مشاهده RSS Feed

saynaz

من ، تو ، او

به این مطلب امتیاز بدهید
من در اتاقم مطالعه مي كنم
تو در اتاقت استراحت مي كني
او سر چهار راه آدامس مي فروشد

من شام مي خورم
تو رستوران مي روي
او گرسنه است

من به ييلاق مي روم
تو با دوستانت همه ي بعد از ظهر را قدم مي زنيد
او با دستمالش شيشه ي ماشين ها را تمييز مي كند

من پول تو جيبي پسرم را مي دهم
تو پول تو جيبي دخترت را مي دهي
او ترازويش را در پياده رو جلويش گذاشته و 10 تومني هايش را نگاه مي كند

من پدرم را دوست دارم
تو مادرت را بيش از هر كس دوست مي داري
او پدرش معتاد است و مادرش در خانه اي كار ميكند

پدر من مادرم را دوست دارد
پدر تو به مادرت عشق مي ورزد
او پدر و مادرش از هم طلاق گرفته اند

من يك خواهر بزرگ تر و يك برادر كوچك تر دارم
تو يك برادر بزرگ تر و دو خواهر كوچك تر داري
او 6 برادر و 3 خواهر دارد

برادر من دانشگاه مي رود
خواهر تو دبيرستاني است
او برادر هايش يا معتادند يا در زندان يا ...

من عاشق شده ام
تو مي داني عشق چيست
او تا كنون به هيچ چيز عاشقانه نگاه نكرده است

من آن لاين هستم
تو آن لاين هستي
او بي نان است

من از سياست متنفرم
تو سياست را دوست داري
او شكم سير را بيشتر از سياست دوست دارد

من تابستان را دوست دارم
تو بهار را و شكوفه ها را دوست داري
براي او تابستان و زمستان فرقي ندارند

من شب هاي داغ تابستاني را بي روانداز مي خوابم
تو شب هاي سرد زمستان را با پتوي گرمت مي خوابي
او در زمستان و تابستان فقط يك زير انداز لازم دارد

شهر من زيبا نيست
شهر تو زيبا است و دوستش داري
شهر او را تلي از خاك بر جا مانده از زلزله است

تفريح من گوش دادن به موسيقي است
تفريح تو ديدن فيلمي است
تفريح او آب تني در حوضچه ي وسط ميدان است

من از زندگي ام راضي نيستم
تو زندگي ات را دوست داري و به خواسته هايت رسيده اي
براي او زندگي اجباري است بدون انتخاب

من او را ديده ام
تو او را ديده اي و تا كنون به زندگي او دقت نكرده اي
او براي ما آزموني سنگين است
برچسب ها: من ، تو ، او ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات

  1. saynaz آواتار ها
    من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم
    تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي
    او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا

    من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
    تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
    او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت

    معلم گفته بود انشا بنويسيد
    موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت

    من نوشته بودم علم بهتر است
    مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
    تو نوشته بودي علم بهتر است
    شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
    او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
    خودکارش روز قبل تمام شده بود

    معلم آن روز او را تنبيه کرد
    بقيه بچه ها به او خنديدند
    آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد
    هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد
    خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته
    شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
    گاهي به هم گره مي خورند
    گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت

    من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار
    توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
    تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن
    بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد
    او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش
    بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد

    سال هاي آخر دبيرستان بود
    بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده

    من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم
    تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
    او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت

    روزنا مه چاپ شده بود
    هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت

    من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم
    تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي
    او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود

    من آن روز خوشحال تر از آن بودم
    که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است
    تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه
    آن را به به کناري انداختي
    او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه
    براي اولين بار بود در زندگي اش
    که اين همه به او توجه شده بود !!!!

    چند سال گذشت
    وقت گرفتن نتايج بود

    من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم
    تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
    او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود

    وقت قضاوت بود
    جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند

    من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند
    تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند
    او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند

    زندگي ادامه دارد
    هيچ وقت پايان نمي گيرد

    من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
    تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!
    او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

    من , تو , او
    هيچگاه در کنار هم نبوديم
    هيچگاه يکديگر را نشناختيم

    اما من و تو اگر به جاي او بوديم
    آخر داستان چگونه بود؟؟؟

    هر روز از كنار مردماني ميگذريم كه يا من اند يا تو و يا او
    و به راستي نه موفقيت هاي من به تمامي از آن من است و نه تقصيرهاي او همگي از آن او


  2. saynaz آواتار ها
    من ... :

    جوان آماده می شود ... میز میگذارد ... سنتور رادر جایش جابجا میکند و مضراب به دست میگیرد ... ومن ... دلم می ریزد!

    با مضراب چند ضربه ای به سیم های سنتور میزند و دل من می لرزد ... سرم را پایین می اندازم ...

    شروع به نواختن می کند و من در میان جمع خالی می شوم از همه ... غرق می شوم در تو ...

    اشک حلقه میزند و ... نه! ... اجازه فروریختن ندارد!

    مضراب ها به سرعت بالا و پایین می روند و من چون دایره ای در میان مضراب ها میگردم و نقش تو حک می شود " برکارگاه دیده ام " ! ... گیج می شوم و گیج می روم ... و تو مینوازی برایم ... سه تار ... سنتور ... و هرچه من بخواهم ... هرچه تو رادر دل من جای دهد و جای از دیگران بگیرد!

    هنوز هم التماس میکنم فقط تو در دلم باشی و فقط من در دلت! ... دلم می ترکد از این همه کسانی که من و تو نیستند! ... دل من ... دل تو ... یک تویی دارد! بااین همه ی دور و برت من جا نمی شوم! ... دلت را بتکان که بیایم به آغوشت ... تویی که تا همیشه فقط ... و فقط از آن منی! خود منی که این سالها " دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت "... همین!



    تو...:

    ومن هنوز هم در خواستن و ندانستنت دست و پا میزنم!



    او:

    " قال قد اوتیت سؤلک یا موسی - و لقد مننّاعلیک مرّة اخریٰ " *

    "واصطنعتک لنفسی "**

    همیشه تلنگراتو دوس دارم!‌ درست اونجا که از همه می بُرم و تو میرسی با یه مژده!

    *سوره طه-آیه ۳۶و۳۷

    **سوره طه-آیه۴۱



    پ ن من:

    نمیدونم چی شد و چرا وقتی می نوشتم ... درست همون لحظه که داشتم می گفتم " ... " ! ... همه چی همون شد که نوشتم! ... کاش ادامه شم همونی بشه که نوشتم! نه؟

    درضمن

    تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست / نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

    پ ن تو:

    اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی /نبینمت که غریبانه اشک میریزی

    هنوز گریه خود را به خنده پنهان کن / بخند گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

    پ ن بعد:

    خاطره سیزده بدر امسال ... در ادامه مطلب(تجربه این مدل خاطره نگاری)

    پ ن تسلیت :

    همیشه ی روزگارم دیدن کیومرث ملک مطیعی چه بعنوان بازیگر چه یک پیرمرد شاداب از خطه بهاری شمال ایران سرحالم میاورد!

    همیشه نالانم از اینکه چرا وقتی یاد عزیزانمون میکنیم که دیگه نیستند! چند روز پیش بواسطه نوشته ای از جناب شمس ناتری متوجه شدم کیومرث ملک مطیعی چند وقتی است در بستر بیماری است ... همه اعضای خانواده نگران شدند و دست به دعا شدند برای شفا ...

    و گویا مرگ شفای دردهای کیومرث ملک مطیعی بود!

    یادش سبز ... برای شادی روحش صلواتی بفرستید و فاتحه ای بخوانید!



    پ ن بعدتر:

    اومدم بگم که " بی تو بودن کار من نیست ..." ... همین!