کشش ها و جاذبه های درونی انسان بر دو گونه است: بعضی نیاز به وساطت عقل و شعور ندارد، همان گونه که حیوان بدون نیاز به تفکر، به سوی غذا و جنس مخالف جذب می شود. بعضی از کشش ها آگاهانه است و نیاز به وساطت عقل دارد و انسان را وادار به انتخاب می کند. قسم اول را "غریزه" و قسم دوم را "فطرت" می نامند.
خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت درون جان همة انسان ها قرار دارد و دلیل آن این است که در طول تاریخ پرماجرای بشر، ایمان به خدا و ایمان به مذهب، جنبه عمومی و همگانی داشته است. این عمومیت دلیل بر فطری بودن خداپرستی دارد.
امام صادق(ع) در تفسیر آیه "فطره الله التی فطر النّاس علیها"، فطرت را به معنای توحید و اسلام دانسته است.(1)
حدیث می گوید: "کلّ مولود یولد علی الفطرة حتی لیکون أبواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه؛ هر نوزادی بر فطرت اسلام و توحید آفریده شد (از درون، خدا طلب و اسلام خواه است)، مگر این که پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی کنند".(2)
فطرت، خلقت دست نخورده است. وقتی که فرزندی متولد می شود صفحه‌دل او مانند صفحه سفیدی است. هر چه بزرگ تر می شود، از این طرف و آن طرف از دوست و بیگانه، از پدر و مادر و مدرسه و جوّ اجتماعی رنگ می پذیرد. همان طور که حدیث مذکور نقش پدر و مادر در تغییر فطرت الهی و اسلامی را مؤثر دانسته است.
تطور و بروز حوادث نیز، در فطرت مؤثر است، مثلاً مشکلات روانی، تنش های درونی و خانوادگی باعث کدورت فطرت می شود، مانند آینه ای که روی آن ار غبار و کثافات بپوشاند.
در برخی مواقع حساس آن فطرت دوباره شکوفا می شود. قرآن می فرماید: "وإذا رکبوا فی الفلک دعواالله مخلصین...؛(3) هنگامی که بر کشتی سواری می شوند (و در وسط دریا گرفتار مشکلات وحشتناک می گردند) خدا را با اخلاص می خوانند امّا هنگامی که آن ها را به سلامت به خشکی می رساند باز مشرک می شوند".(4)
مشرکان و حتی با دین ها وقتی سوار هواپیما می شوند و با امواج هوایی روبه رو می شود و هواپیما به لرزش و تلاطم می افتد، ناخودآگاه دلشان به جایی متوسل می شود. در نهاد و فطرت بشر گرایش به خدا وجود دارد، به این معنا انسانی که متولد می شود نیازی به یادگیری چیزی به نام خداپرستی ندارد. خود بخود از درون فطرت خود خداپرست است مگر این که عوارض و موانعی سر راه او باشد. قرآن می فرماید: "فأقم وجهک اللدّین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها". این آیه دین گرایی و توجه انسان به دین را فطری دانسته است، ولی مظاهر حیات مادی توأم با هوس های شیطانی، تار نسیان بر فطرت خداشناسی و خداجویی انسان می تند و جلای آن را کمتر می کند ولی وقتی احساس کرد خطر نابودی او را تهدید می کند و دست او از اسباب ظاهری به کلی بریده می شود، از فطرت او گرد زدایی می شود و زنگ الحاد زدوده می گردد و صفای دل پیدا شده و آشکارا خدا را به دیدة دل می بیند و برای نجات خود، او را مخلصانه صدا می زند.(5)