-
مدیر بازنشسته
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر
-
-
مدیر بازنشسته
روشن از پرتو رويت نظري نيست كه نيست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
-
-
مدیر بازنشسته
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
-
-
مدیر بازنشسته
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود
-
-
مدیر بازنشسته
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رآیی
-
-
مدیر بازنشسته
یا رب به من تجلی روح و روان ببخش
آرام و صبر وطاقت و تاب وتوان ببخش
یا رب عنایتی کرمی فیض و رحمتی
-
-
مدیر بازنشسته
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند در این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش که فردا دلت با دگران است
-
-
مدیر بازنشسته
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
-
-
مدیر بازنشسته
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
-
-
مدیر بازنشسته
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن