-
مدیر بازنشسته
رهروی در خواب شددر خواب شد
در دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمیدانم چه میجویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال
-
مدیر بازنشسته
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازانی چنین مستحق هجرانند
-
مدیر بازنشسته
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
-
مدیر بازنشسته
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
-
مدیر بازنشسته
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود ................ وين راز سر به مهر بعالم سمر شود
-
مدیر بازنشسته
دیر اگر آمده شیر آمده، عذرش بپذیر
که دل از چشم ِ سیه، عذر پذیر آمده است
گنه از دور زمان است که از چنبر ِ او
آدمی را نه گریز و نه گزیر آمده است
-
مدیر بازنشسته
تا در رگ تو مانده یکی قطره خون بجای
در دست آز از پی فصد تو نشتر است
همواره دید و تیره نگشت، این چه دیدهایست
پیوسته کشت و کندنگشت، این چه خنجر است
-
مدیر بازنشسته
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
آنقدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
-
مدیر بازنشسته
دستی بزن رقصی بکن پیغام جانان آمده
پیک سرور و خرمی سر مست و خندان آمده
برخیز و جشنی کن به پا بگذشته عمر باد پا
با نغمه و شور و نوا مطرب غزلخوان آمده
ناگاه وجدی در درون احساس کردم شادمان
آید نگار مهربان مژده به یاران آمده
-
مدیر بازنشسته
هزار علم و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلاح بی ادبیست
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن