نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: غروب غمگین ...

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/04/25
    محل سکونت
    آرامگاه عشق..
    سن
    38
    نوشته ها
    89

    Icon100 غروب غمگین ...

    من در اندیشه آن فصل بهار، در زمستانی سرد ، با دلی رفته ز دست
    زیر لب می گویم : کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر منی ، تو تنها امید دل نا امید منی
    کاش می شد به تو گفت : تو بمان ، دور مشو از بر من ، تو بمان تا نمیرد دل من . حیف میدانم من،تو
    همان گونه که بود آمدنت در بهاری زیبا ، در غروبی غمگین ، در سکوتی سنگین ، دل مجنون مرا
    زیر پا می نهی و می گذری

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/03/02
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    86

    پیش فرض

    بر که میخندد چشمش ای افسوی
    وز کدامین لب لبانش بوسه میجوید
    پنجه اش در حلقه موی که میلغزد
    با که در خلوت به مستی قصه میگوید
    تیرگی ها را به دنبال چه میکاوم
    پس چرا در انتظارش باز بیدارم
    در دل مردان کدامین مهر جاوید است
    نه دگر هرگز نمی آید به دیدارم

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •