صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: برای عاشقایی که به عشقشون نرسیدن مثل من +کلیپ

  1. #11
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    «اولین بار که عاشق شدم، فکر می‌کنم دوازده یا سیزده سالم بود. عاشق فریده دختر همسایه‌مان. آن زمان خانه ما توی کوچه فریدون، خیابان مخصوص بود(خیابانی شمالی جنوبی که از شمال به چهارراه لشکر و از جنوب به خیابان قزوین منتهی می‌شد.) فریده تقریبا همسن و سال خودم بود، و دو تا مشکل اساسی وجود داشت؛ یکی اینکه اگر پدرومادرم متوجه این اتفاق می‌شدند من را تکه و پاره می‌کردند و دو اینکه فریده هیچ حسی به من نداشت. فقط تنها جای خوشبختی این بود که پدرش خیلی لیبرال مسلک بود و من توی همان سن و سال مطمئن بودم که اگر او بفهمد بلایی سر من نمی‌آورد. در عین حال بابت فرشید، برادر فریده هم آسوده خاطر بودم چرا که سه چهار سالی از من کوچکتر بود و دستش به جایی نمی‌رسید. ولی مشکل اصلی خود فریده بود. نه من را جدی می‌گرفت و نه به من نگاه می‌کرد و نه اصلا متوجه نگاه معنادار من می‌شد. من البته سعی می‌کردم به اشکال مختلف به خانه فریده راه پیدا کنم. آن زمان خیلی از خانواده‌ها یخچال نداشتند. از جمله خانواده فریده اینا. در روزهای گرم تابستان هر روز یک کاسه بزرگ یخ از یخچال خانه‌مان در می آوردم و خیلی وقت‌ها کشیک می‌کشیدم تا فریده به خانه بیاید، بعد بلافاصله زنگ در خانه‌شان را می‌زدم و منتظر این می‌شدم که فریده بیاید و در را باز کند و کاسه یخ را به دستش بدهم تا با آب شدن آن یخ، یخ دلش هم آب بشود. نمی‌دانم چرا هیچ‌وقت نشد...
    بعدها که بزرگتر شدم فکر می‌کردم اگر روزی برای فریده خواستگار بیاید من احتمالا دق می‌کنم یا تخم چشم‌های خواستگار و همراهانش را از حدقه در می‌آورم ولی اینطور هم نشد. فریده ازدواج کرد و من خیلی ناراحت نشدم...
    بچه‌دار و متاسفانه از همسرش جدا شد؛ این را تا به حال به کسی نگفتم: روزی که فریده جدا شد برخلاف رسم معهود من خوشحال نشدم و ...»



  2. #12
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
    ولی نمی دانم چرا ...
    خیلی ها ...
    و حتی خیلی های دیگر ...

    می گویند:

    " این روز ها... دوست داشتن دلیل می خواهد ... "

    و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
    دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
    دنبال گودالی از تعفن می گردند...

    اما
    من " سلام " می گویم ...
    و " لبخند " می زنم ...
    و قسم می خورم ...
    و می دانم ...
    " عشق " همین است ...
    به همین سادگی ...

  3. #13
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    من از اين سكوت پر معنى تو
    من از اين فاصله ها بيزارم
    بيخودى قلبمو دلدارى نده

    ميدونى برى تمومه كارم

    يكى داره تو رو از من ميگيره
    تو نباشى دل تنهام ميميره
    تو نباشى نميخوام دنيا باشه

    كاش تمام اينا يك رويا باشه

    تو ازم دورتر از دور ميشى
    بميرم برات كه مجبور ميشى
    بميرم برات كه راهى ندارى

    غير از اينكه منو تنها بزارى

    دارم اشكامو تحمل ميكنم
    گلدون دلم رو بى گل ميكنم
    ميدونم حال تو هم مثل منه

    دلت هى اين در و اون در ميزنه

    چه جورى ميتونم آروم بشينم
    تو برى و رفتنت رو ببينم
    يه فرشته توى گوشم ميگه

    لحظه مرگ دلم نزديكه
    لحظه مرگ دلم نزديكه

  4. #14
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    کنار خیابون ایستاده بود. تنها ، بدون چتر، اشاره کرد مستقیم ...
    جلوی پاش ترمز کردم، در عقب رو باز کرد و نشست، آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها...
    - ممنون
    - خواهش می کنم ...
    حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
    یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه،
    و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد،
    نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز،
    - چیزی شده ؟
    چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
    - نه .. ببخشید ،
    خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
    بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود.

  5. #15
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    داداش عليپور قشنگ بود خوب شد که پسره مرد




    راز احسـاسم ، سر خـوش ، سر خـوش...
    بـاد بر بـال هايم مي لغـزد ،


    چون يك فرشتـه !

    جايي بر بيكـرانِ ابـرهـا، خانه دارم .
    همنشينِ شب نشيني هاي مـاه شده ا م،
    سنگِ صبـورِ خورشيـد!

    از روزي كه رفتــه اي
    همـه ي آدم هـــا،
    شبيـهِ تـــــو شـدنـد...


    دلتنـگ نمـي شــوم
    هــر گوشــه اي كـه مـي نگرم ،
    انگـار تـو آنجـا هستــي ؟

    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  64723302685989459327.jpg
مشاهده: 38
حجم:  18.1 کیلوبایت  
    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/05/20 در ساعت 17:36

  6. #16
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
    تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم
    حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
    من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم
    تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی
    من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم
    قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!
    يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟
    شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد
    تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
    شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
    در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم
    دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها
    سالها منتظر قسمت آخر باشم !!

  7. #17
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دوستت دارم بایددرچشمان نگریست یا درگوش ها گفت جنبش انگشتانت که بر روی هم انباشته شده بود
    ومرواریدچشمانت دلیل بود
    درعصریک پاییز در اتوبوس بودیم
    دورمان دیوارشیشه ی سبز
    سبزی شیشه هارازرد پاییز سبزخرم کرده بود
    ازسبزی برگهابهار به اتوبوس نشست
    بیرون خزان درکاربود

    نمیدانستم در بهاردرون بایدگفت یا درخزان بیرون
    من وبهار پیاده شدیم بهار در خیابان محو شد

    پاییز در کنارم راه می آمد

  8. #18
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    در قلبم یکی مرا صدا میزند ، میشنوم، یکی نام مرا فریاد میزند ، حس میکنم یکی مرا احساس میکند
    در قلبم یکی بی قرار نشسته ، به عشق همیشه با هم بودن با رویاهای قلبم عهد بسته
    در قلبم یکی مرا صدا میزند ، یکی درد دلهای مرا جواب میدهد، هر زمان شادم او شاد است و هر زمان که غمگینم، او نیز پر از غم است
    من تنها یکی را در قلبم دارم ، همانی که تنهایی ام را با عشق پر کرده ، همانی که رویاهایم را به حقیقت نزدیک کرده
    تو در قلبمی و مرا درک میکنی ، تو میفهمی و مرا آرام میکنی ، میدانی چقدر دوستت دارم و به خاطر همین است که سکوت میکنی
    همین سکوت است نشانه عشق تو ، چه زیباست در آن لحظه لبخند روی لبان تو
    خودت میدانی که میدهی به من نفس ، خودت میدانی چه هستی برایم ، چه کردی با دلم ، من چه کسی بودم و اینک با تو چه شده ام!
    هیچکس نمیتواند جز من و تو عشقمان را درک کند ، محال است قلبم بی تو این دنیا را ترک کند، زنده میمانم تا جایی که بتوانم در این دنیا در کنارت ، میرویم با هم از این دنیا ، بگذار خورشید سوزان هر چه میخواهد بر روی دریای عشقمان بتابد!
    چراغ راه عشقمان همیشه روشن است ،بگذار شب بیاید و جای روشنی ها را بگیرد
    در قلبم یکی مرا صدا میزند ، صدایش دیوانه میکند مرا ، احساسش عاشقتر میکند مرا
    احساسی همصدا با نفسهایم ، نفسهایی که همنواست با احساسات تو
    چه زیباست نوای نفسهای قلب تو
    یک هیچ تا ابد به نفع تو….

  9. #19
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
    و جنسش عوض نمی شود ...

    و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...

    و تو مرا داری ...برای همیشه!

    چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

    چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

    چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
    صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

    درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

    دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

    می خواهم شاد باشی ...این را من می خواهم ...

    تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

    من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

    و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

    نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

    شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

    اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

    و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

    پروردگارت ...

    با عشق


  10. #20
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    نخستین باده کاندر جام کردند
    ز چشم مست ساقی وام کردند
    چو با خود یافتند اهل طرب را
    شراب بیخودی در جام کردند
    ز بهر صید دلهای جهانی
    کمند زلف خوبان دام کردند
    به گیتی هرکجا درد دلی بود
    بهم کردند و عشقش نام کردند
    جمال خویشتن را جلوه دادند
    به یک جلوه دو عالم رام کردند
    دلی را تا به دست آرند، هر دم
    سر زلفین خود را دام کردند
    چو خود کردند راز خویشتن فاش
    عراقی را چرا بدنام کردند؟

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •