صفحه 18 از 18 نخستنخست 123456789101112131415161718
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 178 , از مجموع 178

موضوع: ****تاپیک جامع اشعار حافظ****

  1. #171
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    رباعی شمارهٔ ۳










    گفتم که لبت،گفت لبـم آب حیات

    گفتم دهنت،گفت زهی حب نبات



    گفتم سخن تـو،گفت حافظ گفتـا

    شادی همه لطیفه گویان صلوات

  2. #172
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    رباعی شمارهٔ ۲









    بر گیر شـــــراب طرب‌انگیـز و بیـــا


    پنهــــان ز رقیب سفله بستیـــز و بیا



    مشنو سخن خصـــم که بنشین و مـرو


    بشنــو ز من این نکته که برخیـــز و بیــــا

  3. #173
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض





    جز نقش تو در نظر نیامد ما را

    جز کوی تو رهگذر نیامد ما را



    خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

    حقـــــا که به چشـــــم در نیــامد مـا را


  4. #174
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض





    ماهم که رخش روشنی خور بگرفت


    گــرد خـط او چشمـهٔ کوثــــر بگرفت




    دلها همه در چاه زنخدان انداخت


    وآنگه سر چـاه را به عنبر بگرفت

  5. #175
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

    به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد


    به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند

    زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد


    رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب

    چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد


    شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است

    کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد


    چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود

    غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد


    تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی

    که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد


    چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر

    که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

  6. #176
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

    به دست مرحمت یارم در امیدواران زد


    چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست

    برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد


    نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست

    گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد


    من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست

    که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد


    کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری

    کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد


    خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین

    خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد


    در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

    چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد


    منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم

    زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد


    شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور

    که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد


    از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

    زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد


    ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید

    که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد


    دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل

    که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد


    نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است

    بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد

  7. #177
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

    ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد


    و گر به رهگذری یک دم از وفاداری

    چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد


    و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس

    ز حقه دهنش چون شکر فروریزد


    من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم

    بس آب روی که با خاک ره برآمیزد


    فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست

    کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد


    تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز

    هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد


    بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ

    که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

  8. #178
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

    تو را در این سخن انکار کار ما نرسد


    اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند

    کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد


    به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

    به یار یک جهت حق گزار ما نرسد


    هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

    به دلپذیری نقش نگار ما نرسد


    هزار نقد به بازار کائنات آرند

    یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد


    دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

    که گردشان به هوای دیار ما نرسد


    دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

    که بد به خاطر امیدوار ما نرسد


    چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را

    غبار خاطری از ره گذار ما نرسد


    بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

    به سمع پادشه کامگار ما نرسد

صفحه 18 از 18 نخستنخست 123456789101112131415161718

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •