اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشيتو آنچناني كه من دوست دارمپس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان آمين
نوشته اصلی توسط !Alipour! دلم گرفته ای خدا مگه نیستی اون بالا خیلی دلم پر ازت از قدیما تا حالا مگه نگفتی٬هرکی درد داره بیاد به من بگه پرغمهاست دل من آخه نمیبینی چرا... دارو ندارمو دادم٬به پای هرکی که اومد تو قلب من ...
نوشته اصلی توسط !Alipour! زن نیستم....... اگر زنانه پای عشقم نایستم.... من از قبیله ی زلیخا آمده ام.....!!! آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کف بزند...!! فرقی نمی کند فرشته باشی یا آدم.... یوسف باشی یا سلیمان....!! قالیچه ی دل من،بدون رمز نام تو پرواز نمی کند. ...
نوشته اصلی توسط !Alipour!
نوشته اصلی توسط !Alipour! امروز همه نیاز من این است که تو را به نام بخوانم و مشتاق حرف حرف نام تو باشم مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست مدت هاست نامت بر روی نامه هام نیست از گرمی آن گرم نمی شوم اما امروز در هجوم اسفند پنجرهها در محاصره می خواهم تو را به نام بخوانم آتش کوچکی روشن کنم چیزی بپوشم و تو را ای ردای بافته از گل پرتقال و شکوفههای شب بو احضار کنم نمیتوانم نامت را در دهانم و تو را در درونم ...
نوشته اصلی توسط !Alipour! زردها بیهوده قرمز نشدند قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار زردها بیهوده قرمز نشدند قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار من دلم سخت گرفته است از این میهمان ...