غالبا"هنگام غروب،
بالای کوه،
زیربلوط کهن سالی
می نشینم؛
ودورنمای رنگارنگ دشتی را،
که زیرپایم گسترده است
ازنظرمی گذرانم.
دریک جانب
رودخانه،
باامواج کف آلود می غرد؛
وچون ماری خزنده،
درمسافت ناپیدایی؛
فرو می رود.
درجانب دیگر
دریاچه ی آرامی،
آب آسوده ی خویش را،
تاآن جا که اختر شب،
سرازگنبد نیلگون برمی کشد،
گسترده است؛
هنوز آخرین فروغ شفق،
ازستیغ کوهی ،
که به جنگل های انبوه ،
آراسته است،
نپریده؛
چشم ازکوهی به کوه دیگر
می افکنم،
وسراپای این فضای بیکران را،
ازجنوب تا شمال؛
وازفجر تا غروب؛
به پای دیده ؛
می پیمایم.
&&&&&&&