صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 48

موضوع: »»» چگونگى نماز ابوبكر به جاى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله «««

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    راويان سندها


    طُرق احاديث نقل شده از عايشه به افراد ذيل منتهى مى شود:

    1 . اسود بن يزيد نخعى;

    2 . عُرْوَة بن زبير بن عوّام;

    3 . عبيداللّه بن عبداللّه بن عتبة بن مسعود;

    4 . مسروق بن اجدع.

    همه اين طُرق مورد طعن، قدح و تضعيف قرار گرفته است،


    به گونه اى كه روايت آن ها از اعتبار و احتجاج ساقط شده است.



  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    روايت اسود از عايشه



    يكى از راويان از عايشه «اسود» است. وى از كسانى است كه از امير مؤمنان على عليه السلام روى گردان شد.1

    راويى كه از اسود حديث را نقل مى كند، ابراهيم بن يزيد نخعى است كه در تمام سندها نام وى آمده است. وى از بزرگان مدلّسين است.

    ابوعبداللّه حاكم ـ در جنس چهارم از مدلّسين ـ مى گويد: گروهى احاديثى را تدليس مى كنند كه از مجروحين (افرادى كه تضعيف شده اند) روايت كرده اند; از اين رو اسامى و كنيه هاى آنان را تغيير دادند تا شناخته نشوند.


    وى در ادامه مى گويد:
    عبداللّه بن محمّد بن حَمَوَيْه دقيقى به من خبر داد و گفت: جعفر بن ابى عثمان طيالسى، از خلف بن سالم براى ما نقل كرد و گفت: از عدّه اى از بزرگان اصحابمان شنيدم كه پيرامون كثرت تدليس و مدلّسين گفت و گو مى كردند.

    نتيجه اين گفت و گو اين بود كه به تمييز و جداسازى اخبار آن ها پرداختيم; ولى تدليس حسن بن ابى الحسن و ابراهيم بن يزيد نخعى براى ما مشتبه شد;

    زيرا كه حسن، افراد ناشناخته اى را تا صحابه مطرح مى كند، و چه بسا از افرادى همچون: عتى بن ضمره، حنيف بن منتجب، دغفل بن حنظله و افرادى مانند آن ها تدليس كرده است.

    البتّه ابراهيم نيز بين خود و اصحاب عبداللّه افرادى همچون: هنى بن نويره، سهم بن منجاب و خزامه طائى را داخل مى كند و چه بسا از آن ها تدليس مى نمايد.2

    از سوى ديگر راويى كه از ابراهيم روايت را نقل كرده است، همان سليمان بن مهران اعمش است كه وى نيز معروف به تدليس است;3
    همان تدليسى كه قبيح و مضرّ به عدالت است.

    سيوطى در بيان «تدليس تسويه» مى نويسد: خطيب گويد: اعمش و سُفيان ثورى نيز همانند ابراهيم عمل مى كنند.
    علائى در اين زمينه گويد: اين نوع تدليس از فاحش ترين و بدترين انواع تدليس است.

    عراقى نيز اين گونه اظهار نظر مى كند: اين كار در مورد كسى كه از روى عمد آن را انجام دهد قادح و مضرّ است و باعث تضعيف او مى شود.
    شيخ الاسلام نيز در اين باره گويد: بدون ترديد آن عمل نوعى جرح است كه باعث ضعف مى باشد، و اگر ثورى و اعمش به آن وصف شوند جاى عذرى نيست.4

    خطيب بغدادى در اين مورد گويد: تدليس در حديث نزد بيشتر دانشمندان ناپسند است، و بعضى از علما تدليس را بسيار مذمّت و نكوهش كرده اند، و برخى از دانشمندان در دورى از تدليس افتخار نموده اند.5

    سيوطى از شُعبة بن حجّاج نقل مى كند كه او در مورد تدليس گويد: تدليس برادر دروغ است.

    همچنين از او نقل شده كه گويد: تدليس در حديث از زنا بدتر است.

    از شعبه نيز پيرامون تدليس اين گونه نقل شده است كه اگر از آسمان بيفتم، براى من بهتر است تا اين كه تدليس كنم!
    از ابواسامه در اين مورد چنين نقل شده است: خدا خانه هاى مدلّسين را خراب كند. به نظر من آن ها فقط دروغگويان هستند.
    ابن مبارك نيز در اين باره مى گويد: اگر از آسمان بيفتيم، براى من محبوب تر است از آن كه حديثى را تدليس كنيم.

    از وكيع نقل شده است كه گويد: ما تدليس در لباس را حلال نمى شماريم چه برسد به تدليس در حديث.

    از اين رو، اين حديث با همين سند كه همه علما در نقل آن اتّفاق نظر دارند از درجه اعتبار ساقط مى شود. پس نيازى به بررسى وضعيّت راويانى كه پيش از اعمش هستند، نيست.


    ولى با اين وجود ملاحظه مى كنيم كه راويى كه از اعمش نقل مى كند، در نزد بخارى و احمد ـ در يكى از دو سند ـ و در نزد مسلم و نَسائى، همان ابومعاويه است كه او نيز از مدلّسين است.

    در اين زمينه جلال الدين سيوطى در كتاب تدريب الراوى، در تحت عنوان فائده چنين مى نويسد:
    مى خواهم اسامى كسانى را كه متّهم به بدعت هستند از بين كسانى كه بخارى و مسلم و يا يكى از آن ها روايتى را از آن ها نقل كرده اند ذكر كنم. آنان عبارتند از:

    ابراهيم بن طهمان، ايّوب بن عائذ طائى، ذرّ بن عبداللّه مرهبى، شبابة بن سوار، عبدالحميد بن عبدالرحمان، محمّد بن حازم، ابومعاويه ضرير، و ورقاء بن عمر يشكرى.

    اينان متّهم به اعتقاد به ارجاء هستند; يعنى معتقدند كه كسانى كه مرتكب گناهان كبيره مى شوند، درباره جهنّمى بودن يا نبودن آن ها نمى توان نظر قطعى داد.6

    ابن حجر نيز از چندين نفر نقل مى كند كه ابومعاويه فردى خبيث و قائل به ارجاء بوده و مردم را به همين عقيده دعوت مى كرده است.7

    از طرفى راوى از اعمش در نزد ابن ماجه و احمد ـ در طريق ديگر او ـ وكيع بن جرّاح است كه درباره او آمده است: وى شراب خوار بوده و همواره به آن مداومت داشته است.8
    يكى ديگر از راويانى كه از ابومعاويه ـ در يكى از سندهاى بخارى ـ نقل كرده است، حفص بن غياث است كه او نيز از مدلّسين بوده است.9
    افزون بر آن، حفص از طرف هارون قاضى كوفه بوده است. از احمد بن حنبل نيز نقل كرده اند كه گويد: وكيع، دوست حفص بن غياث بود و آن گاه كه او قاضى شد، وكيع از او كناره گرفت.10
    _________________________________________
    پی نوشت:
    1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 4 / 97 و 98.
    2 . معرفت علوم الحديث: 107 و 108.
    3 . تقريب التهذيب: 1 / 392.
    4 . تدريب الراوى: 1 / 188.
    5 . الكفاية في علم الروايه: 355.
    6 . تدريب الراوى: 1 / 278 ـ 280.
    7 . تهذيب التهذيب: 9 / 117.
    8 . تذكرة الحفّاظ: 1 / 307 و 308، ميزان الاعتدال: 7 / 127.
    9 . تهذيب التهذيب: 2 / 375.
    10 . همان: 11 / 111.

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    روايت عُرْوَة بن زبير


    آن سان كه گذشت، اين حديث به روايت عُرْوَة بن زبير نيز نقل شده است.

    با توجّه به اين كه عروه در زمان خلافت عمر به دنيا آمده; پس حديث مرسل خواهد بود

    و ناگزير آن را از عايشه روايت كرده است.

    عروه از افرادى است كه در كينه و دشمنى عليه امير مؤمنان على عليه السلام معروف بوده است ـ همان طور كه از اين عمل به هنگام نقل خبرش با زُهْرى، و مطالبى درباره پسرش در گذشته آگاه شديم ـ دشمنى او به گونه اى بود كه در جنگ جمل با وجود كمى سنّش حاضر شد.1

    او و زُهْرى در تنقيص و تحقير امام امير مؤمنان على عليه السلام و حضرت زهراى طاهره عليها السلام حديث جعل مى كردند.

    هيثمى از او حديثى را در فضل زينب دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل كرده و آن را صحيح دانسته است. در آن حديث ساختگى آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله همواره مى فرمود: زينب بهترين دختران من است.

    راوى گويد: اين حديث ساختگى به گوش على بن حسين عليهما السلام رسيد. حضرتش به نزد زُهْرى رفت و فرمود: اين چه حديثى است كه از تو به من رسيده كه در آن حق فاطمه سلام اللّه عليها را كوچك شمرده اى؟
    وى گفت: هرگز اين حديث را نقل نخواهم كرد.2

    از سوى ديگر روايت كننده از عروه در روايت بخارى، مسلم، تِرمذى و ابن ماجه، پسرش هِشام است كه او نيز از مدلّسين است.

    عالمان رجالى در مورد او گفته اند: هر چه از ديگران مى شنيد به پدرش نسبت مى داد. و ذكر كرده اند كه مالك از او خوشش نمى آمد. ابن خراش گفت: به من خبر رسيده است كه مالك از او به جهت نقل حديثش براى اهل عراق ايراد مى گرفت.
    هِشام سه بار به كوفه رفت. يك بار مى گفت: پدرم برايم نقل كرده كه گفت: از عايشه شنيدم. بار دوم مى گفت: پدرم از عايشه به من خبر داد; و بار سوم مى گفت: پدرم از عايشه روايت كرده است.3 اين حديث نيز از جمله آن احاديث است.

    ____________________________________________
    پی نوشت:
    1 . تهذيب التهذيب: 7 / 161.
    2 . مجمع الزوائد: 9 / 342، كتاب مناقب، باب آن چه كه پيرامون فضايل زينب دختر رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله رسيده است، حديث 15231.
    3 . تهذيب التهذيب: 11 / 46.

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    روايت عبيداللّه بن عبداللّه از عايشه


    اكنون اين حديث را به روايت عبيداللّه بن عبداللّه بررسى مى نماييم. راويى كه اين روايت را از عبيداللّه نقل مى كند ـ طبق نقل بخارى، مسلم و نَسائى ـ «موسى بن أبي عايشه» است.

    ابن ابى حاتم در مورد او و روايتش گويد: از پدرم1 شنيدم كه مى گفت: روايتى را كه موسى بن ابى عايشه، از عبيداللّه بن عبداللّه درباره بيمارى پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل مى نمايد، مرا ناراحت مى كند.2

    امّا راوى روايتى كه ابوداوود و احمد بن حنبل نقل كرده اند، زُهْرى است كه اين روايت را از عبيداللّه بن عبداللّه نقل مى كند ـ ولى ابوداوود از عبيداللّه، از عبداللّه بن زمعه روايت مى كند ـ و ما پيش تر زُهْرى را معرفى كرديم.

    افزون بر اين، مطالبى پيرامون شخص عبيداللّه بن عبداللّه مطرح شده است. ابن سعد از مالك بن انس اين گونه نقل مى كند:

    روزى على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام نزد عبيداللّه بن عبداللّه بن عتبة بن مسعود آمد كه از او درباره برخى مسائل سؤال كند! او در حال نماز بود و اصحابش دور او را گرفته بودند. حضرتش نشست تا نماز او تمام شد.
    عبيداللّه پس از پايان نماز به آن حضرت رو كرد.
    اصحابش گفتند: خدا سلامتت بدارد! اين شخص كه نزد تو آمده پسر دختر رسول خداست و جايگاه و منزلتش روشن است. از تو در مورد برخى مسائل سؤال مى كند. پس اى كاش نخست به او رو مى كردى و حاجتش را برآورده مى ساختى; سپس به آن چه در آن هستى مى پرداختى!

    عبيداللّه در پاسخ آن ها گفت: هرگز! كسى كه در جست و جوى طلب علم است، بايستى متحمّل زحمت و سختى باشد.3
    _____________________________________
    پی نوشت:
    1 . پدر ابى حاتم، همان محمّد بن ادريس رازى، يكى از بزرگان، پيشوايان و حافظان مورد اعتماد در جرح و تعديل است. وى در حدود سال 277 هـ وفات يافته است. شرح حال او در: تذكرة الحفّاظ: 2 / 567، تاريخ بغداد: 2 / 70 و منابع ديگر از مصادر رجالى آمده است.
    2 . تهذيب التهذيب: 10 / 315.
    3 . الطبقات الكبرى: 5 / 166.

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    روايت مسروق بن اجدع از عايشه


    در بررسى حديث از طريق مسروق بن اجدع از عايشه، با اشكالات ذيل مواجه مى شويم:

    1 . اين حديث را ابووائل (شقيق بن سلمه)، از مسروق روايت مى كند. عاصم بن بهدله در مورد شخصيّت ابووائل گويد:
    به ابووائل گفته شد: كداميك از آن دو نزد تو محبوب تر است: على يا عثمان؟

    گفت: على نزد من محبوب تر بود، بعد عثمان محبوب تر شد]![1


    2 . طبق نقل نَسائى و احمد بن حنبل، نعيم بن ابى هند از ابووائل روايت مى كند كه در گذشته پيرامون شخصيّت نعيم آگاهى يافتيم.

    احمد به دو طريق اين روايت را به نعيم بن ابى هند مى رساند. در يكى از اين دو طريق راويى كه از نعيم روايت را نقل مى كند «شبابة بن سوار» است.

    رجال شناسان در شرح حال او مى گويند: شبابه به ارجاء معتقد بود و مردم را به سوى آن دعوت مى كرد. به همين جهت احمد بن حنبل او را ترك كرد و با تاختن به وى او را از اعتبار مى انداخت.

    ابوحاتم نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر كرده است: نمى توان به حديث او استناد كرد.2

    جلال الدّين سيوطى در همان فائده مذكور او را آورده است. ابن حجر نيز در شرح حال او مطالبى را آورده كه بيان گر دشمنى او با اهل بيت پيامبر صلى اللّه عليه وآله است.3
    _____________________________
    پی نوشت:
    1 . تهذيب التهذيب: 4 / 275.
    2 . تهذيب التهذيب: 4 / 274، تاريخ بغداد: 9 / 298.
    3 . تهذيب التهذيب: 4 / 275.



  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    نگاهى به شخصيّت عايشه


    اكنون پس از مطالبى كه پيرامون راويان اين حديث بيان داشتيم، لازم است مطالبى را درباره شخصيّت عايشه ارائه نماييم.

    طبق تحقيقى كه انجام يافته است، عايشه هر شأن و فضيلتى را براى خود، پدر و دوستدارانش ـ از نزديكان و خويشان ـ مى خواست.

    هر گاه مى ديد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله مورد محبّت يكى از همسرانش قرار مى گرفت و آن حضرت نزد او مى ماند، بر او مى شوريد;


    همان گونه كه با زينب دختر جحش اين گونه رفتار كرد. آن گاه با حفصه تبانى كردند كه هر گاه پيامبر صلى اللّه عليه وآله نزد هر كدام از آن ها وارد شود بگويد: من از شما بوى مغافير ]نوعى صمغ [استشمام مى كنم تا ايشان از ماندن و عسل خوردن نزد زينب امتناع ورزد]![1

    هر گاه عايشه مى ديد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از حضرت خديجه عليها السلام به خوبى ياد كرده و او را مى ستايد با جسارت مى گفت:

    چه قدر از اين پيرزن بى دندان ياد مى كنى؟! خداوند عزّ وجلّ بهتر از او را به تو داده است...]![2


    آن گاه كه متوجّه مى شد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حال اقدام براى ازدواج با زنى است، با دروغ و خيانت مانع آن مى شد!

    به عنوان نمونه نقل كرده اند كه روزى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله زنى را از قوم كلب خواستگارى كرده بود، از اين رو عايشه را براى كسب اطلاعاتى نزد خانواده او فرستاد. پيامبر به عايشه فرمود: او را چگونه ديدى؟

    پاسخ داد: چيز قابل ذكرى نديدم!
    پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: تو چيز قابل ذكرى ديدى! تو خالى روى گونه او ديدى كه تك تك موهاى تو بر تنت راست شد.

    عايشه گفت: اى رسول خدا! هيچ رازى از شما پنهان نيست.3

    عايشه حتّى به صرف توهّم اين كه پيامبر مى خواهد ازدواج كند اين گونه رفتار مى كرد. به عنوان نمونه گويد:

    روزى عثمان هنگام ظهر نزد پيامبر آمد. من فكر كردم كه او براى گفت و گو درباره زنان نزد پيامبر آمده است. از اين رو غيرت و رشك زنانگى مرا وادار كرد كه استراق سمع كنم]![4

    موضع گيرى او در مورد كسانى كه از آن ها بدش مى آمد، سراپا جنگ و ستيز بود. به عنوان نمونه يكى از موضع گيرى هاى او
    در برابر امير مؤمنان على عليه السلام اين گونه بيان شده است:

    روزى مردى در حضور عايشه از على و عمّار رضى اللّه عنهما بدگويى كرد.
    عايشه گفت:
    من درباره على چيزى ندارم كه به تو بگويم;
    ولى درباره عمّار، همانا از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: «هر گاه عمّار بين دو امر مخيّر شود، راه يافته ترين و كامل ترين آن دو را انتخاب مى كند».5


    فراتر اين كه عايشه به خاطر تأييد و تقويت دشمنان على عليه السلام حديث جعل مى كرد. نعمان بن بشير گويد: روزى معاويه توسّط من براى عايشه نامه اى فرستاد. من نزد عايشه رفتم و نامه معاويه را به او دادم.

    عايشه به من گفت: فرزندم! آيا مطلبى را كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده ام به تو بگويم؟
    گفتم: آرى.
    گفت: روزى از روزها من و حفصه نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوديم. فرمود: اى كاش نزد ما مردى بود كه با ما گفت و گو مى كرد.
    عرض كردم: اى رسول خدا! آيا كسى را در پى ابوبكر بفرستم؟
    او ساكت ماند. پيامبر دوباره همان سخن را تكرار فرمود.
    حفصه عرض كرد: آيا كسى را در پى عمر بفرستم؟
    او ساكت ماند. سپس فرمود: نه.
    آن گاه مردى را صدا زد و با او درِ گوشى سخن گفت.

    چيزى نگذشت كه عثمان آمد. او به عثمان رو كرد و با او سخن گفت. شنيدم كه به او سه مرتبه فرمود: اى عثمان! شايد خداوند عزّ وجلّ پيراهنى را بر تنت بپوشاند. پس اگر از تو خواستند كه آن را درآورى، تو آن را بيرون نياور.

    گفتم: اى امّ المؤمنين! پس پيش از اين، اين حديث كجا بود؟

    گفت: فرزندم! به خدا سوگند! اين حديث را از يادم برده بودند به گونه اى كه گمان نمى كردم كه آن را شنيده ام]![6

    نعمان بن بشير گويد: من اين حديث را به معاوية بن ابى سُفيان رساندم. او به گزارش من راضى نشد و آن را باور نكرد، تا اين كه خود طى نامه اى به امّ المؤمنين نوشت كه براى من درباره آن حديث بنويس.

    عايشه درباره آن حديث نامه اى براى معاويه نوشت.7


    بنگر كه چگونه عايشه در آن دوران، معاويه را بر خون خواهى دروغينش از عثمان تأييد مى كرد و چگونه بر تحريك مردم به قتل عثمان، عذر و بهانه مى آورد و از پنهان كردن نام مردى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله وى را صدا زد غافل نمى شود، پس از اين كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله از فرستادن در پى ابوبكر و عمر خوددارى كرد!؟
    آرى آن مرد جز امير مؤمنان على عليه السلام نبود;

    ولى آن سان كه ابن عبّاس گفته است، عايشه از على عليه السلام دل خوشى نداشت كه ما در بخش هاى آينده در اين زمينه سخنانى بيان خواهيم كرد.
    بنابراين هر گاه حال عايشه و وضعيّت روايات او در دوران عادى زندگيش اين گونه بوده است، طبيعى است كه اين حال او در دوران و ساعات پايان زندگى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به بالاترين درجه رسيده باشد، و به طور طبيعى اخبار او پيرامون حالات پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در آن شرايط، حسّاس تر باشد.


    اكنون به نمونه هايى از سخنان او توجّه كنيد. وى مى گويد:

    هنگامى كه حال رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وخيم شد، به عبدالرحمان بن ابى بكر فرمود:

    كتف8 يا لوحى به من بده تا براى ابوبكر نوشته اى بنويسم كه با او مخالفت نشود]![

    هنگامى كه عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان ابا دارند از اين كه با تو ـ اى ابوبكر! ـ مخالفت شود]![9


    وى در مورد ديگرى مى گويد:

    هنگامى كه حال رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وخيم شد، بلال آمد تا او را از وقت نماز مطّلع سازد. او فرمود: به ابوبكر بگوييد براى مردم نماز بخواند... .10

    در جاى ديگرى مى گويد:
    رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وفات يافت در حالى كه سر او بين سينه و گردن من بود]![11
    اين ها نمونه هايى از سخنان عايشه است.

    از سوى ديگر هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دستور داد كه على عليه السلام به حضورش فرا خوانده شود، فرمان حضرتش اطاعت نشد; بلكه به آن بزرگوار پيشنهاد مى شود كه ابوبكر و عمر فرا خوانده شوند!

    ابن عبّاس در اين زمينه مى گويد:
    هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيمار شد، همان بيمارى كه به سبب آن وفات يافت، آن حضرت در خانه عايشه بود. حضرتش فرمود: على را برايم صدا كنيد.
    عايشه گفت: برايتان ابوبكر را صدا بزنيم؟]![
    فرمود: صدايش كنيد.
    حفصه گفت: اى رسول خدا! برايتان عمر را صدا بزنيم؟]![
    فرمود: صدايش كنيد.
    اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برايتان صدا بزنيم؟]![
    فرمود: صدايش كنيد.
    هنگامى كه همه آن ها جمع شدند، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله سر مباركش را بلند كرد و على عليه السلام را نديد در نتيجه ساكت ماند. در اين هنگام عمر گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را ترك كنيد]![... .12


    از سوى ديگر آن گاه كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، در حالى كه به دو مرد تكيه كرده براى نماز از خانه بيرون مى رود، عايشه مى گويد: پيامبر در حالى از خانه خارج شد كه بين دو مرد بود و به آن ها تكيه كرده بود كه يكى از آن ها عبّاس بود.
    عايشه از مرد ديگر نامى نمى برد.
    ابن عبّاس در ادامه مى گويد:
    آن مرد على عليه السلام بود; ولى عايشه نمى تواند از آن حضرت به نيكى ياد كند.13

    _____________________________________
    پی نوشت:
    1 . اين قضيّه از قضاياى معروف است. به كتاب هاى حديثى و تفسيرى در تفسير سوره تحريم مراجعه كنيد.
    2 . مسند احمد: 7 / 170، حديث عايشه، حديث 24343.
    3 . الطبقات الكبرى: 8 / 127، كنز العمّال: 12 / 188 ، كتاب فضايل، باب فضايل پيامبر صلى اللّه عليه وآله، حديث 35455.
    4 . مسند احمد: 7 / 165، حديث عايشه، حديث 24316.
    5 . مسند احمد: 7 / 163، حديث 24299.
    6 . مسند احمد: 7 / 214 و 215، حديث 26436.
    7 . همان: 127، حديث 24045.
    8 . كِتْف: استخوان شانه اى كه در زمان هاى قديم روى آن مى نوشتند.
    9 . مسند احمد: 7 / 71، حديث 23679.
    10 . همان: 319، حديث 25348.
    11 . همان: 175، حديث 24384.
    12 . مسند احمد: 1 / 588، مسند عبداللّه بن عباس، حديث 3345.
    13 . عمدة القارى: 5 / 192.

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    آخرين فردى كه با پيامبر خدا وداع نمود


    بنا بر اين، با توجّه به شناختى كه از شخصيّت عايشه به دست آورديم كه اين گونه
    نسبت به على عليه السلام كينه دارد به طورى كه نمى تواند از او به نيكى ياد كرده
    و دل خوشى از آن حضرت ندارد، و مى كوشد كه آن حضرت را از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دور نمايد
    و براى خود و پدرش چيزى را ادّعا مى كند كه هيچ ريشه و اصلى ندارد.

    فراتر اين كه امّ سلمه رضى اللّه عنها از يك امر حقيقى خبر داده و مى گويد: سوگند به آن كه به او سوگند ياد مى
    كنم على عليه السلام آخرين كسى بود كه با پيامبر صلى اللّه عليه وآله ديدار داشت.

    امّ سلمه مى افزايد: ما هر روز بامدادان از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله عيادت مى كرديم. حضرتش بارها مى فرمود: آيا على آمد؟

    گمان مى كنم كه او را در پى كارى فرستاده بود. على عليه السلام آمد. گمان كردم كه با او كارى دارد; از اين رو ما از خانه خارج شديم و نزديك درِ خانه نشستيم. من از همه به درِ خانه نزديك تر بودم. ديدم على عليه السلام روى ايشان خم شده و با او نجوا و درِگوشى سخن مى گويد. آن گاه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در همان روز قبض روح شد و على عليه السلام آخرين فردى بود كه با آن حضرت وداع نمود.1


    آن چه بيان شد،
    روايات اندكى از انبوه رواياتى بود كه عايشه در بعضى از آن ها دست برده و برخى وقايع واقعى،
    مهم و تاريخى را تحريف كرده است. پس از بررسى و شناخت اين گونه روايات، يقين مى كنيم
    كه خبر عايشه پيرامون نماز پدرش به امر پيامبر صلى اللّه عليه وآله و اين كه آن حضرت از خانه خارج شد
    و پشت سر او نماز خواند! ـ آن سان كه در برخى اخبار از او نقل شده ـ از همين قبيل است.


    البتّه از چيزهايى كه عدم اعتماد به كلام عايشه را تأكيد مى كند، وجود اختلاف هايى است كه در اين قضيّه ـ كه يك قضيّه بيش نيست ـ از وى نقل شده است; چنانچه به زودى ملاحظه خواهيم كرد.
    ________________________________
    پی نوشت:
    1 . عمدة القارى: 7 / 426، حديث امّ سلمه، حديث 26025، المستدرك: 3 / 149، كتاب شناخت صحابه، مناقب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهما السلام، حديث 4671، تاريخ مدينة دمشق: 45 / 301، الخصائص: 216، حديث 155.

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بخش چهارم
    بررسى و نقد متن و مدلول حديث

    دقّت هايى در متن و مدلول حديث


    با توجّه به مطالبى كه در بخش هاى پيشين گذشت، ملاحظه كرديم كه اين حديث با همه طرق و اسنادش مردود و بى اعتبار است.

    اكنون به نظر مى رسد كه اين پرسش مطرح شود كه با توجّه به اين كه اين حديث، از احاديثى است كه صاحبان صحاح، مسانيد، معجم ها و علماى ديگر بر آن اتّفاق نظر دارند و آن را از عدّه اى از صحابه روايت كرده اند، با اين وضع چگونه مى توانيم آن را با همه طرقش بى اعتبار بدانيم؟

    ما اين پرسش را از دو محور پاسخ مى دهيم:

    1 . شما در بخش «بررسى سندهاى روايت» ملاحظه كرديد كه راويان سندهاى اين حديث متّهم به انواع طعن و عيب بوده اند. ما در آن بخش و در هنگام بررسى، فقط بر مشهورترين كتاب هاى اهل سنّت در جرح و تعديل تكيه كرديم و طبق سخنان بزرگان و عالمان آنان، اسانيد اين حديث را نقد نموديم.

    2 . نظريه پژوهشگران و محققان علوم حديث، رجال و كلام اين است كه در كتاب هاى شش گانه (صحاح ستّه)، احاديث صحيح، ضعيف و جعلى وجود دارد. از طرفى ديگر، در ميان صحابه نيز افرادى عادل، منافق و فاسق وجود دارد. البتّه ما اين موضوع را در برخى از پژوهش هاى خود ثابت كرده ايم.1

    آرى، آن چه در نزد اهل تسنّن مشهور است دو امر است:

    1 . قول به اصالت عدالت صحابه;

    2 . قول به صحّت آن چه در دو كتاب بخارى و مسلم نقل شده است.

    بديهى است كه اين دو موضوع داراى شهرتى هستند كه هيچ پايه و اساسى ندارد.


    امّا پيرامون حديث «نماز ابوبكر»، كسى را نيافتم كه به اين حديث ايراد گرفته باشد.
    البتّه نه بدين جهت كه آن در كتاب هاى صحاح آمده است;
    بلكه اصل در پذيرش اين روايت بوده و اهل تسنّن آن را صحيح دانسته و يكى از دليل هاى خلافت ابوبكر قرار داده اند، و به همين دليل ملاحظه مى كنيد كه آنان در كتاب هاى كلامى و غير آن به اين حديث استدلال مى كنند.
    _______________________________
    پی نوشت:
    1 . براى آگاهى از اين موضوع به كتاب أصحابى كالنجوم و محاضرات فى الاعتقادات: 2 / 553، رساله الصحابه از همين نگارنده مراجعه شود.

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    نگاهى به سخنان استدلال كنندگان به اين حديث بر امامت ابوبكر


    همان گونه كه اشاره شد، عدّه اى از علماى اهل تسنّن با توجّه به حديث «نماز ابوبكر»، به امامت او استدلال كرده اند.
    قاضى عضدالدّين ايجى در ضمن دليل هايى كه به پندارش بيان گر امامت ابوبكر است چنين مى نويسد:

    دليل هشتم:
    پيامبر صلى اللّه عليه وآله ابوبكر را در نماز جانشين خود قرار داد و او را عزل نكرد.
    پس او در اين امر و موارد ديگر به عنوان امام باقى مى ماند; زيرا
    هيچ كس قائل به جدايى بين اين دو موضوع از يكديگر نيست
    . به همين جهت على رضى اللّه عنه فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تو را در امر دينِ ما مقدّم دانست]![، پس آيا ما تو را در امر دنيايمان مقدّم ندانيم؟1

    فخر رازى نيز در اين مورد اظهار نظر كرده است. وى در دلايل خلافت ابوبكر مى نويسد:

    دليل نهم:
    اين كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله در دوران بيمارى منجر به رحلتش;
    ابوبكر را جانشين خود براى نماز قرار داد و از آن امر عزلش نكرد;
    پس واجب است كه بعد از وفاتش نيز جانشين آن حضرت در نماز باقى بماند و هر گاه
    جانشينى ابوبكر در نماز ثابت شود، جانشينى او در ساير امور نيز اثبات مى شود; زيرا كه ضرورتاً كسى قائل به فرق و جدايى اين دو امر از يكديگر نيست.2

    ابونعيم اصفهانى نيز در مطالع الانظار از اين موضوع سخن
    به ميان آورده و مى نويسد:

    دليل سوم:

    پيامبر صلى اللّه عليه وآله در دوران بيمارى خود، ابوبكر را در نماز جانشين خود قرار داد،
    در نتيجه جانشينى او در نماز به نقل صحيح ثابت است. از طرفى پيامبر صلى اللّه عليه وآله
    ابوبكر را از جانشينى اش در نماز عزل نكرد; پس بعد از وفات ايشان نيز ابوبكر جانشين او در نماز
    باقى مى ماند.در نتيجه هر گاه جانشينى ابوبكر بعد از وفات پيامبر در نماز اثبات شود،
    خلافت او بعد از وفات پيامبر در غير نماز هم اثبات خواهد شد; زيرا
    كسى قائل به جدايى اين دو موضوع از هم نيست.3

    يكى از علماى اهل تسنّن كه به اين روايت استدلال كرده، نيشابورى صاحب تفسير است.
    وى در تفسير آيه غار مى نويسد:

    اهل تسنّن با اين آيه، به برترى ابوبكر و نهايت اتّحاد، مصاحبت و موافقت باطنى و ظاهرى او با پيامبر استدلال مى كنند، وگرنه پيامبر در چنين موردى به او تكيه نمى كرد. از طرفى ابوبكر بعد از ايشان در علم و دانش دومين نفر بود، چرا كه پيامبر فرمود: «در سينه من چيزى ريخته نشد، مگر اين كه آن را در سينه ابوبكر هم ريختم».4

    او در دعوت به سوى خدا پس از رسول خدا نيز دومين نفر بود;
    چرا كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ايمان را ابتدا به ابوبكر عرضه داشت و او ايمان آورد;
    سپس ابوبكر ايمان را به طلحه، زبير، عثمان بن عفّان و جمعى ديگر از بزرگان صحابه عرضه داشت.
    ابوبكر در جنگ ها، در اداى نماز جماعت و در مجالس و محافل از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله
    جدا نمى شد و پيامبر او را در دوران بيماريش به جاى خود امام جماعت قرار داد... .5

    كرمانى نيز در شرح صحيح بخارى به شرح اين حديث ساختگى پرداخته و مى نويسد:

    در آن حديث فضيلتى است براى ابوبكر، و ترجيح او بر همه صحابه، و هشدارى است
    كه او براى جانشينى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از ديگران شايسته تر است.6

    عينى نيز در عمدة القارى در شرح صحيح بخارى، به شرح و توضيح اين حديث پرداخته و مى نويسد:

    چند مطلب از اين حديث استفاده مى شود:

    يكم: بيان گر فضل ابوبكر است.
    دوم: اين كه ابوبكر در زمان حيات پيامبر صلى اللّه عليه وآله براى مردم نماز خوانده، و
    در همين امامت صغرى دلالتى بر امامت كبرى است.
    سوم: اين كه شايسته ترين فرد به امامت، آگاه ترين فرد است.7

    همچنين نَوَوى در شرح صحيح مسلم، فائده هايى را از اين حديث مطرح كرده و مى نويسد:

    از جمله فائده هاى آن حديث مى توان به اين امور اشاره كرد: فضيلت و برترى ابوبكر،
    ترجيح دادنش بر همه صحابه، برتر دانستن او و اشاره به اين كه وى به
    جانشينى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از ديگران سزاوارتر است.
    مورد ديگر اين كه هر گاه امام براى حضور در نماز جماعت عذرى دارد، كسى را جانشين خود
    مى كند تا براى مردم نماز بخواند و او جز برترين فرد را جانشين خود نمى كند.
    فوائد ديگر اين حديث برترى عمر8 بعد از ابوبكر است; زيرا كه ابوبكر به سراغ غير عمر نرفت.9

    مَناوى نيز در شرح جامع الصغير تذكّرى را عنوان مى كند و مى گويد:

    اصحاب ما در علم اصول مى گويند: جايز است كه بر اساس قياس اجماع حاصل شود، نظير امامت ابوبكر كه صورت گرفت; زيرا كه همه صحابه بر خلافت او ـ كه همان امامت عظمى است ـ اتّفاق نظر داشتند و استناد آن ها قياس بر امامت صغرى است كه همان نماز براى مردم به انتخاب پيامبر مصطفى صلى اللّه عليه وآله است.10

    آخرين استدلال به اين حديث مطلبى است كه در فواتح الرَّحموت در شرح مسلّم الثبوت
    در مبحث اجماع آمده است. نگارنده اين كتاب در شرح مسأله اى اين گونه مى نگارد:
    جايز است كه دليل اجماع قياس باشد، به خلاف نظر ظاهرى مذهبان و ابن جرير طبرى
    كه برخى از آن ها گفته اند كه چنين استنادى از نظر عقلى امكان ندارد. عدّه ديگر معتقدند
    كه اين امر از نظر عقلى امكان دارد; ولى تا كنون واقع نشده است. در مورد اخبار آحاد نيز
    گفته شده است كه مانند قياس است، گرچه در اين باره اختلاف وجود دارد.
    دليل ما بر اين موضوع اين است كه چنين استنادى مانعى ندارد;
    زيرا كه (در قضيّه خلافت ابوبكر) امامت كبرى ـ كه همان خلافت است ـ بر امامت نماز قياس شد.

    حق اين است كه دستور پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به امامت نماز، اشاره اى به مقدّم بودن ابوبكر بر امامت كبرى بود... .11
    _____________________________________
    پی نوشت:
    1 . المواقف: 3 / 605. گفتنى است كه به طور قطع اين سخنى جعلى است كه به امير مؤمنان على عليه السلام نسبت داده شده است. كسى كه اين حديث را به صورت مرسل آورده ـ همان طور كه در الإستيعاب: 3 / 97 آمده است ـ همان حسن بصرى است كه در نقل روايات به صورت ارسال و تدليس، و در انحراف از امير مؤمنان على عليه السلام معروف و مشهور است.
    2 . الأربعين فى اصول الدّين: 2 / 292.
    3 . مطالع الأنظار فى شرح طوالع الأنوار فى علم الكلام: 233.
    4 . اين حديث از جمله احاديث ساختگى است. براى آگاهى بيشتر ر.ك: احاديث واژگونه در فضايل صحابه از همين نگارنده.
    5 . غرائب القرآن ورغائب الفرقان: 3 / 471.
    6 . الكواكب الدّرارى: 52 .
    7 . عمدة القارى: 5 / 203.
    8 . اين برترى بدين جهت است كه ابوبكر به عمر گفت: براى مردم نماز بخوان... گويى گفته ها و اعمال ابوبكر حجّت است؟! البتّه اهل تسنّن از اين جهت دچار اشكال شده اند كه به زودى به آن اشاره خواهد شد.
    9 . المنهاج، شرح صحيح مسلم: 4 / 116.
    10 . فيض القدير: 5 / 665.
    11 . فواتح الرّحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2 / 239 و 240.

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    جانشينى در امامت نماز، دليلى بر خلافت نيست


    آن چه بيان شد، نمونه اى از سخنان علماى اهل تسنّن در استدلال به اين حديث ساختگى بود;
    ولى براى پژوهشگر حقيقت جو پيش تر معلوم شد كه اين حديث، سند معتبرى در صحاح ندارد، چه برسد در منابع ديگر.

    از طرفى ديگر صِرف وجود آن در آن كتاب ها ـ حتّى در دو كتاب بخارى و مسلم ـ ما را از دقّت در سندش بى نياز نمى كند.
    بنابر اين، مطالبى را كه عالمان اهل تسنّن پيرامون اين حديث بيان كرده اند هيچ اصل و ريشه اى نداشته و
    مطالبى كه به عنوان پايه و اساس عقايد، فقه و علم اصول قرار داده اند هيچ اساسى ندارد.

    در اين راستا مى گوييم:

    جانشينى در امامتِ نماز دليلى بر خلافت نيست; و به فرض صحيح بودن حديث فرمان پيامبر صلى اللّه عليه وآله به ابوبكر براى نماز در جايگاه ايشان اين حديث،

    دليل بر امامت كبرى و خلافت عظمى نمى باشد;


    زيرا هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله از مدينه خارج مى شد، كسى را براى امامت نماز براى مردم منصوب مى كرد;
    از جمله اين كه ـ همان گونه كه روايت مى كنند ـ روزى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى خواست از مدينه خارج شود، اُمّ مكتوم نابينا را براى امامت جانشين خود ساخت.

    در اين مورد، ابوداوود در سنن خود، فصلى را با اين عنوان گشوده و اين روايت را در آن نقل كرده است. وى در عنوان «باب امامت نابينا» مى نويسد:

    ابوعبداللّه محمّد بن عبدالرحمان عنبرى، از ابن مهدى، از عمران قطّان، از قَتاده نقل مى كند كه انس گويد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله ابن امّ مكتوم نابينا را براى امامت مردم جانشين خود كرد.1

    بنابراين، آيا تا كنون كسى قائل به امامت ابن امّ مكتوم شده به دليل اين كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله او را براى نماز جانشين كرد؟!

    اين سخن به قدرى بديهى است كه ابن تيميّه ـ ملقّب به «شيخ الاسلام» ـ به آن اعتراف كرده و در منهاج السنّه مى گويد:

    جانشين كردن در زمان حيات، يك نوع نيابت محسوب مى شود كه براى هر ولىّ امرى گريزى از آن نيست.
    اين گونه نيست كه هر كس در حيات ولىّ امر صلاحيّت جانشينى بر بعضى از امور امّت را داشته باشد،
    پس از مرگ او نيز صلاحيّت داشته باشد كه جانشين باقى بماند;
    زيرا كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله در دوران زندگى خويش بيش از يك نفر را جانشين خود قرار داد،
    و از ميان آن ها هيچ كس صلاحيّت جانشينى بعد از وفاتش را نداشت; همچنان كه آن حضرت ابن امّ مكتوم نابينا را در دوران حياتش جانشين خود كرد، در حالى كه او صلاحيّت خلافت بعد از وفاتش را نداشت; همين طور بشير بن عبدالمنذر و غير او.2


    فراتر اين كه راويان آنان روايت كرده اند
    كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله پشت سر عبدالرحمان بن عوف نماز خواند!

    اگر اين روايت به فرض محال نيز صحيح باشد; دليلى بر شايستگى خلافت بعد از ايشان نخواهد شد و به همين خاطر هيچ كس آن را ادّعا نكرده است.
    روشن است كه آن حديث باطل است; زيرا كه با يك امر ضرورى و قطعى مخالف است كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله پشت سر احدى از امّتش نماز نمى خواند و هيچ نيازى به بررسى سند آن نيست.


    كوتاه سخن اين كه نه حديث دستور دادن به ابوبكر براى نماز و نه حديث نماز خواندن آن حضرت پشت سر او ـ گرچه سند دو حديث كامل باشد ـ هيچ دلالتى بر خلافت ندارند.

    بديهى است كه در مورد ساير نكات اعتقادى، فقهى و اصولى كه علماى اهل تسنّن با استفاده از حديث امر به نماز در شروح و پاورقى ها ذكر مى كنند، همه آن ها به اثبات اصل قضيّه و تماميّت سندهايى كه حاكى اين احاديثند بستگى دارد.

    در نتيجه روشن شد كه هيچ يك از آن سندها صحيح نمى باشد، بنا بر اين فرمان پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به ابوبكر در دوران بيمارى براى اقامه نماز به جاى آن حضرت ثابت نشد.
    ________________________________________
    پی نوشت:
    1 . سنن ابوداوود: 1 / 203، كتاب نماز، باب امامت نابينا، حديث 595.
    2 . منهاج السنّه: 7 / 339.

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •