-
کاربر سایت
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
-
مدیر بازنشسته
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی می آید
-
مدیر بازنشسته
داری بزرگ می شوی و مال دیگران
کوچک بمان و کوچکیت را به هم نزن
-
مدیر بازنشسته
نی حدیث راه پر خون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
-
مدیر بازنشسته
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
-
مدیر بازنشسته
دلی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
-
مدیر بازنشسته
در ابتدای تو آخر دروغ می گفتم
به قدر وسعت باور دروغ می گفتم
دروغ گفتی وگفتم دروغ...اما نه
زبان ندارم و با سر دروغ می گفتم
-
مدیر بازنشسته
ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم
-
مدیر بازنشسته
من مثل نامه های خودم بی نشانی ام
دیگر چرا به سمت خودت می کشانی ام؟
با فصل های ممتد پاییز می رهم
تقویم هم ورق زد اگر تو بخوانی ام
یک شب ستاره می شوم و زیر پلک ماه
بیرون بیا به دیدن خانه تکانی ام
من در سکوت شعر خودم حرف می زنم
نفرین هر چه آینه بر بی زبانی ام
هر جمعه شب برای غزل خواندنم بیا
در هر ردیف و قافیه از تو جدا نی ام
-
مدیر بازنشسته
ماهي روحم به اقيانوسي هم راضي نبود
طفلكي لالايي اين بركه خوابش برده است
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن