-
مدیر بازنشسته
تنی کو بار این دل بر نتابد
بسر باری غم دلبر نتابد
-
-
مدیر بازنشسته
دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
و از تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
-
-
مدیر بازنشسته
سبزه خط تو ديديم و زگلزار بهشت
به طلبكاري آن مهر گياه آمده ايم
-
-
مدیر بازنشسته
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم
-
-
مدیر بازنشسته
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
-
-
مدیر بازنشسته
در پیش پای بنگر و آنگــــه گـــــــــــذار پای
در راه چـــاه و چشم تو همواره در قـفاست
چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است
چـون درد بــه شــود ز طبیبی که مبتلاست
-
-
مدیر بازنشسته
تیغ لا در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد لا جه ماند
ماند الا الله باقی جمله رفت
مرحبا ای عشق شرکت سوز زفت
-
-
مدیر بازنشسته
تو همونی که توی موج بلا واسه تو دستامو قایق می کنم
اگه موجا تو رو از من بگیرن قطره قطره آب می شم دق می کنم
-
-
مدیر بازنشسته
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
-
-
مدیر بازنشسته
دل داره خون میشه،غم فراوون میشه
کی پشیمون می شی؟ کی مهربون می شی؟
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن