سیاست غیر مستقیم است که معمولاً مصلحان و صاحبان اصول دگرگون ساز به دنبال تحقق آن حرکت می کنند ( به عبارت دیگر سیاست به معنی عام آن).
تردیدی نیست که پیغمبران و جانشینان آنها استراتژی تغییر و انقلاب اصلاح گرایانه را در تمام ابعاد فرهنگی (نشر دعوت ) و تربیتی (تزکیه نفوس) و اجتماعی (ساختن جامعه ای ایمانی و تنظیم روابط آن) رهبری می کردند البته گاه از مواقع آنان نیز در پی سیاست به معنی خاص و محدود آن بوده اند، یعنی کشور را به صورت انفرادی اداره می کردند یا آنکه با دیگر نیروها در اداره کشور مشارکت می جُستند...
پیغمبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله وسلم همین گونه به اصلاح جامعه مکه همت گمارد و در آنجا تجمع ایمانی را بنیان نهاد و روابط آنها را نظام داد و سپس حکومت خویش را با استفاده از همان افراد، در مدینه منوره پایه ریزی کرد. امام علی علیه السلام طی سالهای خلافت ظاهری اش، سیاست به شیوه مستقیم را پی گرفت در حالی که پیش از این و در زمان حکومت خلفای پیش از خود عهده دار نقش اصلاح گرایانه بود و با آن به اشکال مختلف در سیاست به شیوه مستقیم همکاری و مساهمت می کرد.
ائمه اطهار علیهم السلام با تمام امکانات و قدرتی که فرا چنگشان می آمد کمر به اصلاح می بستند و نیروی سیاسی فعالی در جامعه پدید می آوردند. آنان از راه رهبری مستقیم مؤمنان گزیده از پیروانشان به این هدف نایل می آمدند.
این وضع همچنان ادامه داشت تا آنکه امام حسن عسکری علیه السلام به امامت رسید. آن حضرت در خلال سالهایی که پیشوایی مسلمانان را بر عهده داشت، اقدام به اداره شیعیان کرد. شیعه ای که در روزگار امام کاظم علیه السلام تبدیل به وزنه سیاسی بزرگی شده بود و در دورانی که امام رضا علیه السلام به عنوان ولی عهد برگزیده شد، به مثابه یک قدرت سیاسی به رسمیت شناخته شده بود و این حالت راحتی تا غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حفظ کرده بود...
امام عسکری علیه السلام چگونه شیعه را اداره می کرد؟ و چگونه از طریق شبکه وکلا که در حقیقت نمایندگی او را بر عهده داشتند در سر تا سر گیتی تشکّل پیدا کرد؟ و نامه نگاری میان وکلا و آن حضرت چگونه انجام می شد؟
اینها حقایقی است که متأسفانه تاریخ که تنها به پادشاهان و جنگها وحتی شبهای باده گساری آنها اکتفا کرده، از آنها ذکری به میان نیاورده و زندگی مردم و جریاناتی را که در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده است.
اما احادیثی که بسیاری از جزئیات زندگی ائمه را در خود ثبت کرده، ماده مورد وثوقی است که می توانیم از خلال مطالعه آنها به پاره ای از حقایق پی ببریم ولی باید در نظر داشت که حتی این احادیث هم در همین حد باقی می مانند و به تنهایی تمام تصویری را که ما مایلیم برای شناخت زندگی امام علیه السلام از آن بهره ببریم، منعکس نکرده است. این دوران همچون زندگی دیگر ائمه به ویژگی پنهانکاری مطلق ممتاز است آن هم نه فقط از ترس زمامداران طاغوتی بلکه به عنوان عملیات احتیاط آمیز برای آینده و فاکتورهایی که بر آن حاکم بودند و نیز به عنوان روشی در پرورش مردم برای آموزش حقایق بزرگتری که قلب اکثر آنان تاب تحمل سنگینی آن را نداشت...
آنچه در سطور بعد نقل می کنیم پاره ای از حقایق مربوط به زندگی امام عسکری علیه السلام است که البته باید با شناخت خود از سیره دیگر ائمه علیهم السلام آن را کامل کنیم.


پاره ای از ويژگيهای دوران امام حسن عسکری عليه السلام
چرخه تمدن در هر یک از امتهای بشری به سوی فرجام فاجعه آمیز خود شتاب می جوید مگر آنکه مصلحان امت به پا خیزند و کشتی حیات را از توفانهای هلاک و ابرهای فتنه دور سازند... شاید آیه زیر نیز به همین حقیقت اشاره داشته باشد:
«فلولا کان من القرون من قبلکم اولوا بقیة ینهون عن الفساد فی الارض الاّ قلیلاً...»(33)
سپس می افزاید: «و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون»(34)
پس تا زمانی که حرکت اصلاح در جامعه جریان داشته باشد و به امر به معروف و نهی از منکر همت گمارد و پیوسته در برابر کانونهای فساد (طاغوتیان، عیّاشان بی درد و هواداران نادان) استقامت و رزد، عذاب الهی در مورد آن به تأخیر می افتد. چه، این جامعه به نیرویی تبدیل شده که امت را از فرو افتادن در پرتگاه باز می دارد.
در دوران امام عسکری علیه السلام عوامل نابودی و از هم گسیختگی در تمدن اسلامی فزونی گرفته بود و اگر دفاع امام و هواخواهانش از ارزشهای حق و عدل و جهاد آنان بر ضد تجمل گرایی و ستم و جهل نبود، چه بسا که این تمدن بطور کلی از هم می پاشید و به نابودی می گرایید.
خلفا و اطرافیان فاسد آنها در ترور و سرکوب و سرقت اموال مردم و اسراف در صرف آنها در محافل عیاشی و خوشگذرانی خود یا خرید وجدانهای شاعران و فرومایگان غرق گشته بودند...
ترور و سرکوب آزادگان و مصلحان توسط زمامداران، قانون حکومتی ایشان بود. به عنوان نمونه هنگامی که شام بر ضد حکومت آل عباس در عهد متوکل به پا خواست، خلیفه مذکور سپاه قوامه را متشکل از سه هزار نیروی پیاده و هفت هزار سواره به سوی آنان روانه کرد. این سپاه وارد شام شد و سه روز (همه کاری را) در دمشق روا شمردند.(35)
یکی از شیوه های اعدام کردن افراد در آن روزگار این بود که شخص متهم را جلوی درندگان می انداختند تا دریده و خورده شود و یا آنکه او را در تنور می انداختند و یا تا سر حدّ مرگ به باد کتک می گرفتند. سرکوب و اختناق تا آنجا گسترش یافته بود که به مثابه شیوه ای در مبارزات داخلی میان خاندان حاکم در آمده بود و هم از این روست که می بینیم انقلابها و ترورها در بین افراد خاندان خلیفه صورت زبان تفاهم به خود گرفته بود...
این متوکل ستمکار است که خداوند فرزندش منتصر را بر وی چیرگی می دهد. او با برخی از فرماندهان ترک سپاه خویش پیمان می بندد و شبانه بر متوکل هجوم می برند و او و وزیر ستمگرش فتح بن خاقان را که هر دو غرق در لهو و فجور بوده اند، می کشند تا آنجا که شاعر در حق او می گوید:بین نای و مزهر و مدام هکذا لتکن منایا الکرام
کأس لذاته و کأس الحمام بین کأسین اورثاه جمیعا
بصنوف الاوجاع و الاسقام لم یزل نفسه رسول المنایا

ترجمه: مرگ بزرگان باید این گونه باشد: میان (بانگ) نای و عود و شراب، میان دو جام که هر دو را به میراث به او دادند، جام لذاتش و جام مرگ، همواره نفس او پیک مرگ بود با انواع دردها و بیماریها.(36)
پس از مرگ متوکل، نظام پسر و قاتلش چندان به درازا نپایید زیرا گفته اند که ترکهایی که او را در از میان برداشتن پدرش یاری کرده بودند، ترسیدند که مبادا علیه خود آنها بشورد. از این رو به وسیله پزشک ویژه اش معروف به ابن طیغور او را مسموم ساختند. آنها برای این کار سی هزار دینار به این پزشک رشوه دادند و او هم با قلمی مسموم منتصر را رگ زد و وی در همان ساعت جان بداد.(37)
پس از منتصر، نوبت به حکومت مستعین رسید که ترکها او را خلع و با معتز بیعت کردند. مستعین به بغداد گریخت و برای نبرد با ترکها سپاهی فراهم آورد اما ترکها او و سپاهش را شکست دادند و خود او را که هنوز به سی و دو سالگی نرسیده بود، کشتند.
اما معتز که دشمن سر سخت اهل بیت علیهم السلام بود و از پدرش کینه و عداوت با خاندان شریف نبوی را به ارث برده بود، نفر بعدی بود که به دست ترکها از بین رفت. او را در روزی بشدّت گرم زیر آفتاب نگاه داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضی بغداد از خلافت خلع کرد. سپس وی را با تأمل کشتند.
ترکها پس از قتل معتز، مهتدی را روی کار آوردند. وی نیز در سرکوب و وارد آوردن فشار بر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان و هواخواهان آنها، از سیره نیاکانش پیروی می کرد تا آنجا که گفته بود: به خدا قسم آنان را از روی زمین درو خواهم کرد. اما خداوند پیش از آنکه او به گفته اش جامه عمل بپوشاند، روانه دوزخش کرد. یکی از فرماندهان ترک بر او یورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشیدن خون او کرد تا آنکه سیراب شد. پس از مهتدی با معتمد بیعت کردند. او نیز در هوسرانی و گنهکاری و سرکوب و اختناق چیزی از شجره ملعونه (بنی عباس) کم نداشت.