-
مدیر بازنشسته
وفای عهد نکو باشد ار بیاموزی
ارنه هر که را بینی ستمگری داند
-
-
مدیر بازنشسته
در حريمـــــم عشق جاي عقل نيست
عاشـــقي با عاقـــلي دور از هم است
هر که را با عشـــــــــــــق ديدم آشنا
با خـــــرد بيگانه با دل محــــــرم است
زندگي با عشـــــــــق معنا مي شود
بي حضور عشــــــق دنيا مبهم است
برگ و بار عاشــــــقي خون دل است
ريشه هاي عشق در خاک غم است
در دلم آهســـــــته مي گريد کسي
بارش بـــــــاران در اينجا نم نم است
چــــــهره زردم به اشک آغشته شد
روي اين پژمرده گل هم شبنم است
بي حضور چشمهاي روشنت
لحـــــــــظه هاي ماتم است
يادت اي آرام بـــــــخش زندگي
درد بي درمان ما را مرهم است
-
-
مدیر بازنشسته
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
-
-
مدیر بازنشسته
تو اي به صدر كواكب به كهكشان تئو
بده ز روح آن شكرين آفتاب نيمي جو
-
-
مدیر بازنشسته
واجب آمد چون که بردم نام او
باز گویم رمزی از انعام او
-
-
مدیر بازنشسته
واله و شيداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم ز عشق شكر و بادام دوست
-
-
مدیر بازنشسته
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
-
-
مدیر بازنشسته
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
و گرنه عاشق و معشوق رازدارانند
-
-
مدیر بازنشسته
داند آن کو هوشمند و زیرک است
زیرکی ز ابلیس و عشق از ادم است
-
-
مدیر بازنشسته
ترسم كه صرفه اي نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن