هنگامى که مزدک جنبش خود را در عهد قباد - و احتمالا با فراخواندن وى به کيش خود - آشکار کرد، چنين تعليم مى کرد که خداوند نخست همه خواستنى ها را به تساوى در ميان آدميان نهاد، اما چون مردم اين اراده او را نافرمانى کردند، دچار اختلاف ها و دشمنى ها شدند.

از اين رو وى بر اين باور بود که بايد ثروتمندان را به ميل خود يا به اجبار بدان واداشت تا در آنچه دارند، با ديگران انباز شوند. احتمالا دوره خشکسالى اى که در عهد قباد پديد آمد، زمينه نهايى را براى ظهور اين جنبش آماده کرد، اما در واقع گرايش شديد عدالتخواهانه و ضدتبعيض، پيشتر در عهد پادشاهى <پيروز> به وجود آمد. در آن زمان مصايب سنگينى همچون قحطى وحشتناک چندين ساله و بدتر از آن تاخت و تاز و غارتگرى دامنه دار اقوام نيمه متمدن هيتالى در نيمه شرقى کشور و کشته شدن پيروز در نبرد با آنها، پشت سر هم بر پيکره جامعه ايرانى وارد شد. ابتلا به اين دشوارى ها - که آسيب هاى مستقيم آن متوجه مردم فرودست بود - بى عدالتى و ناکارآمدى ساختار موجود را بيش از پيش آشکار نمود و منجر به ايجاد نارضايتى ژرفى شد که تزلزل اعتبار و مشروعيت نظام طبقاتى در باور عامه را در پى داشت. همين عوامل بود که با سپرى شدن زمان، نوعى آگاهى اعتراض آميز نسبت به بى عدالتى ها و تفاوت هاى آشکار و البته قانونى موجود را به ذهن جامعه تزريق مى کرد. با اين همه فضاى سنگين و استبدادآميز حاکم، اجازه نمايان شدن اين احساسات را - که ديگر فراگير شده بود - نمى داد ولاجرم اين احساسات در چندين سال انباشته و متراکم شد تا اينکه قيام مزدک بر ضدناروايى ها - که در آغاز پادشاه را نيز با خود همراه کرد - يکباره تمام موانع را از سر راه بروز آن برداشت؛ انبوهى از توده مردم به جنبش پيوستند و با هجوم به خانه و املاک اشراف و دست اندازى به مال و زنان ايشان، غوغايى بزرگ برانگيختند. همه اينها با رضايت و يا دست کم سکوت قباد صورت مى گرفت؛ خواه به خاطر ميل باطنى او به عدالت و يا براى مقاصد سياسى چون کاستن از نفوذ و قدرت موبدان و اشراف که در سال هاى اخير قزونى گرفته بود. حتى در همين بلواى مزدکيان هم يک بار همين طبقات ممتاز قباد را از تخت سلطنت به زير آوردند. دور از نظر نيست که قباد بر آن بوده است تا با استفاده از نيروى بسيج کنندگى، گامى بردارد براى رفاه حال رعاياى فرودست خويش و هم اينکه قدرت موبدان و بزرگان را - که سبب برانگيخته شدن خشم و نارضايتى مردم شده بود و نيز عاملى بود در جهت کاهش اقتدار شاه - فرو کاهد. البته اين همسويى پايان يافت و آن هنگامى بود که تعرضات پيروان مزدک آنچنان بالا گرفت که بنيان هاى نظم و امنيت اجتماعى را در معرض نابودى کامل قرار داد و اين چيزى بود که اقتدار و تسلط خود شاه را هم تهديد مى کرد. از سويى اين امر پس از مدتى گلايه مندى و ناخرسندى مردم عادى را هم برانگيخت، چرا که دارايى و حريم ايشان هم دستخوش درازدستى هنگامه جويانى شد که عرصه را براى تکاپو و فتنه نگرى خود گشاده يافتند. سرانجام قباد به کارگردانى وليعهد خود خسرو، اين جنبش را - که نيز با معرفى دينى تازه همراه شده بود - با قتل مزدک و ديگر رهبران جنبش سرکوب کرد، اما با اين حال تاثيرات جنبش مزدکى در جامعه ساسانى باقى ماند. ردپاى اين تاثيرها را بخصوص در اصلاحات گسترده خسرو انوشيروان مى توان مشاهده کرد و از همه مهمتر اينکه ساختار طبقاتى کهن ساسانى در اثر تعرضات مزدکيان آنچنان آسيب ديد که خسرو توانست با بذل و بخشش هاى شاهانه و برکشيدن کسانى که در ماجراى مزدکيان از طبقه خود دور افتاده بودند، ماهيت طبقات ممتاز را به سود اقتدار مطلق شاه تغيير داده، ايشان را به هواخواهان مطيع خود تبديل نمايد. افزون بر اين، قوانينى که خسرو براى گرفتن ماليات ها و نيز اصلاح امور مالى وضع کرد، تخفيفى بود براى کشاورزان و رعايا که اصلى ترين قربانيان ساختار ناعادلانه پيشين و مهمترين حاميان جنبش مزدک بودند. بدين ترتيب خسرو سطحى از عدالت و رفاه را به جامعه خسته و بى رمق ايرانى ارزانى کرد و در عوض وفادارى و اطاعت پذيرى طبقات عالى و ثبات سياسى و اجتماعى و حتى خوشنامى تاريخى را به دست آ ورد. با بيرون راندن بزرگان و روحانيان مذهب زرتشتى از دايره بسته قدرت - که توده مردم را بدان راهى نبود - استبداد حاکميت ساسانى که پيشتر با دخالت و اعمال نفوذ ايشان اندکى تخفيف مى يافت، منحصر در شخص شاه شد و اينها که خود قدرتى در کنار شاه و البته در طول او داشتند، به حاميان و پشتيبانان خاموش و بى اراده وى تبديل شدند. طبقات ممتاز هرچند در بسيارى موارد عامل کاهنده اقتدار شخصى شاه بودند، اما در بسيارى اوقات مخصوصا دوره هايى که پادشاهى مى مرد يا شاهى خردسال و يا ناتوان و ضعيف النفس بر کشور حکم مى راند، همين ها بودند که سبب پيوستگى حضور قدرت دولت در جامعه مى شدند و گاه خود شاه را نيز نيرو مى دادند. در نبود اينها و نيز رويگردانى مردم، دولت ساسانى در سراشيبى انحطاط و سقوط افتاد. با اينکه دوره سلطنت خسروانوشيروان و نيز خسرو پرويز، بروز و ظهور اين زوال ناگهانى را تا مدتى به تاخير انداخت، ولى پس از مرگ خسرو پرويز اين زخم ها به يکباره سر باز کردند و دولت ساسانى به خانه اى مقوايى مى مانست که منتظر اشارتى بود تا فرو ريزد و بى شک جنبش مزدک در پيمودن اين راه زوال نقشى فراوان داشت.