صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20

موضوع: """ نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع) """

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile """ نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع) """

    بسم الله الرحمن الرحیم


    نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع)


    [SIZE=2]مجلس اول


    نامه امام حسين (ع )به برادرش امـام حسن (ع ).



    ((انت اعلم مني بان خير المال ما وقى العرض )) .


    امـام حـسـن (ع ) بـه برادرش فرمود: ((چرا اين قدر به شعرا صله زياد مى دهى )),


    حضرت در پاسخ فرمود: ((تو بهتر از من مى دانى كه بهترين مصرف مال جايى است كه آبروى انسان را حفظ كند)).

    اسـلام بـا شـعـر خـوب , مـخـالفتى ندارد بلكه تعريف وحمايت هم كرده است ,چنانچه ((قيس بن عـاصـم ))مـواعظ پيامبر(ص )را در قالب

    شعر ريخت وچه بسا اثرشعر در افراد بيشتر از نثر باشد كه در تاريخ نمونه هايى از آن ذكر شده است :.


    اشعار ابو العتاهيه وهارون الرشيد.


    ((اصـمعى )) مى گويد: روزى بر ((هارون الرشيد)) وارد شدم كه مشغول خواندن ورقه اى بود, در حالى كه اشك چشمش بر گونه هايش

    جارى بود, مدتى صبر كردم تاآرام گرفت , آنگاه متوجه من شد وآن ورقه را جلو من انداخت وگفت :
    ((اين عاقبت دنيااست )):.

    ((اصـمـعـى )) مـى گـويد: وقتى به ورقه نگاه كردم تا ببينم چه چيزى نوشته كه موجب ناراحتى هارون شده , ديدم با خط زيبايى , اشعار

    ابو العتاهيه (اسماعيل بن قاسم ) نوشته شده :.



    اين الملوك واين غيرهم ـــــ صاروا مصيرا انت صائره .


    يا مؤثر الدنيا بلذته ـــــ والمستعد لمن يفاخره .


    نل ما بدالك ان تنال ـــــ من الدنيا فان الموت آخره .


    ((كجا رفتند پادشاهان وغير آنان ؟آنان به راهى رفتند كه تو خواهى رفت )).

    اى كسى كه لذات دنيارا براى خودت برگزيدى وخودرا آماده كرده ايى كه به هركسى فخر كنى )) .

    ((هر مقدار كه از دنيا استفاده كنى , پس بدان كه پايان آن مرگ است )).


    هارون الرشيد گفت : ((گويا مخاطب اين اشعار فقط من هستم ))

    كه بعد از اين جريان , ديگر عمر هارون چندان وفا نكرد وجان باخت .

    شعرا و صله . از قـديـم رسـم بر اين بوده كه شعرا وقتى شخصيتى را مدح مى كردند, ممدوح ,چيزى را به عنوان ((حق الزحمه )) به او


    مى داد كه اين را ((صله )) مى گفتند واين بستگى به شعر وممدوح داشت كه شـعر در چه سطحى وممدوح نيز از چه روحيه اى بر


    خوردارباشد, گاهى ممدوح , مانند ((منصور عـباسى )) بود كه با انواع حيله ها, شعرارا از صله ,محروم مى كرد, چون از حافظه اى قوى


    برخوردار بـود, به نحوى كه اگر شعرى را فقط يك بار مى شنيد آن را حفظ مى شد ودر كنارش , جاريه اى هم بود كه با دوبار


    شنيدن ,شعررا حفظ مى كرد. لذا ((منصور)) به شعرا گفته بود در صورتى صله مى گيرند كه شعرشان تازه وجديد باشد, آن هم بـه وزن


    كاغذ يا پوستى كه شعررا روى آن نوشته اند, براى همين ,شعرا با چه زحمتى ,شعرى را انشا مـى كـردند ودر حضور منصور كه


    مى خواندند, درهمان بار اول آن را حفظ مى شد ومى گفت :

    اين كـه شـعر تازه اى نبود, چون من مى خوانم تا بدانى كه من هم اين را حفظ هستم , بعد از خواندن او, جـاريه هم حفظمى شد و


    مى گفت :

    اگر باور ندارى ببين كه اين بانو هم اين شعررا در حفظ دارد, لذا ازصله خبرى نبود وشعرا باسر افكندگى , مجلس را ترك مى كردند.

