صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 33

موضوع: عاشقانه (شعر)

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    خفته در چشم تو نازیست که من میدانم
    نگهت
    دفتر رازیست که من میدانم
    قصه یی را که به من طره ی کوتاه تو گفت
    رشته عمر درازیست که من میدانم
    بی نیازانه به ما میگذرد دوست ، ولی
    سینه اش بهر نیازیست که من میدانم
    گرچه در پلی تو خاموش فتادست ای شمع
    سایه را سوز و گدازیست که من میدانم
    یک حقیقت به جهان هست که عشقش می خوانند
    آن هم ای دوست مجازیست که من میدانم
    ویرایش توسط !.behnoosh.! : 2013/06/27 در ساعت 10:20
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    دورم از کوی تو اما دلم آنجاست هنوز
    دل حسرت زده ام محو تماشاست هنوز
    یاد روی تو چو مهری که فروزش دارد
    مایه روشنی چشم و دل ماست هنوز
    گرچه دانم که وصال تو نیست خیال محال
    باز سر تا قدمم غرق تمناست هنوز
    هوس و شور و نشاط از دل من رفته ولی
    عشق و امید تمنای تو برجاست هنوز
    دوری از دیده ولی از دل دریا نروی
    که دل و دیده به یاد تو گوهر زاست هنوز
    (سید رضا بهشتی)

    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    یک نفر آمد قرارم را گرفت
    برگ و بار و شاخسارم را گرفت
    چهار فصل من بهاران بود ،حیف
    باد پاییزی بهارم را گرفت
    اعتباری داشتم در پیش عشق
    با نگاهی اعتبارم را گرفت
    عشق یا چیزی شبیه عشق بود
    آمد و دارو ندارم را گرفت
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  4. #14

    پیش فرض

    دلم سخت دلتنگ اغوش گرم توست...
    اینجا هوا بشدت سرد است
    ویرایش توسط aresoooo : 2013/07/30 در ساعت 04:49

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    عشق

    عشق یک واژه ی زلال است ، تو باید باشی

    قلب من زیر سوال است ، تو باید باشی

    فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت...

    زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی...


    لیلا قربانیان
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    سن یاریمین قاصدی سن ایلش سنه چای دمیشم(تو قاصد یارم هستی بنشین برایت چای سفارش داده ام)
    خیالینی گوندریپ دیر بســــکی من آخ وای دمیشم (از بس که من آه و ناله کرده ام خیالش را فرستاده )
    آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم (آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برایت لای لای گفته ام)
    سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دمیشم(آن دم که به خواب نازفرو رفته ای بجایت تاسحر ستاره هارا شمرده ام)
    هر کس سـنه اوالوز دیه اوزوم سنه آی دمیشــم (هر کس به تو ستاره گفته است خودم برایت ماه گفته ام)
    سندن سورا حیاته من شیرین دسه زای دمیشم(بعد از تو این زندگی هر قدر هم شیرین باشد در نظرم تلخ خواهد بود)

    هر گوزلدن بیر گل آلیپ ســــن گوزه له پای دمیشم (از هر ماه رخی شاخه گلی گرفته و برایت دسته گلی فرستاده ام)
    ســـین گون تک باتماقیوی آی باتانا تای دمیشـم(و غروب خورشید وار تو را مانند ماه گرفتگی دیده ام چون ماه من بودی)
    ایندی یایا قیـش دییرم سابق قیشا یای دمیشم(حال به بهار زمستان خواهم گفت اما قبل ها به زمستان بهار گفته ام) شهریار
    ویرایش توسط !.behnoosh.! : 2013/08/20 در ساعت 10:34
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    آمــــد امّــــا در نگــــاهـــش آن نــوازش هــا نبود ----- چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود
    نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شـسـته بود ----- عکـس شیدایی ، در آن آیینه ی سـیما نبود
    لب،همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت-----دل همان دل بود ، امّـا مسـت و بی پــروا نبود
    در دل بیزار خود جز بیم رســــــــوایی نداشـــــت ----- گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسـوا نبود
    در نگاه ســــــرد او غــــوغــای دل خــاموش بود ----- برق چشمش را ،نشان ، از آتش سـودا نبود
    دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف-----گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود شهریار
    ویرایش توسط !.behnoosh.! : 2013/08/20 در ساعت 10:33
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟
    كی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟
    غیبت نكرده ای كه شوَم طالب حضور
    پنهان نگشته ای كه هویدا كنم تو را
    با صد هزار جلوه برون آمدی كه من
    با صد هزار دیده تماشا كنم تو را
    چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
    تا من به یك مشاهده شیدا كنم تو را
    بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین
    تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را
    مستانه كاش در حرم و دیر بگذری
    تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را
    خواهم شبی نقاب ز رویت برافكنم
    خورشید كعبه، ماه كلیسا كنم تو را
    گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
    چندین هزار سلسله در پا كنم تو را
    طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
    یكجا فدای قامت رعنا كنم تو را
    زیبا شود به كارگِه عشق كار من
    هر گه نظر به صورت زیبا كنم تو را
    رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
    ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را فروغی بسطامی
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    در پـیــش بـــی دردان چــــرا فـــریـاد بــــی حــاصــل کــــنم
    گــــــر شکـــــوه ای دارم ز دل بـــا یـــار صـاحبــــدل کــــنم
    در پــرده سـوزم همچــو گل در سینه جوشم همچو مل
    مــن شمـــع رســـوا نیستم تا گـــــریه در محفل کنم
    اول کــــنم انـــدیشـــه ای تــا بــرگـــــزینم پیشه ای
    آخـــر به یک پیمانه مــــی اندیشه را باطل کـــنم
    زآن رو ســـتــــانــــم جــــام را آن مایـــــه آرام را
    تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
    از گـــل شنیدم بــوی او مستانه رفتـــم سوی او
    تا چـــون غبار کـــوی او در کـــوی جـــان منزل کــنم
    روشـنـگــــــری افــلاکـــیـم چــون آفـتــــاب از پـاکــــیم
    خـاکـــــی نیــم تــا خــویـش را سـرگـــرم آب و گــل کنم
    غــــــرق تمـنـــــای تـــــوام مـــوجــــی ز دریــــای تــــــوام
    مـــن نخــل سرکـــش نیستــم تـا خانــه در ساحــل کـــنم
    رهی معیری
    ویرایش توسط !.behnoosh.! : 2013/08/20 در ساعت 10:35
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
    لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
    رحمی که به این غمزده‌اش بود نماندست
    لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد
    آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید
    کان لطف که نسبت به گدا داشت ندارد
    گر یار خبردار شود از غم عاشق
    جوری که به این قوم روا داشت ندارد
    وحشی اگر از دیده رود خون عجبی نیست
    کان گوشه‌ی چشمی که به ما داشت ندارد وحشی بافقی
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •