قصد كرديم تا در اين بخش مطالبي كه در جلسات حضرت آيت الله العظمي بهجت بيان مي شود، راجع به وجود مقدس بي بي ،بگذاريم. باشد كه تو شه اي برگيريم.
كفّار انگيزه ى بسيار قوى بر تسخير بلاد مسلمان ها داشتند، زيرا مى خواستند تا آن ها را عبد ذليل خود بكنند! چه كنيم؟ آيا راه چاره اى براى نجات از سلطه و شرّ آن ها وجود دارد؟
مى دانيم كه اساس كارشان در تسخير و تسلّط بر ما، رشوه دادن است، آيا ممكن است مسلمان ها تطميع و رشوه دشمنان را قبول نكنند و از اين راه مغلوب نشوند؟ با اين كه اين عمل اختيارى آن ها است؟
آرى، با رشوه، رؤساى مسلمان ها را استعباد مى كنند.
لذا نبايد كارى كنيم كه فريب بخوريم، تا با توسّل به رشوه كار ما را بسازند. هيچ چيز ديگر به اندازه ى رشوه در نفوذ و سيطره ى آن ها بر ما كارگر نيست. آن ها به دست ما مسلمانان بر ما مسلّط مى شوند. كار اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ را هم با رشوه تمام كردند؛ زيرا، معاويه به پسر عثمان گفت: هرگاه خاطر جمع شدى كه پيروز مى شوى، اگر عقب نشينى كنى خراسان مال تو است، بالاخره خراسان را به پسر عثمان داد.
گفت: خراسان را چه كنم؟! به او پاسخ داد: نان خانه ى تو است. تا اين كه وقتى معاويه از نزد او بيرون مى آمد، اشعارى مى خواند كه مضمون آن اين بود كه آن چه مى خواستم داد، بلكه بالاتر از آن هم داد.
مروان كه آن جا بود، ناراحت شد و گفت: همه را مى خرند، ولى كسى نيست ما را بخرد! معاويه جواب داد:
«إِنَّما يُشْتَرى لَكَ.»(1) براى تو خريدارى مى شود.
يعنى تو از مايى. با اين كلام مروان را شاد كرد، بدون اين كه چيزى به او بدهد. البته سرانجام فدك به آن وسعت را كه به نظر خودشان(2) براى عموم مسلمان ها است، به مروان بخشيد. و هم چنان در دست آل مروان بود، تا اين كه عمر بن عبدالعزيز برگرداند.
در واقع، مطالبه ى فدك، مراد اصلى اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نبود، بلكه مسمّى مراد بود، يعنى اين كه حقّ را به اهلش بدهيد.
1. ر.ك: الغدير، ج 2، ص 149؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 69 و...
2. برخلاف نظر شيعه، بلكه برخلاف منابع روايى اهل تسنّن كه مى گويند فدك، از آن فاطمه ى زهرا ـ عليهاالسّلام ـ بود و رسول اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ آن را به فاطمه ى زهرا ـ عليهاالسّلام ـ بخشيد.
.................................................. .................
چند نفر از علماى عامّه كه معتقد بودند شيخين از ظلم خود به حضرت فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ توبه كرده بودند، از بغداد به كربلا آمده بودند تا با علماى شيعه بحث و مناظره كنند.
يك نفر شبانه نزد آخوند دربندى ـ رحمه اللّه ـ رفت و جريان را به اطلاع ايشان رسانيد. ايشان همان شب در مجلسى كه علما در آن اجتماع كرده بودند، به بالاى منبر تشريف برد و فرمود: «أَللّهُمَّ الْعَنِ الاْءَوَّل!»
علماى عامّه بسيار ناراحت شدند. ايشان بعد از مدتى فرمود:
«أَسْتَغْفِرُ اللّه .»
طولى نكشيد فرمود: «أَللّهُمَّ الْعَنِ الثّانِى!»
دوباره استغفار كرد. باز فرمود: «أَللّهُمَّ الْعَنْ فُلانَة!» بار سوم استغفار كرد و از منبر پايين آمد و از مجلس خارج شد.
اگر مايل به ادامه بوديد در همين تايپيك اعلام كنيد.
التماس دعا.