صفحه 1 از 18 123456789101112131415161718 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 178

موضوع: ****تاپیک جامع اشعار حافظ****

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض ****تاپیک جامع اشعار حافظ****

    دوستان و مشتاقان لسان الغیب

    اشعار این شاعر بزرگ ایران زمین رو در این تاپیک ارسال کنید

    مدیریت انجمن



    میر من خوش می​روی کاندر سر و پا میرمت

    خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
    گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست
    خوش تقاضا می​کنی پیش تقاضا میرمت
    عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
    گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
    آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
    گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
    گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
    گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
    خوش خرامان می​روی چشم بد از روی تو دور
    دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت
    گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
    ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
    آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
    هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
    در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
    ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
    کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
    از چشم خود بپرس که ما را که می​کشد
    جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
    او را به چشم پاک توان دید چون هلال
    هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
    فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
    چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
    نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
    حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت
    به قصد جان من زار ناتوان انداخت
    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
    زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
    به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد
    فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
    شراب خورده و خوي کرده مي‌روي به چمن
    که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
    چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
    بنفشه طره مفتول خود گره مي‌زد
    صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت
    ز شرم آن که به روي تو نسبتش کردم
    سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
    من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيش
    هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت
    کنون به آب مي لعل خرقه مي‌شويم
    نصيبه ازل از خود نمي‌توان انداخت
    مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود
    که بخشش ازلش در مي مغان انداخت
    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
    مرا به بندگي خواجه جهان انداخت

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    مدامم مست مي‌دارد نسيم جعد گيسويت
    خرابم مي‌کند هر دم فريب چشم جادويت
    پس از چندين شکيبايي شبي يا رب توان ديدن
    که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
    سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم
    که جان را نسخه‌اي باشد ز لوح خال هندويت
    تو گر خواهي که جاويدان جهان يک سر بيارايي
    صبا را گو که بردارد زماني برقع از رويت
    و گر رسم فنا خواهي که از عالم براندازي
    برافشان تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت
    من و باد صبا مسکين دو سرگردان بي‌حاصل
    من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت
    زهي همت که حافظ راست از دنيي و از عقبي
    نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    ناگهان پرده برانداخته‌اي يعني چه
    مست از خانه برون تاخته‌اي يعني چه
    زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب
    اين چنين با همه درساخته‌اي يعني چه
    شاه خوباني و منظور گدايان شده‌اي
    قدر اين مرتبه نشناخته‌اي يعني چه
    نه سر زلف خود اول تو به دستم دادي
    بازم از پاي درانداخته‌اي يعني چه
    سخنت رمز دهان گفت و کمر سر ميان
    و از ميان تيغ به ما آخته‌اي يعني چه
    هر کس از مهره مهر تو به نقشي مشغول
    عاقبت با همه کج باخته‌اي يعني چه
    حافظا در دل تنگت چو فرود آمد يار
    خانه از غير نپرداخته‌اي يعني چه

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    ساقي بيا که يار ز رخ پرده برگرفت
    کار چراغ خلوتيان باز درگرفت
    آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
    وين پير سالخورده جواني ز سر گرفت
    آن عشوه داد عشق که مفتي ز ره برفت
    وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
    زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب
    گويي که پسته تو سخن در شکر گرفت
    بار غمي که خاطر ما خسته کرده بود
    عيسي دمي خدا بفرستاد و برگرفت
    هر سروقد که بر مه و خور حسن مي‌فروخت
    چون تو درآمدي پي کاري دگر گرفت
    زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
    کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت
    حافظ تو اين سخن ز که آموختي که بخت
    تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اي نسيم سحر آرامگه يار کجاست
    منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست
    شب تار است و ره وادي ايمن در پيش
    آتش طور کجا موعد ديدار کجاست
    هر که آمد به جهان نقش خرابي دارد
    در خرابات بگوييد که هشيار کجاست
    آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
    نکته‌ها هست بسي محرم اسرار کجاست
    هر سر موي مرا با تو هزاران کار است
    ما کجاييم و ملامت گر بي‌کار کجاست
    بازپرسيد ز گيسوي شکن در شکنش
    کاين دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
    عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
    دل ز ما گوشه گرفت ابروي دلدار کجاست
    ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي
    عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست
    حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
    فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
    جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
    حاليا خانه برانداز دل و دين من است
    تا در آغوش که مي‌خسبد و همخانه کيست
    باده لعل لبش کز لب من دور مباد
    راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست
    دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
    بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست
    مي‌دهد هر کسش افسوني و معلوم نشد
    که دل نازک او مايل افسانه کيست
    يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين
    در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست
    گفتم آه از دل ديوانه حافظ بي تو
    زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
    بنده طلعت آن باش که آنی دارد
    شیوه حور و پری خوب و لطیف است ولی
    خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
    چشمه چش مرا ای گل خندان دریاب
    که به امید تو خوش آبی روان دارد
    خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
    برده از دست هر آنکس که کمانی دارد
    گوی خوبی که برد از تو که خورشید آنجا
    نه سواریست که در دست عنانی دارد
    دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
    آری آری سخن عشق نشانی دارد
    در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
    هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
    با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
    هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
    مرغ زیرک نزند در چمن پرده سرای
    هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
    مدعی گو نغز و نکته به حافظ مفروش
    کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اي که در کشتن ما هيچ مدارا نکني
    سود و سرمايه بسوزي و محابا نکني
    دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
    قصد اين قوم خطا باشد هان تا نکني
    رنج ما را که توان برد به يک گوشه چشم
    شرط انصاف نباشد که مداوا نکني
    ديده ما چو به اميد تو درياست چرا
    به تفرج گذري بر لب دريا نکني
    نقل هر جور که از خلق کريمت کردند
    قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکني
    بر تو گر جلوه کند شاهد ما اي زاهد
    از خدا جز مي و معشوق تمنا نکني
    حافظا سجده به ابروي چو محرابش بر
    که دعايي ز سر صدق جز آن جا نکني

صفحه 1 از 18 123456789101112131415161718 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •