-
مدیر بازنشسته
در خرابات مغان نور خدا ميبينم .................. اين عجب بين كه چه نوري ز كجا ميبينم
-
مدیر بازنشسته
می کشندت دست دست این دوستان تا نیستی
دست کش از دستشان و دستیار خویش باش
-
مدیر بازنشسته
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جام هلالی باز می خوردم
-
مدیر بازنشسته
مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها! کمی بی کس! کمی از یادها رفته
خدا هم ترک ما کرده! خدا دیگر کجا رفته؟!
نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟!
که شاید هم به جرم آن. غریبی و جدایی هست؟!
-
مدیر بازنشسته
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارآیی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
-
مدیر بازنشسته
تاب بنفشه مي دهد طره ي مشكساي تو
پرده ي غنچه مي درد خنده ي دلگشاي تو
-
مدیر بازنشسته
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
-
مدیر بازنشسته
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آیینه دانی که تاب آه ندارد
-
مدیر بازنشسته
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
-
مدیر بازنشسته
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن