-
مدیر بازنشسته
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم از عربده نگریزم
-
مدیر بازنشسته
من آن خنجر به پهلویم که دردم را نمی گویم
به زیر ضربه های غم نیفتد خم به ابرویم
-
مدیر بازنشسته
ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
-
مدیر بازنشسته
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود انچه مي پنداشتيم
-
مدیر بازنشسته
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم
-
مدیر بازنشسته
من نلافم ور بلافم همچو آب
نیست در آتش کشی ام اضطراب
-
مدیر بازنشسته
با دلي شاد به اميد وصالي که نديدم
امدم تا به سراي تو و در خانه نبودي
حلقه بر در زدم و از تو جوابي نشنيدم
بلکه بودي و در خانه به رويم نگشودي
اشک زد حلقه بچشم من و اهم بلب امد
نا گهان غيبت تو بست به دلم راه اميدم
نا اميدانه زدم تکيه بديوار ز حسرت
رنج حرمان نکشيدي که بداني چه کشيدم
با دلي تنگ به جبران گناهي که نکردم
گريه ها کردم و بر اتش دل اشک فشاندم
يادگار تو همان حلقه زيباي طلا را نگهي
کردم و ز ان پس روي ان چند نگين از گهر اشک نشاندم
من به تو زنده ام و بي تو دلم خانه ي مرگست
تو مرا گرمي عشقي تو مرا نور اميدي
زندگي بي تو مرا نيست بجز شام سياهي
تو مرا پرتو مهري تو مرا بخت سپيدي
-
مدیر بازنشسته
ياري اندر كس نمس بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
-
مدیر بازنشسته
دانی که چرا خدا تو را داد دو دست
من معتقدم که اندر آن سری هست
-
مدیر بازنشسته
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن