-
مدیر بازنشسته
درآمدی بر آشنایی با طب آل الرّسول(ص)
- طب مزاجی یا طب مولکولی
- اشاره:
گفتوگوي مهدوي، سرآغاز نقد حيات فرهنگي و مادي انسان در عصر غيبت و غفلت است، نقد همة ساحتهاي فرهنگي و تمدني به مدد دريافتها و بايستههاي فرهنگ ولايي و علوي زمينهها را براي پرسش و كشف راههاي خلاصي انجام اصلاحات و بالأخره زمينهسازي عمومي ـ براي استقبال از ظهور و امامت امام معصوم(ع) ـ فراهم ميآورد. اين نقد ميتواند همة پهنههاي حيات را درنوردد. پيرو مباحث منتشرة موعود در اين بخش سعي در معرفي طب اسلامي و سنتي خواهد شد. إنشاءالله.
یکی از مهمترین علل مرگ و میر بیماران، خطای پزشکان است که از نقص معلوماتشان نشأت میگیرد که دلیل آن را باید در برنامههای آموزشی دانشکدههای پزشکی جستجو کرد. یکی از نقائص آموزش پزشکی این است که انسان را به جای اینکه در تمامیت خود مورد مطالعه قرار دهد، به اجزا تقسیم نموده و آن اجزا را مورد بررسی قرار میدهد و این امر از زمان «وبیرشو» در سال 1858 م. شروع شد که «پاتولوژی سلولی» را وضع کرد و گفت: جایگاه بیماریها در حقیقت سلولها هستند و ما بیمار عمومی نداریم. از آن پس تمام توجه پزشکان به سلولها معطوف گردید و برای یافتن علت بیماریها به جستجو در اعماق بافتها پرداختند.
«تروسو» پزشک بزرگ فرانسوی به سخن وبیرشو ایراد گرفت و گفت: «وقتی که توجه پزشک به جهان بینهایت کوچک یعنی اعماق بافتها و سلولها جلب شود، انسان فراموش میشود و این به زیان بیماران است»، ولی در آن زمان کسی به این سخن حکیمانه تروسو توجه نکرد، زیرا شخصیت عظیم وبیرشو کلیة پزشکان اروپا را تحتالشعاع خود قرار داده بود.
پس از اختراع میکروسکوپ الکترونیک، بار دیگر توجه پزشکان اروپا به اعماق بافتها بیشتر شد، با این تفاوت که اکنون به جای سلولها اندامهای درونی سلولها از قبیل میتوکوندوریها، ارگاسیتوپلاسمها، سانتروزمها و غیره که هر کدام از آنها به منزلة یک جهان ناشناختهای بود مورد بررسی و مطالعه کارشناسان قرار گرفت و پس از آن به این هم اکتفا نکرده، مولکولها، یونها و اتمهای موجود در اجزای درونی سلولها را مورد مطالعه قرار دادند. بنابراین طبّ جدیدی به نام «طبّ مولکلولی» پا به عرصة وجود نهاد. چون به همان نسبتی که تعداد مولکولها و اتمها و یونهای موجود در بدن از تعداد سلولهای بدن بیشتر است، به همان نسبت هم اختلالی که در مولکولها پیدا میشود متنوعتر خواهد بود، و نظر به اینکه تعداد مولکولهای بدن از شمار و حساب بیرون است، تعداد اختلالات آنها نیز سرسامآور بوده و تشخیص و درمان اختلالات مزبور برای هیچیک از پزشکان امکانپذیر نخواهد بود. بهترین نمونه آن بیماریهای گوناگون لاعلاج در زمان معاصر است و به این جهت مورد انتقاد بعضی از محققان ژرفاندیش قرار گرفت،از جمله جراح معرووف فرانسوی ـ Gosset ـ 1 در کتاب: «اصول تربیت پزشکی» مینویسد: «آنان که طبابت اصیل را که انسان را در تمامیت وی تحت مطالعه و درمان قرار میدهد، قبول ندارند و مایلند نوعی طبابت مادی، قابل اندازهگیری با ابعاد معین و خلاصه طبابت کمّی را دنبال کنند و اصولی را که دکارت طرح کرده است در فرهنگ طبی وارد نمایند، زندگی افراد را فدای قاطعیت و اشتباه علمی مینمایند. این فدا کردن بیجا به ضرر بیمار و صمیمیتی است که باید بین بیمار و پزشک وجود داشته باشد.
افکار دکارت که ناظر بر تقسیم کردن یک شیء کلان به اشکال کوچک، کوچکتر و کوچکترین و حلّ یک یک آنها مستقر میباشد به درد فیزیک و شیمی میخورد و با حقیقت طبابت که باید بشر را در تمامیت وی مورد مداقّه قرار دهد قابل تطبیق نمیباشد Gosset با ادعای اینکه حقیقت طبابت به روش تقسیمهای تحلیلی قابل انطباق نمیباشد، مینویسد: «اگر یک ماشین از کار افتاده را اوراق و تمیز و پس از رفع اشکال، جمع و جور کنید، به راه میافتد، حتی ممکن است از اوّل آن بهتر کار کند، ولی با وجود معجزههای جراحی، بشر را نمیتوان اوّل اوراق و بعد جمع و جور نمود. همه میدانیم که برای مطالعة عضوی، آن را از بدن یک حیوان جدا کرده، به گردن حیوان دیگری متصل مینمایند و راجع به این عضو مفلوک بیعصب که تحت نفوذ خون و هورمونهای حیوان دیگری قرار گرفته فکرهای مضحک و بیارزش در مغز خود جا میدادیم و تصمیمهای کاریکاتوری اتخاذ میکردیم. این مثال به جوانی روستایی میماند که در شهر سالها ناخن و استخوان، فک و تاج و پرهای خروس را یکایک تحت مطالعه قرار میدهد ولی وقتی که به ده میرسد خود خروس را در تمامیت وی نمیشناسد!!»
با نهایت تأسف باید بگوییم که متجاوز از نیم قرن است، نظیر چنین هشدارهای تکاندهنده که علامت انساندوستی و دلسوزی از جانب محققان معدودی برای نجات جان بیماران از گزند و درمانهای کنونی میباشد، در همة کشورهای جهان در کتابها، مجلات و روزنامههای مختلف درج و منتشر شده و میشود، ولی کوچکترین تأثیری در محافل صلاحیتدار پزشکی نکرده زیرا دارو و درمان در جهان در اختیار تراستها و کارتلهای استعماری و مافیایی قرار دارد که جهت به دست آوردن سودهای سرشار فقط به حفظ منافع نامشروع خود میاندیشند و نه به جان مردم.
پس از اینکه زیانها و خطرات پزشکی کنونی بر همگان معلوم شد، انقلابی در افکار به وجود آمد و از کشورهای مختلف جهان گرایش به طبّ طبیعی علنی گردید. در مجله therapeutique (درمان) که در پاریس توسط پزشکان به خصوص پزشکانی که به تازگی از دانشکدههای پزشکی فارغالتحصیل شدهاند، چاپ میشود، در شمارة 33 سال 1991 صفحة 23 چنین درج شده است: «باید خاطرنشان کرد که به تازگی گروهی از محققان آمریکا، عقاید قدیمی و عاقلانه بقراط (460ـ377 قبل از میلاد) Hippocrate را دوباره کشف کردند و خصوصاً این نکته را تذکر دادند که موجود انسانی، خواه به علت ژنتیک و اختلاف محیطهای جغرافیایی یا به علت نوع تغذیه یا بالاخره به علت سوابقی که از بیماریهای مختلف داشته روشهای متعددی برای واکنش دربرابر بیماریها از خود نشان میدهد و به این جهت است که مکتب علمی تازهای به نام «پروپتولوژی» (Propetologie) یعنی «مزاجشناسی» به وجود آمد که در آن با توجه به اختلافاتی که بین افراد بشر موجود است، مسائل مختلف فیزیوپاتولوژی و درمانی را مورد بررسی و مطالعه قرار میدهد.
این مطلب در همه جا اشکار شده است که چون اختلافاتی که انسان با موش و خرگوش دارد خیلی بیش از تشابه بین آنهاست، به این جهت موضوع نژاد و محیط اجتماعی و جغرافیایی هر فرد و سوابق مرضی او از عواملی هستند که نمیتوان از آن صرفنظر کرد و لازم است آنها را هنگام درمان بیماریها از نظر سود و زیان مورد توجه قرار داد».2
دکتر مصطفوی، مزاجشناسی (Propetologic) را که منشأ آن براساس سردی و گرمی میباشد، در شرحی که بر کتاب طبی «ذخیره خوارزمشاهی» (جلد سوم قسمت اوّل) نگاشته است، اینگونه توضیح میدهد: «اعتقاد به گرمی و سردی غذاها در تمام طول تاریخ مدوّن پزشکی یعنی متجاوز از 2500 سال گذشته یکی از اصول اساسی علم طب را تشکیل میداده و همواره در اذهان عمومی کاملاً جاباز کرده و طبقات مختلف مردم به آن ایمان و اعتقاد راسخ و کامل داشتهاند ولی در مکتب جدید پزشکی، نه اروپاییان دراینباره تحقیقاتی نمودهاند و نه ایرانیان که وارث این علم شریف میباشند در مقام بررسی ماهیت و حقیقت آن برآمدند. بنابراین سهل است که به مصداق روایت «انسان، دشمن مجهولات خود است» هر جا توانستند با نیش قلم و زهر زبان به طعن و تمسخر آن پرداختند.
اطبای کنونی به علت عدم اطلاع از حقیقت علمی مزاجها غالباً با تعصب خاصی، این مطلب صددرصد علمی و دینی را در ردیف اوهام و خرافات پنداشتهاند.
روزی در مطب یکی از پزشکان بودم، هنگامی که نسخهای برای بیمار مینوشت و دارویی را به صورت کپسول تجویز میکرد، در پاسخ بیمار مبنی بر سرد یا گرم بودن دارو گفت: «اگر در آفتاب بگذاری گرم میشود و اگر در سایه بگذاری سرد خواهد شد». همچنین یکی از پزشکانی که تقریباً سی سال پیش از اروپا به ایران آمد و بعدها از پزشکان معروف تهران شد، در تاریخ 12/12/1325 ضمن یک سخنرانی از رادیو تحت عنوان «جامعة پزشکی ایران» به مکتب پزشکی قدیم ایران سخت تاخت و اظهار داشت: «تا مدت زمانی طبّ جدید در کشور ما حمایت نمیشد و پیروان مکتبهای خصوصی و فرضیههای سردی و گرمی سدّ بزرگی برای پیشرفت اصول نوین پزشکی به شمار میرفتند» و نیز یک دکتر داروساز که در علم غذاشناسی صاحبنظر و دارای تألیفاتی مشحون از آثار علمی درخشان است، در یکی از تألیفاتش چنین مینویسد: «ما به سردی و گرمی عقیده نداریم، غذایی را گرم میگوییم که آتش، حرارت آن را بالا برده باشد مانند آب جوش، غذایی را سرد میگوییم که حرارت آن پایین آمده باشد مانند یخ؛ غذایی را تر میگوییم که آبکی باشد مثل آب و شربتها و هندوانه و خربزه و غذایی را خشک میگوییم که بیآب باشد مثل پسته، بادام خشک و غیره. حرارت را با گرماسنج اندازه میگیریم، رطوبت را هم با رطوبتسنج، ما یک میزانالحراره (دماسنج) در دست میگیریم و آن را وارد ظرفی پر از کشمش میکنیم و میگوییم ای کسانی که میگویید کشمش گرم است ببینید خروارها کشمش قادر نیست درجة میزانالحراره را بالا ببرد؛ حرارت کشمش و غوره با هم فرقی ندارد».
کسان دیگری هم بودهاند که در نوشتههای خود گرمی کشمش و عسل را نه به علت درجة حرارت ظاهری و فیزیکی آنها، بلکه به این علت که در بدن سوخته و ایجاد کالری میکنند توجیه کردهاند اگر این استدلال درست باشد لازم میآید که بدون استثناء کلیة مواد غذایی ایجاد حرارت نمایند، زیرا کدام مادة غذایی است که پس از هضم، جذب و ورود در خون ورود به در سلولها نسوزد و ایجاد حرارت نکند پس چرا به زعم قدما، بعضی از مواد مانند کاهو، کدو، کلم و غوره به جای اینکه حرارت تولید کنند ایجاد سردی در بدن مینمایند؟
[اینجانب،] نگارندة این سطور که سالیان دراز است آثار علمی پزشکان قدیم ایران را بررسی و مطالعه میکنم هرگز تا وقتی که مطلبی را با امعان نظر کامل و با تحقیق دقیق در نیابم اظهار نظر نمیکنم و علاوه بر این تاکنون هیچگاه تحت تأثیر افکار عمومی قرار نگرفته و کورکورانه به رد یا قبول مطلبی نپرداختهام، در این مورد نیز برای پی بردن به معتقدات قدما مانند موارد دیگر چارة منحصر به فرد را در این میدانم که، اوّلاً، باید متون قدیمه را نه طوطیوار بلکه با نهایت دقت ـ مطالعه کرد و ثانیاً، به اصول و موازین پزشکی کنونی تا آنجا که امکان اجازه میدهد وارد بود، گفتههای قدما را با اصول مزبور تطبیق داد و از آن به نفع پیشرفت علم طب و به عبارت بهتر به سود بشریت استفاده کرد.
برای درک مفهوم گرمی و سردی مواد غذایی ـ یعنی برای اینکه مثلاً بدانیم چرا عسل و فلفل گرم و کاهو سرد است عین نوشتة «سید اسماعیل جرجانی» مؤلف کتاب طبّی «ذخیرة خوارزمشاهی» را ذیلاً نقل کرده، سپس به توضیح پیرامون آن میپردازیم:
«هرگاه که طبیب گوید عسل و پلپل (فلفل) گرم است یا کوک (کاهو) سرد است نه آن خواهد که گرمی و سردی آن را به حس بتوان شناخت لکن آن خواهد که به قوت یا گرمتر یا سردتر از تن مردم است. یعنی هرگاه که مردم مثلاً عسل یا کوک بخورد حرارت او اندر آن کار کند و آن را از حال خامی بگرداند و آن کیفیت که عسل را یا کوک را هست اندر تن مردم پدید آید و تا نخست حرارت مردم در آنچه خورده باشد کار نکند یا آن چیز را از حرارت او اثر نیابد و از حال خامی بنگردد کیفیت او پدید نیاید».
این گفتة جرجانی صراحت دارد به اینکه گرمی عسل یا سردی کوک (کاهو) را به حس نمیتوان شناخت، به عبارت دیگر گرمی و سردی آنها بالقوه است نه بالفعل پس اگر گرماسنج را در خروارها عسل فرو کنیم درجة حرارت آن بالا نخواهد رفت و همچنین اگر گرماسنج را در میان برگهای کاهو بگذاریم درجه حرارت آن پایین نخواهد آمد و این فقط پس از هضم و جذب و ورود به خون است که اثر آنها ظاهر شده، از قوه به فعل خواهد آمد و برای توضیح دربارة چگونگی پیدایش این اثر گرمی و سردی با اصطلاحات و موازین علمی امروزه باید شخص را در شرایط متابولیسم بازال قرار داده اثرات مواد غذایی را در او تعیین نماییم تا آنچه مفهوم گرمی و سردی به عقیده قدما است معلوم شود زیرا فقط در این صورت است که از نظر علمی میتوان به تأثیر مواد غذایی در بدن پی برد.
در کشورهای مختلف اروپا (فرانسه، ایتالیا، آلمان، اتریش، انگلستان و روسیه) و ایالات متحدة آمریکا، آرژانتین برزیل سر و صدای محققان برای تجدیدنظر در اصول پزشکی کنونی بلند شد. نام محققان مزبور به نقل از کتاب «مدخل پزشکی» تألیف پروفسور «آندره ژاکلن» آمده است که: محققان مزبور عموماً خواستار شدند که طبّ طبیعی قدیم مجدداً زنده شود تا بیماران از گزند درمانهای کنونی نجات یافته و از مرگ و میر بیماران جلوگیری به عمل آید.
پرفسور آندره ژاکلن میگوید: یکی از امتیازات پزشکی معاصر این است که به موضوع «مزاجها» (Temperements) که برای پزشکان قدیم در ردیف اوّل اهمیّت قرار داشت توجه کرده و آن را به صورت تازهای درآورده است، حال آنکه زمانی که مشغول به تحصیل پزشکی بودیم، موضوع مزاجها را مردود و مطرود میدانستند. هر قدر «اتیولوژی» (علت بیماری) در بسیاری از بیماریها اهمیت داشته باشد نمیتواند به اندازة انواع واکنشهای بدن و به عبارت دیگر به قدر ساختمان مزاجی بیماران مهم شمرده شود و باید دانست که سرانجام بسیاری از بیماریها به علت همین زمینههای مزاجی بروز میکند».
پرفسور آندره ژاکلن مینویسد: «نخستین کنگرة بینالمللی که تحت عنوان «طبّ نوبقراطی» (Medecine neo-Hippocretiqive به سال 1937 میلادی در پاریس منعقد گردید که هدفش بحث پیرامون مزاجهای افراد بشر بود. کنگرة مزبور انجمنی به نام «تیپولوژی» (Typologie) تشکیل داد که هدف آن مطالعه و تحقیق در این زمینه بود.
با کمال تأسف باید گفت که کلیة دانشمندان و محققانی که نمایندة کشورهای مختلف اروپا و آمریکا بودند و برای رفع نقائص و خطاها و خطرات پزشکی معاصر و جلوگیری از مرگ و میر بیماران در آن دو کنگره «بقراطی» و «نوبقراطی» شرکت کرده بودند و اساس صحبتها و بحثهای آنان در پیرامون «مزاج» دور میزد هیچکدام از آنها هیچگونه اقدام مثبت و مفیدی دراینباره نکرده و مسئلة مزاجها همچنان عقیم و سر به مهر بماند زیرا برای حلّ این مسئله لازم بود که اطلاع صحیح و دقیقی از مندرجات قدیم طبی، مخصوصاً از «قانون» تألیف شیخالرئیس ابوعلی سینا داشته باشد که متأسفانه نداشتند. به طور مثال پرفسور «کاوادیاس» (Cawadias) که نمایندة کشور انگلستان بود نظر داد که برای درک صحیح مزاجها باید به کتاب بسیار قدیمی «کانون» (Kanon) مراجعه کرد و منظورش از ذکر کلمة کانون، قانون بوعلی بود، ولی چون دربارة ابن سینا و عقاید او و اطلاعاتی که مربوط به مزاج باشد نداشت نتوانست دراینباره توضیحاتی بدهد. خلاصة کلام اینکه آن همه بحث و گفتوگوها در دو کنگرة مزبور هیچگونه نتیجة عملی و سودمند برای مردم نداشت و این رباعی دربارة شرکتکنندگان در آن دو کنگره مصداق پیدا کرد:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
ناگفته نماند که موضوع «مزاج» یکی از مهمترین مسائل پزشکی قدیم بوده و در حقیقت اساس آن را تشکیل میداده است. پزشکان قدیم معتقد بودند که هر فرد دارای مزاجی خاص بوده که با مزاج دیگران از نظر جزئیات اختلاف داشته است و برای سهولت مطالعه افراد بشر را به چهار دسته تقسیم نموده و چهار نوع مزاج اصلی برای آنها قائل شدند: مزاج گرم، مزاج سرد، مزاج تر، مزاج خشک و آنها را مزاج ساده نامیدند که عبارت بودند از مزاجهای: دموی، بلغمی، صفراوی و سوداوی که کم و زیاد شدن آنها سبب بیماری میگردد و لازم به ذکر است که اخلاطه اربعه (سودا، صفرا، بلغم، خون) در طب اسلامی جایگاه ویژهای دارد، حضرت امام صادق(ع) از قول پیامبر اسلام(ص) در کتاب توحید مفضل نقل نمودند و فرمودند: «ای مفضل! بدان که وقتی غذا وارد معده شد به صورت کشکاب درآمده و از آنجا به کبد جهت طبخ ثانی میرود و پس از طبخ ثانی به صورت سودا، صفرا، بلغم و خون درآمده و در مدار تغذیة بدن قرار میگیرد» و پیامبر مکرم اسلام(ص) در رابطه با اخلاطه اربعه دستور مداوا فرمودند که ذیلاً میآید.
در کتاب «من لایحضره الفقیه»8 شیخ صدوق که یکی از کتب چهارگانه منبع فقهی است میخوانیم: «قال رسولالله(ص): «الداء ثلاثه و الدواء ثلاثـ[ فاما الدّاء: فالدم و المرّة و البلغم؛ فدواء الدّم الحجامـ[ و دواء البلغم الحمام و دواء المرّة المشی»
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «درد و بیماری سه چیز و درمان آن نیز سه چیز است. اما سه درد و بیماری عبارت است از: خون، مرّه (صفرا و سودا) و بلغم. درمان بیماریهای خونی حجامت است و درمان بیماریهای بلغمی حمام و درمان بیماریهای سوداوی و صفواری، مسهل خوردن است».
اکنون ملاحظه فرمایید که چه روشنضمیری و هوش و درکی لازم است که کسی 50 سال پیش این مشکل را فهمیده باشد و راه حل صحیح آن را نیز فرموده باشد، در کتاب «کشف الاسرار» حضرت امام خمینی(ره) فرمودند: «استادان دانشگاه جندیشاپور که طب عالی یونان را به دانشآموزان ایران آموختند، که برای کلیة امراض مزاجی بهترین وسیلة بود و با سهلترین شیوه و ارزانترین هزینه و بهتر از طب امروز اروپا درمان مینمود را از میان بردند و چنین خیانت بزرگی به خصوص به کشور ایران کردند».
مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از پزشکان و متخصصان گیاه درمانی فرمودند: «ما که ابن سینا را داشتیم که هنوز که هنوز است کتابش یک مرجع درسی مهم پزشکی است که در دانشگاههای دنیا از آن استفاده میشود، یا رازی را داشتیم یا دیگرانی از این قبیل را، چرا نبایستی امروز به خودکفایی علمی کشور امید ببندیم؟ من چند سال قبل، اوایل انقلاب سال 1359 بود، یک سفری با یک هیئتی به هند رفته بودم. مأمورین وزارت خارجه به ما اطلاع دادند که یک بیمارستان گیاه درمانی در آنجا وجود دارد، من خیلی علاقمند شدم که آنجا را ببینم. رفتم و دیدم، بیمارستان وسیع و مفصلی بود، اسم فارسی هم برایش انتخاب کرده بودند به نام «همدرد». با اینکه در هند بود و در تمام استانهای آن کشور شعبه داشت این فقط یک بیمارستان نبود هم دانشکده بود که در آنجا تدریس میشد و هم یک بیمارستان، آنجا به ذهنم آمد ما هم باید در ایران گیاه درمانی داشته باشیم، وقتی که به ایران برگشتیم با مسئولین وقت صحبت کردم و از آنها قول گرفتم که به طور قطعی دنبال این قضیه باشند ولی اقدامی نکردند».
امید است مردم شریف این کشور به فرهنگ اسلامی خود بازگردند، که اگر چنین شد بینیازی از اجانب را در طب و درمان تجربه خواهند نمود، فقط به جهت اثبات قدرتمندی طب اسلامی به نقل دو نمونه یکی از دکتر «عبدالله احمدیه» از کتاب «راز درمان» ایشان که رسالهای ارزشمند است در گیاه درمانی در ص 22 آمده است و دیگری از کتاب «داستانهای پزشکی» نوشتة دکتر شفائی میپردازم:
«دکتر غلامحسین اعلم دچار دیفتری صعبالعلاجی شدند که همة پزشکان مشهور تهران سال 1326 اعم از ایرانی، اروپایی و آمریکایی پزشکان معالج او بودند. از درمان او مأیوس شدند. سرانجام تنها راه درمان را «تراکئوتومی» یعنی شکاف دادن نای تشخیص دادند، در حینی که مشغول آماده ساختن اتاق عمل و وسایل جراحی بودند ناگهان یکی از خدمتگزاران خانوادة بیمار خود را به اتاق و بر بالین بیمار رسانده و با استفاده از فرصت، به فوریت گردی به گلوی بیمار ریخت، هنوز اتاق عمل آماده نگردیده بود که ملاحظه گردید گلوی آن مرحوم باز و بهبود یافت و همة پزشکان مات و مبهوت گشتند. مورد دوم مرحوم مخبرالسلطنه در کتاب خاطرات و خطرات نقل میکند که جهانگیرخان وزیر صنایع اواخر دورة قاجاریه به شقاقلوس9 پا مبتلا گردید. معالجات اطبای معروف مؤثر واقع نگردید. پزشک مخصوص دربار آقای دکتر تولوزان فرانسوی تنها چاره راه قطع پای جناب وزیر دانست و گفت: برای نجات جان ایشان لازم است هر چه زودتر آن پا بریده شود. خبر قطع پای جهانگیز خان به گوش خانمهای اندرون رسید. آنها بنای مخالفت را گذاشتند ولی تصمیم همان بود که پزشک فرانسوی گرفته بود. خانمها پیغام دادند حال که میخواهید پای آقای وزیر را قطع کنید، اجازه دهید میرزا حسن، جراحباشی محله هم بیاید و عیادتی از پای آقا بکند و در قطع پا با ایشان مشورتی بشود. میرزاحسن وقتی از پای آقای وزیر معاینه به عمل آورد گفت: هیچ احتیاج به قطع پای آقا نیست و من تعهد میکنم که در ظرف یازده روز آن را معالجه نمایم. وقتی ادعای میرزا حسن حکیم را به اطلاع دکتر تولوزان فرانسوی رساندند، او سخت عصبانی شد و گفت این «پدرسوخته» بیجهت لاف میزند. این پا باید هر چه زودتر قطع شود. وگرنه موجب مرگ جهانگیرخان میشود. ولی اهل منزل معتقد بودند که باید به میرزا حسن حکیم فرصت داده شود، شاید بتواند در عرض یازده روز آن را معالجه نماید و اگر در عرض این مدت نتوانست آن وقت آقای دکتر تولوزان پا را قطع نماید. بالاخره معالجه پا به میرزا حسن محول شد. میرزا حسن در سه نوبت زالوی زیادی به پای بیمار ریخت و بعد از سه نوبت، ضمادی که خود ساخته بود به پا مالید، درست در روز یازدهم از اطرافیان بیمار خواست تا از آقای دکتر تولوزان (فرنگی) دعوت کنند که پا را ملاحظه کند. دکتر تولوزان وقتی پا را دید بهبود آن را تأیید کرد و از اینکه قبلاً به میرزا حسن ناسزا گفته بود معذرت خواست و گفت: من خود سزاوار ناسزا هستم و صورت او را بوسید و دویست تومان به میرزا حسن داد».10
متأسفانه در صد سال اخیر توسط مسلمانان هیچ تحقیقی انجام نشده که برتری علوم آل رسول را بر فرضیات بیپایة غربیها اثبات نماید، ما یقین داریم در هر زمینهای که بشر نیازمد باشد حتماً اسلام راه حل مناسب را ارائه نموده است به شرط آنکه اوّلاً مسلمانان خود را باور کنند و ثانیاً یقین داشته باشند که در تمام زمینهها نظرات اسلامی برترین است زیرا دستورات از جانب خداوند و از طریق وحی به بشر رسیده است و نه آزمون و خطا و در طب و درمان نیز چنین است.
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن