باید دید چرا گروهی از فلاسفه یا غیر آنها به سوی انکار جسمانی بودن معاد گام برداشته اند؟ و چه تنگناهائی سبب پذیرش این اعتقاد شده است؟

از مجموع بررسی های کلمات آنها چنین به نظر می رسد که «هشت عامل» زیر در این امر مؤثّر بوده است:

1- محال بودن اعادة معدوم.

2- شبهة آکل و مأکول.

3- مشکل عوض شدن موادّ جسمانی در طول عمر.

4- کمبود موادّ خاکی روی زمین.

5- اگر معاد جسمانی در کرة زمین روی دهد کمبود محل نیز مشکل دیگری است.

6- چگونه جسم فانی می تواند حیات باقی داشته باشد؟

7- جمع میان معاد روحانی و جسمانی، امکان ندارد.

8- می دانیم جسم انسان در طول عمر بارها عوض می شود، آیا به هنگام معاد همة آنها برمی گردد یا بعضی؟

در این بحث به بررسی هر یک از اشکالات فوق می پردازیم:



1- مشکل «اعادة معدوم»

جمعی از علمای عقائد مسألة معاد جسمانی را به سوی بحث اعادة معدوم کشانده، و گفته اند چون انسان به کلّی نابود می شود، بازگشت آن در قیامت از قبیل اعادة معدوم است، و می دانیم اعادة معدوم، محال است، و از اینجا به مسألة معاد جسمانی مواجه با اشکال می گردد.

ولی با کمی دقّت روشن می شود، نه اعادة معدوم به آن صورت که در معاد است محال می باشد، و نه معاد از قبیل اعادة معدوم است.

توضیح اینکه: فلاسفه دلائل متعددی بر محال بودن اعادة معدوم آورده اند، حتی معتقدند بازگشت چیزی که معدوم شده به عالم وجود، از اموری است که محال بودنش جزء بدیهیات است، زیرا بازگشت یک شیء باید با تمام مشخصاتش باشد، و مسلّماً چیزی که دیروز وجود داشته محال است امروز با تمام خصوصیات بازگردد، چرا که یکی از خصوصیاتش «وجود آن در روز گذشته» است، چطور ممکن است «دیروز» و «امروز» یکجا جمع شود؟ این تناقض است.

ولی اگر از این خصوصیت صرفنظر کنیم هیچ مانعی ندارد وجودی که در تمام جهات عین وجود اوّل است، فقط در زمان با آن متفاوت می باشد، ایجاد گردد. بدیهی است این موجود دقیقاٌ همان نیست، بلکه مثل آن است و به این ترتیب نزاع معروف محال بودن یا نبودن اعادة معدوم بازگشت به یک نزاع لفظی می کند، منکران می گویند: با تمام خصوصیات باز نمی گردد، و طرفداران می گویند: با تمام خصوصیات «منهای زمان» باز می گردد.

و بدون شک هیچ یک از معتقدان معاد جسمانی نمی گوید: جسمی که در دنیا بود با همان قید زمان گذشته در قیامت باز می گردد، بلکه منظور بازگشت آن در زمان دیگر است که از جهتی عین وجود گذشته است و از جهتی مثل آن است.

از این گذشته، معاد به هیچ وجه اعادة معدوم نیست، زیرا روح که معدوم نمی شود، و عیناً باقی است، جسم نیز متلاشی و پراکنده و مبدّل به خاک می گردد، ولی هرگز نابود نمی شود، تنها چیزی که از دست می رود صورت ظاهری اوست، و در قیامت ذرّات خاک بار دیگر به صورت قبلی در می آید، اگر سخن از اعادة معدوم باشد تنها در مورد صورت است که مثل آن در روز قیامت باز می گردد، ولی وجود روح از یک طرف و وحدت مادّة جسمانی از طرف دیگر، سبب حفظ شخصیّت آن انسان است، لذا می گوئیم این همان فرد از انسان می باشد، چرا که روحش همان روح، و مادّة جسمانی همان، و صورت جسمانی شبیه به آن است، شاید تعبیر به «مثل» در آِیة 81 سورة یس { أوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ }: «آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید قادر نیست مثل آن انسانها را بیافریند»؟ ! نیز ناظر به همین معنی باشد.

جالب اینکه در حدیثی از امام صادق(ع) در تفسیر آیة { كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً }: «هر زمان پوستهای تن آنها (دوزخیان) بسوزد، پوستهای دیگری به جای آن قرار می دهیم تا عذاب را بچشند».(نساء-56) در پاسخ سؤال «ابن ابی العوجاء» که سؤال کرد: ما ذَنْبُ الغَير؟ گناه آن پوستهای دیگر چیست که … باید بسوزند؟!

امام در پاسخ فرمود: هِیَ هِیَ وَهِیَ غَیْرُها: «پوستهای نو همان پوستهای سابق است و در عین حال غیر آن است».

ابن ابی العوجاء تقاضای توضیح بیشتر کرد و عرض نمود: مثالی از امور دنیا در این زمینه برای من بزنید! امام فرمود: اَرَأيْتَ لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ لَبِنَةً فَکَسَّرَها ثَمَّ رَدَّها فی مَلْبَنِها، فَهِیَ هِیَ وَهِیَ غَيْرُها !: «این همانند آن است که کسی خشتی را بشکند و خرد کند، دو مرتبه آن را در قالب بریزد و به صورت خشت تازه ای درآورد، این خشت همان اول است، و در عین حال غیر آن است»! (مادة اصلی آن همان است ولی صورت آن شبیه صورت سابق است).



2- شبهة آکل و مأکول

سؤال دیگری که در این بحث مطرح شده همان شبهة «آکل و مأکول» است که در حقیقت یکی از پیچیده ترین مباحث معاد جسمانی است.

توضیح اینکه: گاه اتفاق می افتد که اجزای بدن انسانی، جزو بدن انسان دیگری می شود، خواه به صورت مستقیم باشد، مثل اینکه در زمان قحطی کسی از گوشت انسان دیگری تغذیه کند، یا به صورت غیرمستقیم مثل اینکه بدن انسانی خاک شود و مواد غذائی آن خاک جزء گیاهان گردد. و انسانی از آن گیاه (سبزی، دانه های غذائی، و میوه ها) تغذیه کند، و یا حیوانی آن گیاه را بخورد «و انسانی از آن حیوان تغذیه نماید، حتّی امکان دارد که بعضی از اجزاء بدن انسان تجزیه و تبدیل به بخار و گاز شود و انسان دیگری از طریق استنشاق آن را وارد بدن خود سازد.

این نیز ممکن است که تمام بدن یک انسان تدریجاً جزء بدن انسان دیگری شود.

حال این سؤال پیش می آید که به هنگام بازگشت روح به بدن این اجزاء جزء کدامین بدن خواهد بود؟ اگر جزء بدن اول شود، بدنهای دیگر ناقص می گردد، و اگر جزء بدنهای بعد شود، چیزی برای بدن اوّل باقی نمی ماند، به علاوه ممکن است یکی از این دو نفر انسان خوب و دیگری انسان بدکاری باشد تکلیف این اجزاء چه خواهد شد؟

از شأن نزول سرگذشت ابراهیم و داستانهای مرغهای چهارگانه (بقره-260) نیز استفاده می شود، که سؤال ابراهیم دربارة معاد جسمانی و شبهة آکل و مأکول بوده، چرا که مرداری را در کنار دریا مشاهده کرد که بخشی از آن در دریا بود و حیوانات دریا آن را می خوردند، و بخشی از آن در خشکی و حیوانات خشکی از آن تغذیه می کردند، و همین مسأله ابراهیم(ع) را در فکر فرو برد، و تقاضای خود را مبنی بر ارائة معاد به پیشگاه خداوند عرضه نمود.



پاسخ:

در جواب این ایراد قدیمی پاسخهای مختلفی گفته شده است که معروفترین آنها اعتقاد به «اجزاء اصلیّه» است، طرفداران این عقیده می گویند: بدن انسان مرکّب از دو گونه اجزاء است: اجزاء اصلیّه و اجزاء غیراصلیّه، اجزاء اصلیه همان است که هرگز در آن زیاده و نقصان، روی نمی دهد، و اجزاء غیراصلیّه آنهاست که دائماً در معرض زیاده و نقصان است.

اجزاء اصلیه بعد از مرگ انسان همواره باقی می ماند و اگر هم خاک شود، آن خاک جزء بدن موجود دیگری نمی گردد، و در قیامت همین اجزاء، پرورش می یابد و بدن انسان را می سازد و روح به آن ملحق می شود.

گاه این نظر را با پاره ای از روایات نیز تأیید کرده اند از جمله: روایتی است که «مصدق بن صدقه» از «عمار بن موسی» از امام صادق(ع) نقل می کند، می گوید: از آن حضرت پرسیدم که آیا میّت تمام بدنش می پوسد؟ فرمود: آری، تا جائی که گوشت و استخوانی برای او باقی نمی ماند، مگر همان طینت (خاکی) که در آغاز از آن آفریده شده: فَإنَّها لا تُبْلى وَتَبْقى في الْقَبْرِ مُستَديرَةً، حَتّى يُخْلَقَ مِنْها كَما خُلِقَ مِنْها أوَّلَ مَرَّةٍ: «آن جزء نمی پوسد و در قبر به صورت مدوّر باقی می ماند، تا بار دیگر از آن آفریده شود همان گونه که در آغاز آفریده شد».

در روایت مرسلة دیگری نیز از امام صادق(ع) نقل شده که در داستان ذبح گاو بنی اسرائیل فرمود: فَأخَذُوا قِطْعَةً وَهِيَ عَجْبُ الذَنَبِ الَّذي مِنْهُ خُلِقَ ابْنُ آدَمَ، وَعَلَيهِ يُرَكَّبُ إذا اُريدَ خَلْقاً جَديداً فَضَرَبُوهُ بِها: «پس قطعه ای از آن (گاو ذبح شده) را گرفتند که همان آخرین مهرة ستون فقرات می باشد، همان چیزی که فرزندان آدم نیز از آن آفریده می شوند، و به هنگام آفرینش جدید بر آن ترکیب می یابند، و آن رابر آن مقتول زدند.

قابل توجه اینکه حدیث دوم به خاطر مرسله بودن ضعیف است و حدیث اول نیز به خاطر اختلافی که در «عمرو بن سعید» است قابل گفتگوست، بعلاوه چنانکه خواهیم دید این روایات با ظاهر قرآن مجید سازگار نیست و لذا نمی توان روی آن تکیه کرد.

به هر حال مطالعات امروز علمای علوم تجربی این مسأله را نفی می کند و فرقی میان اجزاء بدن نمی گذارد، آنها معتقدند تمام اجزاء بدن ممکن است خاک شود و طبعاً می تواند جزء بدنهای انسانهای دیگر گردد، و اینکه طرفداران اجزاء اصلیه معتقدند آخرین مهره ستون فقرات که در عربی آن را «عَجْبُ الذَّنَبْ» می نامند جزء اصلی است و با گذشت زمان از بین نمی رود مطلبی است که مشاهدات حسی آن را تأیید نمی کند، و بسیار شده است که در یک حادثه آتش سوزی تمام بدن تبدیل به خاکستر شده و در میان خاکسترها نیز تفاوتی دیده نمی شود.

از این گذشته نظریة فوق با ظاهر آیات قرآن نیز سازگار نیست چرا که قرآن مجید در پاسخ مرد عربی که استخوان پوسیده ای را همراه آورده بود و می گفت: چه کسی آن را زنده می کند، می فرماید: «همان کسی که در آغاز آن را آفرید، بار دیگر لباس حیات در تنش می پوشاند». و بسیار بعید به نظر می رسد که آن مرد عرب فقط، مهرة آخر ستون فقرات را به دست گرفته بوده و از آن سؤال می کرده است.

ظاهر داستان مرغهای چهارگانة ابراهیم نیز این است که تمام اجزاء از هم جدا شده باز می گردد.

به هر حال این پاسخ چیزی نیست که در شرائط فعلی و با توجه به متون قرآنی بتوان روی آن تکیه کرد. و برای اثبات آن نمی توان به خبر واحد قناعت نمود.



* * *



بعضی دیگر در پاسخ «شبهة آکل و مأکول» راه دیگری را پیموده اند و گفته اند لزومی ندارد همان اجزاء سابق بدن بازگردد، زیرا شخصیّت انسان به روح اوست، و روح به هر جسمی تعلق گیرد، همان انسان اول خواهد بود، لذا دگرگونیهای جسم در طول عمر انسان و عوض شدن اجزاء و جانشین شدن اجزای دیگر، هرگز به وحدت شخصیت انسان زیانی نمی رساند.

بنابراین مانعی ندارد خداوند جسم دیگری بیافریند و روح به آن تعلق گیرد، و روح با این جسم در میان نعمتهای بهشتی متنعم، و یا در دوزخ معذب گردد، و می دانیم که لذت و عذاب مربوط به روح است و جسم واسطه ای بیش نیست !

این پاسخ نیز صحیح نیست، چرا که با بسیاری از آیات قرآن تعارض دارد، و همانگونه که در بحثهای گذشته خواندیم قرآن مجید می گوید: همان استخوانهای پوسیده از همان قبرها در قیامت بپا می خیزد، نه اینکه خداوند جسم دیگری می آفریند تا روح به آن تعلق گیرد، بنابراین پاسخ مزبور نیز از درجه اعتبار ساقط است.



پاسخ نهائی شبهة آکل و مأکول

بهترین پاسخی که می توان به این سؤال داد نیاز به ذکر چند مقدمه دارد:



1- می دانیم که اجزاء بدن انسان بارها از زمان کودکی تا هنگام مرگ عوض می شود حتی سلولهای مغزی با اینکه از نظر تعداد کم و زیاد نمی شود، از نظر اجزاء عوض می گردد، زیرا از یک طرف «تغذیه» می کنند و از سوی دیگر «تحلیل» می رود، و این خود باعث تبدیل کامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اینکه در مدتی در حدود هفت سال تقریباً هیچ یک از ذرات پیشین بدن انسان باقی نمی ماند.

ولی باید توجه داشت که ذرات قبلی به هنگامی که در آستانة مرگ قرار می گیرد همة خواص و آثار خود را به سلولهای نو و تازه می سپارد، به همین دلیل خصوصیات جسمی انسان از رنگ و شکل و قیافه گرفته، تا بقیة کیفیات جسمانی، با گذشت زمان ثابت هستند، این نیست مگر به خاطر انتقال صفات به سلولهای تازه.

بنابراین آخرین اجزاء بدن هر انسانی که پس از مرگ مبدل به خاک می شود دارای مجموعه صفاتی است که در طول عمر کسب کرده و تاریخ گویائی است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر !



2- درست است که اساس شخصیت انسان را روح انسان تشکیل می دهد ولی باید توجه داشت که روح همراه جسم پرورش و تکامل می یابد، و هر دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، و لذا همانطور که دو جسم از تمام جهات با هم شبیه نیستند، دو روح از تمام جهات نیز با هم شباهت نخواهند داشت، به همین دلیل هیچ روحی بدون جسمی که با آن پرورش و تکامل پیدا کرده نمی تواند فعالیت کامل و وسیع داشته باشد و لذا در رستاخیر باید همان جسم سابق بازگردد تا روح با پیوستن به آن فعالیت خود را در یک مرحله عالیتر از سرگیرد و از نتائج اعمالی که انجام داده بهره مند شود.



3- هر یک از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمی او را دربردارد، یعنی اگر هر یک از سلولهای بدن را بتوانیم پرورش دهیم تا به صورت یک انسان کامل درآید انسان تمام صفات شخصی را که این جزء، از آن گرفته شده دارا خواهد بود.

مگر روز نخست یک سلول بیشتر بود؟ همان یک سلول نطفه تمام صفات او را دربرداشت و تدریجاً از راه تقسیم به دو سلول تبدیل شد، و دو سلول به چهار سلول، و به همین ترتیب تمام سلولهای بدن انسان به وجود آمد، بنابراین هر یک از سلولهای بدن انسان شاخه ای سلول نخستین است، که اگر همانند او پرورش یابد انسانی شبیه به او از نظر خواهد ساخت که همان صفات او را دارا باشد.



4- آنچه از آیات قرآن در زمینة معاد جسمانی استفاده می شود، این است که آخرین بدن انسان که مبدل به خاک شده و در قبر قرار دارد به فرمان خدا زنده و آمادة حساب و جزا می شود، آیات فراوانی که قبلاً دربارة معاد جسمانی از دیدگاه قرآن گفته شد گواه بر این معنی است.



5- یک بدن ممکن نیست به تمام معنی متحد با بدن دیگری شود و به تعبیر دیگر تمام بدن اول تنها می تواند جزئی از بدن دوم را تشکیل می دهد زیرا بدن دوّم باید قبلاً وجود داشته باشد تا همه یا قسمتی از بدن اوّل را از طریق تجزیه جزء خود سازد.

بنابراین مانعی ندارد که تمام بدنی «جزء» بدن دیگر گردد، اما ممکن نیست «کلّ» آن گردد، همانگونه که ممکن است بدنهای متعددی جزء بدن دیگری شود ولی کلّ آن را تشکیل نمی دهد.

حال با توجه به مقدمات چهارگانة فوق به سراغ پاسخ اصلی شبهة آکل و مأکول می رویم:

قرآن صریحاً می گوید: آخرین ذرّاتی که در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد روز قیامت باز می گردد، بنابراین اگر این ذرّات خاک شده جزء بدن انسان دیگری شود در قیامت به بدن صاحب اصلی یعنی بدن شخص اول باز می گردد، منتها خواهید گفت بدن دوّم ناقص می شود چرا که اجزائی را از دست می دهد، ولی بهتر آن است که گفته شود بدن دوم کوچک و لاغر می شود (نه ناقص) زیرا اجزای بدن اول در تمام بدن دوم پراکنده است نه در یک گوشة آن (چون هر غدائی که انسان می خورد به تمام بدن تقسیم می شود) بنابراین ممکن است یک انسانی که هفتاد کیلو وزن داشته نیمی از وزن خود و یا حتی تمام وزن خود به استثنای یک کیلوگرم یا کمتر از دست بدهد و بدن کوچکی از او بماند به اندازة دوران کودکی یا حالت جنینی!

ولی این موضوع مشکلی ایجاد نمی کند، چرا که این بدن کوچک تمام ویژگیهای آن بدن بزرگ را دارد، و اگر نمو کند به صورت همان بدن بزرگ درمی آید.

مگر روز اول طفل نوزاد بدن کوچکی نداشت، و قبل از آن در دوران جنینی، موجود کوچکتری نبود؟ سپس رشد و نمو کرد و به صورت انسان کاملی درآمد، بی آنکه شخصیت او عوض شود و شخص تازه ای گردد.

تنها سؤالی که در اینجا باقی می ماند این است که آن اجزاء خاصی که عضو دو بدن یا چند بدن گردیده، و یکی از آن بدنها مربوط به انسان مطیع و دیگر گنهکاری بوده، چه سرنوشتی خواهد داشت؟

پاسخ این سؤال نیز مشکل نیست، زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد پاداش و کیفر در حقیقت برای روح است، لذا هنگامی که این رابطه موقتاً به وسیله بی هوشی قطع می شود بدن را با چاقوی جراحی پاره پاره می کنند بی آنکه روح متألم شود.

به تعبیر دیگر بدن به تنهائی پاداش و کیفر و لذت و المی ندارد بلکه ابزاری است برای پاداش و کیفر و لذّت و الم روح انسان.

با توجه به آنچه که گفته شد روشن می شود که معاد جسمانی طبق ظاهر آیات قرآن با همین بدن مادی عنصری صورت می گیرد، و در فرض آکل و مأکول بودن نیز مشکلی به وجود نمی آید.

ذکر این نکته نیز مؤکداً لازم است که بعضی از منکران معاد جسمانی برای آنکه سرپوشی بر گفتار خود در مجامع اسلامی، و در برابر آیات واضح قرآن بگذارند، تعبیراتی در زمینة معاد جسمانی دارند که در واقع بازگشت به معاد روحانی می کند، و یا معاد جسمانی بدون این جسم مادی است.

گاه به سراغ جسم نوعی می روند و می گویند چون شخصیت انسان با روح اوست، این روح به هر جمسی تعلق گیرد همان شخص را تشکیل می دهد.

و گاه به سراغ جسم برزخی می روند و معاد را با آن اجسام لطیف نورانی می دانند.

وگاه می گویند شیئیت و هستی هر چیزی با صورت آن است، نه ماده آن، و آنجا که صورت وجود دارد، هستی آن شیء موجود است، و قوام این صورت با روح انسان است، بنابراین هر جا روح باشد تمام شیئیت و هستی انسان موجود است.

هیچ یک از این تعبیرات با معاد جسمانی قرآنی که در آیات فراوان گذشته آمده هماهنگ نیست، و در واقع دلبستگی به کلمات جمعی از فلاسفه، و عدم توانائی بر حل مشکل آکل و مأکول سبب تمایل به اینگونه بحثها شده است که از شأن یک عالم مسلمان و پای بند به قرآن دور است.



3- کمبود مواد خاکی زمین

مطلب دیگری که ذهن بعضی را به خود مشغول داشته، و به صورت مشکلی در مبحث معاد جسمانی درآمده، مسألة کمبود موادّ خاکی روی زمین است.

توضیح اینکه: اگر انسانهائی که در طول تاریخ بر این کرة خاکی قدم نهاده اند، و انسانهائی را که در آینده تا پایان دنیا قدم می نهند در نظر بگیریم، و فکر کنیم همة آنها تبدیل به خاک می شوند، مقادیر عظیمی از خاک را تشکیل خواهد داد که مجموع خاکهای موجود روی زمین مشکل بتواند پاسخگوی این عدد عظیم باشد، مگر اینکه بگوئیم انسانها در آن روز به صورت آدمکهای بسیار کوچکی محشور می شوند، و آن هم عجیب به نظر می رسد، به هر حال پیدایش مجدّد این همه انسان از خاکهای موجود به این می ماند که بخواهند مثلاً با هزار تن آهن میلیونها اتومبیل بسازند.



پاسخ:

چه خوب بود کسانی که این گونه ایرادها را مطرح می کنند کمی به خود زحمت می دادند که قلم و کاغذی به دست بگیرند و یک محاسبة اجمالی کنند، تا معلوم شود چه اندازه این گونه ایرادها از حقیقت دور است؟

با توجّه به اینکه حدود 65 تا 70 درصد بدن هر انسانی آب است، مواد خاکی برای ساختمان بدن یک انسان به سی درصد وزن او تنزل می کند، ولی ما فرض می کنیم تمام وزن بدن را همان مواد خاکی تشکیل می دهد.

شما فکر می کنید یک متر مکعب خاک چقدر وزن داشته باشد؟

حدود دو الی سه تن !، و اگر هر انسانی را به طور متوسط شصت کیلوگرم حساب کنیم یک متر مکعب خاک جوابگوی ساختمان بدن چهل نفر انسان متوسّط است.

روی این حساب یک کیلومتر مکعب که در واقع یک «میلیارد متر مکعب» خاک است. می تواند جوابگوی جمعیتی در حدود هشت برابر جمعیت موجود امروز کره زمین باشد، و با توجه به اینکه جمعیت کرة زمین در گذشته نسبت به امروز بسیار کم بوده، معلوم نیست که در تمام طول تاریخ زندگی بشر، چهل میلیارد نفر بر کرة خاک آمده باشند.

تازه این حساب مربوط به یک کیلومتر مکعب خاک است که در برابر حجم کرة زمین یک ذرّه بسیار ناچیز است، که در حساب نیاید، حال فکر کنید اگر به جای یک کیلومتر مکعب، صد یا هزار یا یک میلیون کیلومتر مکعب را در نظر بگیریم که آن هم در مقابل حجم کرة زمین چیز زیادی نیست، در این صورت با اعداد و ارقامی سر و کار خواهیم داشت که مطلب را بسیار روشن می سازد.

حالا که زحمت این محاسبه را کشیدید، بیائید در افق زمان نیز به سیر و حرکت بپردازیم.

فکر می کنید حد متوسط عمر یک انسان چند سال است؟ یا به تعبیر دیگر چند سال طول می کشد که یک نسل به کلی از میان برود و نسل دیگری جانشین آن گردد؟

شاید حد متوسط آن پنجاه سال باشد، یا کمی کمتر و بیشتر.

بنابراین یک کیلومتر مکعب خاک حداقل می تواند هشت نسل یعنی چهارصد سال را دربربگیرد (البته اگر فرض کنیم جمعیت نسلهای گذشته نیز به مقدار امروز بوده که قطعاً نبوده است).

بنابراین برای یک میلیون سال عمر بشر تنها دو هزار و پانصد کیلومتر مکعب خاک کافی است، و برای چهار میلیون سال فقط ده هزار کیلومتر مکعب خاک لازم است.

و می دانیم عمر بشر روی کره زمین مطابق هیچ نظریه ای به چهار میلیون سال نمی رسد، و نمی دانیم تا پایان دنیا چقدر فاصله باشد؟

به این ترتیب به هر حسابی که باشد مواد خاکی بدن انسانها در تمام طول تاریخ تنها در یک گوشه کوچکی از زمین جای می گیرد، در یک مملکت کوچک ده هزار کیلومتر مربعی با عمق هزار متر.

تازه تمام این محاسبات را ما بسیار سخاوتمندانه انجام داده ایم، چرا که دستمان باز بود، نه آبهای موجود در بدن انسانها را به حساب آوردیم، نه نسلهای گذشته را که عددشان نسبت به امروز بسیار کم بوده دست کم گرفتیم، و برای آینده دنیاز نیز زمان طولانی در نظر گرفتیم.

کوتاه سخن اینکه: ادعای عدم کفایت خاکهای کره زمین برای پاسخگوئی سادة چهار عمل اصلی نباشد ! و یا کسی که به اصطلاح «چوب انداز صحبت می کند» و «گز نکرده پاره می نماید!»



4- آیا کرة زمین برای معاد همگانی کافی است؟

این مشکل نیز ذهن جمعی را به خود مشغول ساخته که اگر معاد جسمانی باشد و همة مردم جهان در سراسر تاریخ همزمان رستاخیز داشته باشند کرة زمین گنجایش همة آنها را نخواهد داشت، خلاصه اینکه اگر تمام مشکلات در مورد معاد جسمانی حل شود، تازه برای بازگشت این همه انسان جائز نخواهد بود، زیرا هم اکنون وسعت کرة زمین در پاره ای از نقاط برای نسل موجود کم است و کارشناسان جمعیتی هشدار می دهند که اگر آهنگ رشد جمعیت با همین شتاب پیش رود چیزی نمی گذرد که محیط کرة زمین برای یک نسل تنگ خواهد بود، حال فکر کنید اگر همة نسلهای گذشته و آینده یکجا جمع شوند چه خواهد بود، حال فکر کنید اگر همة نسلهای گذشته و آینده یکجا جمع شوند چه خواهد شد؟!

اما اگر معاد روحانی باشد، مشکلی از این نظر نخواهیم داشت، چرا که در جهان ارواح مزاحمتی نیست.



پاسخ:

طرح کنندگان این اشکال از یک نکته غفلت کرده اند که طبق صریح آیات قرآن معاد در کرة زمین به شکل کنونیش انجام نمی گیرد، بلکه این زمین دگرگون می شود: { يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ}: «آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمانها به آسمانهای دیگر مبدل می شوند». (ابراهیم - 48)

و نیز قرآن مجید می گوید: وسعت بهشت به اندازة بهنة زمین و آسمانها است: { سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالأرْضِ}: «سبقت گیرید به سوی آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنة آن همانند پهنة آسمان و زمین است» (حدید-21).

از این آیات و پاره ای دیگر از آیات قرآن مجید استفاده می شود که یا کرة زمین آنقدر وسعت و گسترش پیدا می کند تا به اندازة وسعت آسمانها و زمین گردد، که بهشت و دوزخ و همة انسانها را در خود جای دهد، و یا انسانها بعد از رستاخیز از کرة زمین به جای دیگری منتقل می شوند و در هر صورت مشکلی از نظر کمبود جا برای معاد جسمانی همة انسانها باقی نخواهد ماند و مشکل مسکن که فکر این «ایراد کنندگان» را به خود مشغول داشته برای بهشتیان و دوزخیان حل شده است !



5- چگونه جسم فانی با حیات باقی سازگار است؟

سؤال دیگری که در زمینة معاد جسمانی مطرح شده این است که آخرت سرای جاویدان است، و آیات خلود دلیل روشنی بر این جاودانگی می باشد، در حالی که جسم مادی هر چه باشد کهنه و فرسوده می شود، و سرانجام می پوسد و از بین می رود.

اگر معاد جسمانی باشد این تضاد به وجود می آید که «فناء» در عالم «بقاء» راه یابد، و جمس که در طبیعتش فانی شدن است همیشه باقی بماند.

مرحوم علامه در شرح تجرید العقائد در طرح این اشکال چنین می گوید: قوای جسمانی متناهی و محدود است و اما اعتقاد به جاودانگی نعمتهای اهل بهشت مستلزم نامحدود بودن و عدم تناهی است.



پاسخ:

جواب این سؤال نیز چندان پیچیده نیست، زیرا در اینکه طبیعت جسم فنا و فرسودگی و پوسیدگی است سخنی نیست، ولی این در صورتی است که از بیرون وجودش مرتباً امدادی به آن نرسد، اما اگر امدادهای الهی از برون شامل حال جسم گردد می تواند آن را برای همیشه تازه و نو کند.

این درست به درختی می ماند که بر اثر استفاده از غذای مخصوص که همه روز به آن می رسد بتواند تمام سلولهای فرسودة خود را از نو بسازد و همیشه تازه و شاداب و جوان بماند، و چنین چیزی هرگز محال نیست

به تعبیر دیگر اقتضای ذات چیزی است، و اقتضای عوامل برون ذاتی چیز دیگر، سخن در این است که سلولهای بدن انسان که در طبیعت ذاتش عمر معینی نهفته شده با نوسازیهائی که از خارج، و از طریق عواملی که خدا می آفریند، به آن می رسد، عمر نامحدود پیدا می کند، و به این ترتیب جاودانه می ماند و خلود پیدا می کند.

مرحوم علامه حلّی بعد از طرح این اشکال به صورتی که در بالا آمد با بی اعتنائی خاصّی می گوید: اینها دلیل نیست بلکه تنها یک استبعاد است ! یعنی پایه منطقی ندارد و پنداری بیش نیست.