-
مدیر بازنشسته
تو چه داني که پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني٬چه نيازي٬چه غميست..
يا نگاه تو٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمي ست
دردم اين نيست ولي
دردم اين است که من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
تا جنون فاصله اي نيست از اينجا که منم...!
-
-
مدیر بازنشسته
مرد تنها بودم اما بی تو تنها تر شدم
آتشی افسرده بودم لیک خاکستر شدم
-
-
مدیر بازنشسته
مرد میراثی چه داند قدر مال
رستمی جان کند و مجان یافت زال
-
-
مدیر بازنشسته
لاله ی داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم...
-
-
مدیر بازنشسته
مرا عار آید از این زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
-
-
مدیر بازنشسته
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
-
-
مدیر بازنشسته
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری
-
-
مدیر بازنشسته
يارم چو قدح بدست گيرد
بازار بتان شكست گيرد
هر كس كه بديد روي او گفت
كو محتسبي كه مست گيرد
-
-
مدیر بازنشسته
دور ماندند زمن آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
نهی افزود مرا بر غمها
فکر این تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
-
-
مدیر بازنشسته
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما رابس
قصر فردوس به پاداش عمل مي بخشند
ما رنديم و گدا دير دير مغان ما را بس
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن