يك بار ديگر ، سلام دوكوهه . دوكوهه ، تويك پادگان نيستي ، توقطعه اي از خاك كربلايي ، چرا كه ياران عاشورايي سيدالشهدا را به قافله او رسانده اي . دوكوهه در باطن تو هنوز راز اين روزهاي سپري شده باقي است ، مي دانم؛ اما ديگر خاك توقدمگاه اين كربلاييان آخرالزمان نيست . بعضي ها ما را سرزنش مي كنند كه چرا دم از كربلا مي زنيد و از عاشورا. آنها نمي دانند كه براي ما كربلا بيش از آن كه يك شهر باشد ، يك افق است ،يك منظر معنوي است كه آن را به تعداد شهدايمان فتح كرده ايم ؛ نه يك با ر و نه دو بار ، به تعداد شهدايمان . دوكوهه توخوب مي فهمي كه من چه مي گويم . تو با حاج همت ، با حاج عباس كريمي ، با چراغي ، با دستواره ، با اسكندري، عليرضا نوري ، وزوايي، وراميني ، رستگار ، موحد ، حاج مجيد رمضان ، صالحي ، حاجي پور و صدها شهيد ديگر انس داشته اي . تو كه بوسه بر پاي بسيجي ها زده اي ، تو كه با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده اي ، تو كه نجواهاي عاشقانه آنها را شنيده اي تو كه معناي انسان را دريافته اي ، توخوب مي داني كه ما چه مي گوييم . آري تو ديگر در جست وجوي انسان نيستي ؛ تو يافتي آنچه را كه يافت نمي شود .”

تا برگردم از این سفر دعایم کنید بوی شهدا بگیرم یا علی