-
مدیر بازنشسته
عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
-
-
مدیر بازنشسته
دوستت دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون
-
-
مدیر بازنشسته
نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان
که به روز تیر باران سپر بلا نباشد
-
-
مدیر بازنشسته
در سفر شد سرنوشتم مثل یک موج
در شبی سرد گریه کردم تا شقایق
مونده تنها دست سرد مرد عاشق...
-
-
مدیر بازنشسته
قاصد آمد دوش از وی نامه دلبر گرفتم
بهر ایثار رهش از جان خود دل برگرفتم
-
-
مدیر بازنشسته
من بی دل به چه جرمی
از تو هی شکنجه میشم
من که با تمام زجرت
خاکتم ، مثل همیشه
زیر ضربه ضربه تو
بی سپرترینم از عشق
بسه نازنین روا نیست
بزنی تیشه به ریشم
-
-
مدیر بازنشسته
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
-
-
مدیر بازنشسته
مث اون موج صبوری که وفا داره به دریا
تو مهی مث حقیقت ، مهربونی مث رویا
چقدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه
مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه...
-
-
مدیر بازنشسته
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خم ها گشودم ز هزار خم چشیدم
چو شراب دلکش تو به سر و لبم نیامد
-
-
مدیر بازنشسته
دلم در سینه سر کوبد به دیوار
که این مرگ است و بر در می زند مشت
بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهایی ام کشت
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن