پيامبر آشنا

... (در ايـامـى كه به فرمان رسول خدا(ص ) در يمن به سر مى بردم ), يك روزكه براى مردم سخن مـى گـفـتـم , مـردى از دانشمندان يهود از ميان جمعيت برخاست ودر حالى كه كتابى در دست داشت ودر آن مى نگريست به من گفت : (اگر ممكن است ) تصويرى از شمايل محمد(ص ) را براى ما وصف كن (درخواست او را پذيرفتم و) گفتم : پيامبر خدا(ص ) نه چندان بلند قد است ونه بسيار كوتاه , موى سرش نه خيلى پيچيده است ونه باز وافتاده , سرى بزرگ ومتناسب دارد. رنگ چهره اش سفيد است واندكى به سرخى مى زند. استخوان بندى درشت دارد. كف دست وقدم پاهايش بزرگ وضخيم است . از ميان سينه تا ناف خطى باريك از مـو دارد. داراى مـحـاسـنـى پـرپشت وابروانى پيوسته وپيشانى بلند, چهار شانه (و قوى هيكل ) مى نمايد. وقتى راه مى رود انگار از بلندى به سرازيرى روانه باشد. هرگز مانند او, كسى را نديده ام وپس از اين هم نخواهم ديد.

سپس ساكت شدم وچيزى نگفتم , دانشمند يهودى گفت : ادامه بده .

گفتم : آنچه فعلا به خاطر داشتم بيان كردم . اما او خود ادامه داد وافزود: ودر چشمانش سرخى ديده مى شود. دهانى خوش بو دارد ومحاسنى نيكو. وقتى با او سخن بگويند بـا دقـت مـى شـنـود وهـنـگـامـى كـه بـخواهد به طرف جلو يا عقب سر نگاه كند با تمام بدن بر مى گردد....

گـفتم : به خدا سوگند اينها كه بر شمردى همه از صفات اوست . سپس گفت :يك ويژگى از او ناگفته ماند. پرسيدم كدام است ؟

گفت : در پشتش حالت خميدگى مشاهده مى شود.

گـفتم : اين را كه بيان كردم , همان حالتى است كه هنگام راه رفتن از آن جناب ظاهر مى گردد.

(واين نحوه راه رفتن قهرا مختصرى حالت خميدگى درذهن بيننده ايجاد مى كند).

مـرد دانشمند گفت : من اين وصف را در كتابهاى پدرانم براى او(ص )يافته ام , در آنجا پس از ذكر ايـن اوصـاف آمـده است : (پيامبر آخر الزمان ) درمكه متولد مى شود واز آنجا به شهرى كه از جهت حـرمـت وعـظـمـت همچون مكه است مهاجرت مى كند. مدينه از آن روى حرمت پيدا مى كندكه پذيراى پيامبر(ص ) گشته است . كسانى كه از مهاجران دلجويى مى كنندوبه آنان پناه مى دهند, از فرزندان عمرو بن عامر هستند. حرفه آنها (نخل دارى و) كشاورزى است ... در مجاورت آنها قومى از يهود زندگى مى كنند.

گفتم : آرى همين طور است , او فرستاده خدا وپيامبر مسلمين است ....

سرانجام مرد يهودى مسلمان شد وبه وحدانيت خدا ورسالت نبى مكرم (ص ) گواهى داد وگفت : شـهادت مى دهم كه او بر همگان پيامبر است ومن با ايمان به او زنده ام وبا اعتقاد به او مى ميرم وبا يقين بر نبوت او ان شاءاللّه زنده خواهم شد.

عـن عـلى (ع ) قال : بعثنى رسول اللّه (ص ) الى اليمن فانى لاخطب يوما على الناس وحبر من احبار اليهود واقف وفى يده سفر ينظر فيه , فنادى الى فقال : صف لنااباالقاسم .

(فقلت ): (ان ) رسول اللّه (ص ) ليس بالقصير (المردد) ولا بالطويل البائن , وليس بالجعدالقطط و لا بـالسبط, هو رجل الشعر اسوده , ضخم الراس , مشرب لونه حمرة , عظيم الكراديس , شثن الكفين و القدمين طويل المسربة ... اهدب الاشفار مقرون الحاجبين ,صلت الجبين بعيد ما بين المنكبين , اذا مشى يتكفا كانما ينزل من صبب لم ار قبله مثله ولم ار بعده مثله .

... ثـم سـكـت فقال لى الحبر: و ماذا (بعد)؟

... (قلت ): هذا ما يحضرنى قال الحبر: فى عينيه حمرة , حـسـن اللحية حسن الفم , تام الاذنين , يقبل جميعا و يدبر جميعا. فقال على : هذه واللّه صفته ! قال الـحـبـر: و (فيه ) شى ء آخر. فقال على : و ما هو؟

قال الحبر: وفيه جنا (قال على ): هو الذى قلت لك كانما ينزل من صبب . قال الحبر: فانى اجد هذه الصفة فى سفر آبائى و نجده يبعث من حرم اللّه و امنه و موضع بيته ثم يهاجر الى حرم يحرمه هو و يكون له حرمة كحرمة الحرم الذى حرم اللّه , و نجد انـصـاره الـذيـن هـاجراليهم قوما من ولد عمرو بن عامر, اهل نخل واهل الارض . قبلهم يهود, قال على (ع ) هوهو! هو رسول اللّه (ص ).

فـقـال الـحـبر فانى اشهد اءنه نبى اللّه واءنه رسول اللّه (ص ) الى الناس كافة , فعلى ذلك احياوعليه اموت وعليه ابعث ان شاء اللّه . ((66))