فلاسفه و متکلمان دلایل و راههای متعددی را درباره خداشناسی و اثبات وجود حق تعالی اقامه کرده‏اند که به طور اختصار به برهانهای عقلی، شبه علمی و فطرت تقسیم میشوند. دلیل اینکه این بزرگان دلایل متعددی اقامه کرده‏اند، این است که هر کس با توجه به خصوصیات فردی و اجتماعی و علمی خود، با برخی دلایل زودتر به یقین میرسند.
برای برخی دلایل علمی یقین‏آور است، برای برخی دلایل عقلی و برای برخی راه دل و فطرت یقین‏آور است. اما اصل کلی در تمام دلایل و براهین این است که آنها تنبیهاتی در جهت توجه به امری روشن وبدیهی هستند. یعنی اصل وجود خداوند متعال جزء روشن‏ترین حقایق است و ما شاید به جهت اشتغال به دنیا و مادیت از آن غفلت داریم و تمام این دلایل به منزله تابلوهای راهنمایی هستند که ما را از جهات گوناگون به سوی او راهنمایی میکنند.
توضیح بیشتر اینکه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسی بر اساس معرفت و شناخت هر کس متفاوت است. و اکثر دلایل و راههای خداشناسی نیز معمولاً از پایین به بالا است. یعنی از راه موجودات و نشانه‏های آفرینش است.
اما در ورای این دو راه یعنی راه خداشناسی آفاقی ـ راه شبهه علمی که مخصوص عموم مردم است - و راه انفسی ـ از راه دل که راه خواص است - ، راه سومی نیز وجود دارد که راه اولیای خدا و عرفان است که قرآن و روایات ما تأکید فراوان دارند، که این راه ازخدا به خدا رسیدن است، و معلوم است که این روش شناخت ما را به یقین واقعی و خداشناسی ناب میرساند. زیرا این راه شهود مستقیم و بلاواسطه است که هرگونه مشکلی را از آدمی زائل میکند و تفاوت عمده‏ای با دلایلی دارد که خدا را به عنوان غیب و پنهان مطرح و اثبات میکند.
ما در این بحث به راه اول اشاره نمیکنیم. اما بر اساس راه دوم لحظه‏ای در خود بیاندیشیم، نزدیکترین چیز به ما دل ماست؛ اما آیا ما قدرت تصرف در دل خود را داریم؟ و حتی بر خنده و گریه خود تصرف داریم؟ نه، زیرا دل ما در تصرف دیگری است، آیا همین دلیل بر وجود اوکافی نیست؟ این راه فطرت است و راه فطرت راهی پردامنه و دقیقی است که ما در این بحث به آن اشاره نمیکنیم. (1)
راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، "یا من دل علی ذاته بذاته؛ ای کسی که خود بر ذات خود گواهی" (2)
امام سجاد: "بک عرفتک و انت دللتنی علیک و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو مرا به خود راهنمایی کردی و اگر تو نبودی، نمیدانستم تو کیستی" (3)
یا در دعایی که توصیه شده است در عصر غیبت بخوانیم: "اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک...." (4) یعنی شناخت پیامبر با خداست، بلکه شناخت هر چیز با خداست و اگر خدا را نشناسیم هیچ کس و چیزی را نمیتوانیم بشناسیم، زیرا خدا شاهد و حاضر است.
و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتدای امر نشناسیم، علم و شناخت به موجودات دیگر امکان ندارد.
چنانچه روشن است، هر معلومی برای ما دوگونه است: یا نزد ما حاضر است یا از دیدگان ما غایب. اگر معلوم از نظر ما غایب باشد. اول باید اوصاف و صفاتش را بشناسیم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شویم. مثلاً در شناخت آتش اول باید گرما و حرارت یا دود را دید و شناخت و سپس وجود آتش را ادراک نمود که به این نوع شناخت معرفت حصولی میگویند. اما در شناخت آنکه نزد ما حاضر است، خود او را میبینیم و میشناسیم و آنگاه به اوصاف و صفات او پیمیبریم و به این نوع معرفت شناخت و علم حضوری میگویند. مثل علم هرکس به حالات درونی (ترس و شادی و...خود) و هیچ کس به ما از خدا نزدیکتر نیست. "ان الله یحول بین المرء و قلبههمانا خداوند بین انسان و دلش حائل است"(5)
بنابراین از قلب ما به خود ما نزدیکتر است. چنین است که هرگاه به خود نظر میافکنیم، ابتدا او را میبینیم و باعلم حضوری مییابیم که تمام وجود ما را احاطه کرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نیست تا به دنبال نشانه‏ها برویم. بلکه ما در حضور او هستیم و او در مشهد ماست و این علم حضوری خداوند است که اگر کسی به آن نائل آید، به یقین تمام رسیده است و چنین است که رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: "من عرف نفسه فقد عرف ربه"؛ (6)