روزى چرچيل در يك سخنرانى براى تهييج سربازان خود عليه آلمان نازى گفته بودكه «ما براى شرف خود مى جنگيم درحالى كه آلمانى ها براى زمين مى جنگند». هيتلر، بلافاصله در يك سخنرانى آتشين اعلام كرد كه «آرى ما براى زمين و آنها براى شرف خود مى جنگند، زيرا هركس براى همان چيزى مى جنگد كه ندارد.


» جنگ جهانى دوم تمام شد در حالى كه مردم اروپا مى دانستند كه اين جنگ نه براى زمين و نه براى شرف بود. آنها (و بيشتر فرانسه و انگلستان) همواره در طول سالها مردم آلمان را تحقير مى كردند. فشارهاى بعد از جنگ جهانى اول و بسيارى عوامل ديگر سبب برافروختن جنگ دوم شد كه تأثير عميقى بر همه جوانب زندگى غربى گذاشت. پس از جنگ، اروپايى سوخته بر جا ماند كه فلاسفه و نويسندگان را تحت تأثير قرار مى داد. اين جنگ مى بايست از هر لحاظ تقبيح مى شد زيرا همه مى دانستند (با وجود اين كه ظاهراً آلمان نبرد را آغاز كرد) همه به يك اندازه مقصر هستند. نويسنده ها و شاعران سخت مشغول نوشتن آثار ضد جنگ شدند و منتقدان از خواندن آثارى كه جنگ را تأييد مى كرد بر مى آشفتند. از طرفى بسيارى از نويسندگان اروپايى با همان احساس نفرت از جنگ به آمريكا رفتند. كشورى كه تمام سال هاى پس از جنگ دوم جهانى را تا به امروز مشغول جنگيدن است. از اين رو ادبيات بيشتر تمايلات ضد جنگ را در خود پرورانده است. در حقيقت آنچه در قلب سنت ادبى غربى جريان دارد ميلى عليه جنگ است كه تحت تأثير خاطره جنگ دوم ايجاد شد. اين معنا ادبيات سرزمين هاى غيرغربى را دچار اشكال مى كند. زيرا آنها از يك سو در فضايى متجاوزانه زندگى نمى كنند. بلكه حتى اغلب مورد تجاوز قرار مى گيرند و از طرف ديگر در «صورت»، تحت تأثير ادبيات غربى هستند. زيرا اساساً زادگاه بعضى از ژانرها مانند نمايشنامه و رمان در غرب است. حال نويسندگان بومى كشورهاى ديگر در ناخودآگاه خود بر سر يك دوراهى مى مانند.
در اين ميان وضع نويسندگان در ايران موقعيتى خاص دارد. زيرا ما جنگ ويژه اى را پشت سر گذارده ايم. راز مهم جنگ هشت ساله ما در واقعيت انقلاب ۵۷ نهفته است. به نظر مى رسيد صدام به طمع بخشى از خاك ايران به سرزمين ما حمله كرده است. چنانچه اين جنگ را جداى از تاريخ ايران و اساساً تاريخ معاصر كشورهاى مسلمان ببينيم، نبرد بر سر خاك بوده ولى در حقيقت چنين نيست. انقلاب اسلامى ايران همواره در حجاب دو داورى اشتباه بوده است. ديدگاه هاى مخالف انقلاب و همچنين حتى برخى ديدگاه هاى موافق انقلاب همواره در خطاى مهيبى در غلتيده اند. با اينكه در ابتدا گمان مى شود همه موافقان و مخالفان كاملاً با هم متفاوت هستند، مى توان نشان داد بعضى از آنها از اصل مهمى غفلت ورزيده اند. آن اشتباه ، « تاريخى » نديدن انقلاب اسلامى است. انقلاب اسلامى در ادامه و البته در نتيجه بيدارى اسلامى معاصر بود. جريان بيدارى اسلامى درعربستان، مصر، سوريه و ايران تاريخ خود را دارد. مسلمانان پس از شكست عثمانى و ساليان دراز استعمار از سوى غرب ناگهان به خود آمده و دست به تحركاتى براى احياى حيثيت خويش زدند.
اين جريان سه صورت مختلف داشت. گروهى گرايشات شوونيستى و سوسياليستى داشتندكه مهم ترين جلوه هاى آن جنگ شش روزه و تأسيس حزب بعث بود. گروه دوم مسلمانان هوادار ليبراليسم بودند و در نهايت دسته سوم كسانى بودندكه قصد بازگشت به هويت اسلامى داشتند. انقلاب هاى مختلفى تحت تأثير متقابل اين جريان ها به وقوع پيوست كه فارغ ازدرجه حقانيت آنها يكى از ايشان موفق شد به نوعى بازگشت اصيل دست يابد. جريان بيدارى اسلامى در ايران از يك سو تحت تأثير سنت شيعه و از سوى ديگر تحت تأثير جريان بيدارى مسلمانان در بلاد اسلامى بود. تنها در صورت تاريخى ديدن انقلاب ايران مى توان داورى بهترى دراين باب داشت. متأسفانه گاه ديده مى شود بعضى از موافقين و دلسوزان انقلاب ماجراى سال هاى ۲۰ تا ۵۷ (شمسى) را امرى جداگانه از بيدارى اسلامى معاصر مى دانند. به اين ترتيب انقلاب ما به چيزى جداى از اهداف اصلى آن تبديل خواهد شد. اين خلط از آنجا آغاز مى شود كه ما مفهوم دولت - ملت را در مركز بررسى هاى خود به مثابه يك اصل در نظر مى گيريم. اگر داورى ما در مورد وقايع به صورتى باشد كه انگيزه هاى انقلاب به انگيزه هايى ملى تقليل يابد از واقعيت خود به دور مى افتد. در حالى كه مفهوم دولت - ملت يك مفهوم غربى و كاملاً مدرن است . اسلام ريشه در نوعى رهبريت نبوى دارد. هرگونه حركت نبوى (و از جمله حركت حضرت محمد (ص) ) در ذات خود جهان شمول است، خواست نبوت هدايت كل بشر مى باشد. به همين خاطر مفهوم امپراتورى و سرزمينى راكنار مى گذارد و به جاى آن بر مبناى «امت » معنا مى شود. فقه ، كلام و حكمت عملى نيز بيشتر با مفاهيمى سر و كار دارند كه درباره روابط مسلمانان، نژادها و فرهنگ ها و مذاهب مى انديشد و كمتر به موضوع رابطه ميان سرزمين هاى اسلامى معطوف است. مفهوم دولت - ملت بعدها به خاطر يك ضرورت تاريخى ايجاد مى شود. به همين خاطر هر حركت بيدارگرانه اى كه بخواهد به ذات اسلام بازگردد مجبور مى شود بر مبناى امت در حمايت از كل مسلمانان ريخته شود. از اين منظر روشن مى شودكه چرا حركت هاى سوسياليستى و ليبراليستى در جهان اسلام ناكام بوده اند. سوسياليسم و ليبراليسم ذاتاً در درون چارچوب دولت - ملت (كه مدرن و غربى است) قرار دارند. اين در حالى است كه يك مسلمان چنانچه تصميم بگيرد به ابتداى خود بازگردد با سنتى نبوى مواجه مى شود كه نگران كل مسلمين است. شايد غفلت از همين موضوع و جايگزينى دولت - ملت است كه باعث مى شود بعضى از مسلمانان نسبت به مسائل فلسطين خونسرد باشند.چون آنها را مردم سرزمين ديگرى مى دانند. در حالى كه مى بايست يك فلسطينى ، فراى مرزهاى جغرافيايى و به عنوان يك مسلمان فهميده شود. صدام گمان مى كرد بايد سرزمينى را به اشغال درآورد زيرا چارچوبى كه از آن دنيا را مى ديد چارچوبى دولت - ملتى بود . درمقابل امام خمينى (ره) قصد احياى امت اسلامى را داشت. اين دو نظر به ناچار در مقابل هم قرار گرفتند. امام به راستى قصد دفاع از شرف اسلام را داشت.
چيزى كه مورد توهين قرار گرفته بود. در آن سو صدام شرف خود را در تكه اى زمين مى دانست. جنگ ما نبرد دو ايده بود. هر كدام از آن چيزى دفاع مى كردند كه نگران آن بودند. اين تقابل مطمئناً شبيه تقابل چرچيل و هيتلر نبود. بلكه حمله «تفكر سرزمينى » به «تفكر امر قدسى » بود. به همين مناسبت ما به آن هشت سال دفاع مقدس مى گوييم. ادبياتى كه در مورد اين تقابل كار مى كند مجبور است با ادبياتى كه در مورد جنگ جهانى دوم كار مى كند متفاوت باشد زيرا نزاع ما نزاع تاريخى امر مقدس با امر غيرمقدس است. واضح است كه ما همواره از تماميت خاك به عنوان پايگاه امر قدسى دفاع كرده و مى كنيم.