    منصور واصمعى .

    ((اصـمـعى )) كه به حيله ((منصور)) پى برده بود, به فكر چاره اى افتاد, لذا اشعاربسيار سنگينى را سـرود وبر روى سنگ نوشت وبراى


    اينكه شناخته نشود,

    صورتش را هم پوشاند ودر حضور منصور, شروع به خواندن شعر كرد كه چند بيت آن را اينجا مى آوريم :.


    هيـج قلبى الثمل ـــ والرقص قدطبطبلى .


    و صوت صفيرالبلبل ــــ والطبل طبطبطبلـى .


    وقــال لا لا لــلا ـــ والسقف سقسقسقلى .


    و قد غدا مهرول

    ((منصور)) كه نتواسته بود اينهارا حفظ كند, نگاهى به جاريه انداخت اما او هم مثل منصور بود, لذا رو به شاعر كرد وگفت :

    كاغذ خودرا بياور تا هموزن آن به تو صله بدهم.

    ((اصـمـعى )) گفت : ((كاغذى پيدا نكردم , لذا روى پاره سنگى نوشتم !))وقتى ((اصمعى )) صله را گـرفـت واز مجلس خارج شد,


    منصور گفت : اين شخص بايد((اصمعى )) باشد وقتى اورا آوردند ونـقاب از چهره بر گرفت ,

    اصعمی گفت : منصور! جماعت شعرا, فقير وبينوا هستند وبا زحمت , شعرى را مـى گـويـند كه از تو چيزى بگيرند ولى تو از حافظه ات بهره

    مى گيرى ودر نتيجه آنان را محروم مى كنى .

    گـاهـى هـم شـعـرا از چهره هايى بودند كه ممدوح , مجبور بود براى اينكه جلوزبان آنان را بگيرد وآبروى خودرا حفظ كند, صله بيشترى


    بدهد, چنانچه سيدالشهدا(ع ) خطاب به برادرش , همين را بيان مى كند كه :


    ((بهترين مال , آن است كه آبروى انسان را حفظ كند)).



    شـخـصيت هاى بر جسته اجتماعى , هميشه مواجه با يك سرى افراد ماجراجو,دله , بد زبان , هرزه , طماع , بى هويت وبى ريشه

    هستند كه مجبورند به آنان چيزى بدهند تا از گزندشان در امان بمانند به قول شاعر:. نان را به كسى ده كه بگيرد دستت ـــــ يا پيش


    سگى نه كه نگيرد پايت .


    مـرحوم ((حاج نصراللّه تراب )) در ((لمعات البيان )) نقل مى كند كه با استاد اعظم ((شيخ مرتضى انـصـارى ـقدس سره )) در ((حجر

    اسماعيل ))
    نشسته بوديم

    كه يكى ازخواجه هاى سياه , پشت به كـعبه وروبه روى ما نشست وگفت :


    ((شما اهل عجم , همگى كفار وكلاب وخنازير بلكه انجس از همه اينها هستيد!!)).


    ((شـيخ انصارى )) ربع ريال فرنگى به او داد, غلام سياه رو به كعبه كرد وگفت :((ورب هذا البيت اعجم اخيار وابرار وطيبون )).


    ائمه (ع ) وشعرا.

    ائمـه (ع ) مظهر جود وسخاوت بودند وشعرا هم كه ائمه (ع ) را مدح مى كردند,طمع وچشم داشتى بـه مـال آنـان نـداشـتند, مع

    الوصف , امامان (ع ) با اصرار, به شعرا صله مى داند



    حضرت رضا(ع ) به ((دعبل )) صد دينار طلا صله دادند,

    امام سجاد(ع ) به ((كميت )) چهار صد هزار درهم عنايت كرد وبه ((فرزدق )), دوازده هزار درهم , مرحمت فرمودند.

    امام حسين (ع ) وفرزدق . چـون ((مروان )), ((فرزدق ))را از مدينه بيرون كرد, سيدالشهدا(ع ) چهار صددينار به او دادند


    به حـضـرت گـفـتند كه او شاعرى فاسق وپرده دراست امام (ع )فرمود:

    ((ان خير مالك ما وقيت به عـرضـك وقـد اثـاب رسـول اللّه (ص ) كـعـب بـن زهـير وقال في عباس بن مرداس اقطعوا


    لسانه عني)).

    به راستى , بهترين مال تو آن است كه آبرويت را حفظ كند, همانا پيامبر(ص ) به كعب بن زهير چيزى داد ودر مورد عباس


    بن مرداس فرمود:

    ((زبان اورا از من قطع كنيد)).

    پيامبر (ص ) وعباس بن مرداس . بـه دنبال غنايم چشمگيرى كه ارتش اسلام در ((طائف )) بدست آورد,پيامبر(ص ) در


    ((جعرانه )) مشغول تقسيم غنايم شدند

    كه چهار شتر هم به ((عباس بن مرداس )) رسيد. او با اشعارش پيامبر(ص )را چنين مورد عتاب قرار داد:.

    فاصبح نهبي ونهب العبيد بين عيينة والاقرع .


    ((اموال واسبان من مورد غارت قرار گرفت وبين دو طايفه عيينه واقرع , تقسيم گرديد)).

    ((ابوبكر)) اشعارش را به عرض پيامبر(ص ) رساند, حضرت فرمود:

    ((اقطعوالسانه عني , زبان اورا از من قطع كنيد))

    لذا صد شتر ويا به نقلى ديگر, پنجاه شتر به اودادند)).

    پيامبر(ص ) ومرد عرب .


    امـام صـادق (ع ) نـقـل مـى كند كه روزى , مرد عربى به خدمت پيامبر(ص )رسيدوبا زبان تندى با رسـول خـدا(ص )

    سخن گفت كه موجب غضب وناراحتى آن حضرت گرديد, حضرت فرمود: اى مردعرب ! زبان تو چند حجاب ومانع دارد؟

    گفت : دو تا, يكى لبها وديگرى دندآنها. پـيـامـبـر فـرمـود:


    ((آيا يكى از اين دو كافى نبود كه زبانت را كنترل كنى وبا اين تندى با ما سخن نگويى ؟)).

    بـعـد فرمود:

    ((اما انه لم يعط احد في دنياه شيئا هو اضر له في آخرته من طلا قة لسانه يا علي ! قم فاقطع لسانه فظن الناس انه


    يقطع لسانه فاعطاه دراهم(( 18 )) )).

    ((در نـعـمتهاى دنيايى , چيزى براى انسان مضرتر براى آخرت او نيست , از آزادبودن زبان (سپس فرمود) اى على برخيز


    وزبان اورا قطع كن مردم خيال كردند كه اميرالمؤمنين (ع ) زبان اورا قطع مى كند, اما ديدند كه چندين درهم به او

    عطا كرد)).



    روضه .

    شـعـرايـى كـه در حـضور ائمه (ع ) از امام حسين (ع ) شعر ومرثيه خواندندوموجب تاثر خاطر آنان گرديدند عبارتنداز:.

    1-كميت بن زيد.

    در ايـام تـشـريق در ((منى )) به حضور امام صادق (ع ) شرفياب شد وعرض كرد:اجازه مى فرماييد اشعارى را بخوانم ؟

    حضرت فرمود: ((انها ايام عظام قال : انها فيكم ,قال (ع ): هات )).

    اين روزهاى با عظمت , وقت خواندن شعر نيست , كميت گفت : اين اشعاردرباره شما خاندان است .

    (حـضرت به دنبال بعضى از اهل بيت فرستاد وآنگاه فرمود) بخوان )) ((كميت ))شروع به خواندن كرد به نحوى كه صداى گريه همه بلند


    شد تا رسيد به اين اشعار:.

    كان حسينا والبهاليل حوله ـــــ لا سيافهم ما يختلى المتبتل . فلم ار مخذولا لاجل مصيبة ـــــ واوجب منه نصرة حين يخذل .

    ((گـويـا حـسـيـن را مـى بـيـنم كه بزرگانى اطرافش هستند وبا شمشيرهايشان دشمنان را درو مى كنند)).

    ((كـسـى را نـديدم كه به خاطر مصيبتى كه بر او وارد شده , خوار گردد وياريش واجب تر از ايشان باشد)).

    امام صادق (ع ) دستهارا به سوى آسمان بلند كرد وفرمود: ((اللهم اغفر للكميت ماقدم واخر وما اسر واعلن واعطه حتى يرضى )).


    2 ـسفيان بن مصعب عبدى كوفى .

    او بـر امـام صـادق (ع ) وارد شـد, حضرت فرمود به زياد ام فروه (كنيه مادر امام صادق (ع )) بگوييد بيايد وبشنود كه بر جدش چه گذشته

    است

    ((فتسمع ما صنع بج دها, فجائت فقعدت خلف الستر)) .

    حضرت خطاب به سفيان فرمود: ((بخوان )) چون بيت اول را خواند:.

    ((فرو جودى بدمعك المسكوب )).

    اى ام فروه ! هر چه مى توانى تلاش كن وبراى جدت حسين (ع ) اشك بريز)).

    ((فـصـاحت وصحن النسا وقال ابو عبداللّه (ع ) الباب ! الباب ! فاجتمع اهل المدينه على الباب فبعث اليهم ابو عبداللّه (ع ) صبى لنا غشي


    عليه )).

    ((ام فـروه وزنـهـا صـيـحـه ايى زدند (وچون زمان تقيه وخوف بود ونمى توانستند به طور آشكار, عـزادارى كـنند حضرت فرمود:

    متوجه درب منزل باشيد, مردم مدينه جلو درب اجتماع كردند تا بفهمند كه چه خبر شده , امام (ع ) فرمود: فرزندى از ما غش كرده


    است )).


    نـكته : كلام امام (ع ) يا حمل بر تقيه ميشود ويا آنكه واقعا, بر اثر گريه زنهاوهيجان مجلس , فرزند خردسالى غش كرده باشد.

    3 ـسيد اسماعيل حميرى .


    او بر امام صادق (ع ) وارد شد حضرت دستور داد پرده اى آويختند وزنها پشت پرده نشستند, آنگاه به ((اسماعيل حميرى )) فرمودند


    اشعارى را درمرثيه جدم حسين (ع ) بخوان :.

    امرر على جدث الحسين ـــــ فقل لا عظمه الزكية . يا اعظما لا زلت من ـــــ وطفا ساكبة روية .


    واذا مررت بقبره ـــــ فاطل به وقف المطية .

    ما لذ عيش بعد رض ـــ کبالجياد الاعوجية .

    ((هنگامى كه بر بدن حسين (ع ) عبورت افتاد, به استخوانهاى پاكش بگو: )).


    ((پيوسته از اشك چشمان سيراب خواهى بود)).


    ((هنگامى كه بر قبرش گذر كردى ,

    مركبت را مدت زيادى نگه دار وبگو: )).


    پس از آنكه بدنت را با سم ستوران خرد كردند, زندگى لذت ندارد)).

    اشـكـهـاى امـام صـادق (ع ) جارى شد وصداى گريه وشيون از پشت پرده بلند شدكه كوچه هاى مدينه را پر كرد,


    حضرت كه چنين ديد فرمود: بس است .


    4 ـجعفربن عفان طائى .

    ((زيد شحام )) مى گويد: خدمت امام صادق (ع ) نشسته بوديم كه ((جعفربن عفان ))نابينا وارد شد حضرت خطاب به او فرمود:

    ((شنيده ام درباره امام حسين (ع ) خوب شعر مى گويى )).

    گفت : آرى

    حضرت فرمود: ((بخوان )).

    ((جـعـفـر)) شروع كرد به خواندن اشعار امام واطرافيانش بسيار گريستند بعدحضرت فرمود:

    به خـدا سـوگـنـد! فـرشـتگان مقرب خدا حضور يافتند واشعارت راشنيدند ومانند ما گريه كردند وخداوند تورا آمرزيد وبهشت را بر تو واجب


    كرد)).

    واما اشعارى كه در مجلس امام صادق (ع ) سروده اين است :.

    غداة حسين للرماح دريئة ـــــ وقد نهلت منه السيوف وعلت . وغودر في الصحرا لحما مبددا ـــــ عليه عتاق الطير باتت وظلت .

    ((روزى كه نيزه ها پيكر حسين (ع )را شكافتند وشمشيرها از خونش سيراب شدند)).

    ((بـدن قـطعه قطعه حسين را در بيابان سوزان كربلا رها كردند تا مورد نوازش مرغان هوايى قرار گرفت وبر آن سايه افكندند)).


    5 ـابو هارون المكفوف .

    وى خـدمت امام صادق (ع ) شرفياب شد, حضرت فرمود:

    از حسين (ع )برايم شعر بخوان , ابو هارون شـروع بـه خـوانـدن شعر كرد ولى حضرت آن سبك را نپسنديدوفرمود: همانطوريكه در كنار قبر


    حسين (ع ) شعر ميخوانيد, بخوان , لذا ابوهارون به همان روش چنين خواند:.

    امرر على جدث الحسين ـــــ فقل لاعظمه الزكية .


    با شنيدن اين شعر حضرت گريست , لذا ابوهارون توقف كرد, ولى حضرت فرمود, ادامه بده ,

    شاعر چنين ادامه داد:.


    يا مريم قومي واندبي مولاك ـــــ وعلى الحسين فاسعدي ببكاك .


    كه در اثر گريه امام (ع ) وزنها مجلس منقلب شد .

    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175


    آخرين ويرايش توسط مائده آسمانی در يکشنبه 7 دی 1387 00:16, ويرايش شده 1 در کل.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    [SIZE=2]
    بسم الله الرحمن الرحیم


    [size=167]مجلس دوم

    پاسخ امام حسين (ع )به نامه جعدة بن هبيره مخزومى .



    ((امـا اخـي فاني ارجو ان يكون اللّه قد وفقه وسدده , واما انا فليس رايي اليوم ذاك فالصقوا رحمكم اللّه بـالارض , واكمنوا في البيوت واحترسوا من الظنة ما دام

    معاوية حيا, فان يحدث اللّه به حدثا وانا حي , كتبت اليكم برايي والسلام )).


    عـده اى از شـيـعـيـان نـزد
    ((جـعـدة بن هبيره )) جمع شدند واز او خواستند تا نامه اى به سـيـدالـشـهدا(ع ) بنويسد واز حضرت بخواهد كه عليه معاويه دست به

    قيام بزند لذا
    ((جعده )) به نمايندگى از طرف شيعيان , نامه اى به اين مضمون براى امام (ع ) مى نويسد:.


    امـا بـعد:


    ((فان من قبلنا من شيعتك متطلعة انفسهم اليك , لا يعدلون بك احداوقدكانوا عرفوا راى الـحـسن اخيك فى الحرب , وعرفوك باللين لاوليائك والغل ظة على اعدائك ,

    والشدة في امر اللّه , فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطناانفسنا على الموت معك )).


    ((شـيـعـيـان شما در اينجا دلهايشان به شما روشن وبه شما اميد بسته اند وغير ازشمارا هم قبول ندارند وراى وتصميم برادرت امام مجتبى (ع )را در جنگ با

    معاويه دانستند وشمارا هم به ملاطفت بـا دوسـتان وشدت وتندى با دشمنان وامرالهى مى شناسند پس اگر مى خواهى اين حكومت را به دست گيرى به سوى

    ما بيا كه ما تاپاى جان با تو هستيم )).


    پاسخ امام حسين (ع ). حضرت در پاسخ ((جعده )) چنين مرقوم فرمودند:.


    ((بـرادرم ! كـه امـيـدوارم خـداوند تورا محكم وموفق بدارد, تصميم امروز من حركت وقيام نيست , خـداونـد شـمـارا مورد رحمت قرار دهد به زمين بچسبيد ودرخانه

    هايتان بنشينيد واز كارى كه مـوجب تهمت عليه شمااست , بپرهيزيد, مادامى كه معاويه زنده است پس هرگاه معاويه مرد ومن زنده بودم , آنگاه شمارا از تصميم

    خودم آگاه مى كنم )).



    تحليل نامه امام حسين (ع ).


    ايـن نامه در واقع دفاع از امام مجتبى (ع )است كه نشان مى دهد روش امام حسين (ع )هم نسبت به مـعـاويـه , هـمـان روش بـرادر بـزرگوارش است ,

    چون بعد ازشهادت امام حسن (ع ) ده سال امام حسين (ع )با معاويه بود وهيچ حركتى عليه اوانجام نداد شرايطى كه امام حسن به خاطر آن مجبور شد صلح كند

    وامام حسين (ع )هم همان روش را ادامه بدهد, از اين قراراست :.


    1 ـ
    جـنـگـهـاى پى درپى از قبيل ((جمل , صفين ونهروان )) ونا اميدى وسرخوردگى شيعيان كه طبعا رمقى براى جنگ با معاويه باقى نگذاشته بود.

    از دسـت دادن نـيـروهـاى زبـده در جمل وصفين كه زبده ترين نيروهارا ازاميرالمؤمنين (ع ) گـرفت , چهره هايى از قبيل عبداللّه بن بديل (به تعبير معاويه ,

    قوچ قوم ) عمار ياسر, هاشم بن عتبه (مرقال ), اويس قرنى ابوالهيثم بن تيهان , خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين )
    وخلاصه در صفين طبق نقل ((نصر بن مزاحم ))

    هفتصد نفر ازاصحاب على (ع ) از دست رفتند.


    3 ـ
    تـلـفـات سـنـگـين مردم عراق در صفين كه طبق نقل صاحب وقعه صفين ,25000 نفر كشته دادند .

    4 ـ
    خيانت فرماندهان سپاه امام حسن (ع ). 5 ـ رشوه هاى كلان معاويه . 6 ـ جلوگيرى از خونريزى بيشتر. در اصـول كـافـى بـابـى داريـم تـحت عنوان

    ((ان الائمة كلهم قائمون بامر اللّه )),
    منتهاهر زمانى اقـتـضـايـى دارد, بـعضى از شيعيان خيال مى كنند هميشه بايد جنگيد در حالى كه گاهى جنگ خـوب اسـت

    وصـلـح بـد, و گـاهى هم به عكس مى باشد جريان
    ((سديرصيرفى )) به خوبى نشان مـى دهـد كـه سـدير وامثال او آگاه به شرايط نبودند,

    لذا از امام صادق (ع ) مى خواهد كه حضرت دست به شمشير ببرد وجنگى را بپا كند.


    گفتگوى سدير صيرفى با امام صادق (ع ). ((سـديـر صـيـرفـى )) بـه خـدمت امام صادق (ع ) شرفياب شد وعرض كرد:


    ((واللّه مايسعك القعود!, به خدا قسم ! در خانه نشستن براى شما روانيست !)).


    امام (ع ): چرا يا سدير؟


    سـديـر: بـراى ايـنـكـه دوسـتان وشيعيان وياوران شما آنقدر زيادند كه اگر اين جمعيت را جدت اميرالمؤمنين (ع ) داشت , ديگران طمع در حكومت او پيدانمى كردند.


    امام (ع ): شيعيان مارا چقدر تخمين مى زنى ؟.


    سدير: صدهزار.


    امام (ع ): صد هزار!.


    سدير: بلكه بالاتر, دويست هزار نفر.


    امام (ع ): دويست هزار نفر!.


    سدير: بلكه بالاتر, نيمى از جمعيت دنيا طرفدار شما هستند.


    امـام (ع ) سكوت كردند, آنگاه رو كردند به سدير وفرمودند: ((آيا مى توانى همراه ما تا ينبع بيايى ؟)).


    عرض كردم : آرى .


    امـام (ع ) فرمود: ((الاغ واسترى را آماده كردند, من جلو رفتم كه بر الاغ سوارشوم،حضرت فرمود: الاغ را به من بده .))


    عرض كردم : استر براى شما زيبنده ترومحترم تراست .


    فـرمود: الاغ براى من راحت تراست , من پياده شدم وحضرت بر الاغ ومن براستر سوار شدم , مدتى راه رفتيم , چون وقت نماز رسيد,


    حضرت فرمود: پياده شو تانماز بخوانيم بعد فرمود: اما اين زمين شـوره زاراست ونماز در آن روا نيست , دوباره به راه خود ادامه داديم تا به زمين خاك سرخ رسيديم ,

    حضرت به جوانى كه مشغول چرانيدن تعدادى بزغاله بود, اشاره كرد وفرمود:.
    ((واللّه يا سدير! لو كان لى شيعة بعدد هذه الجدا ما وسعنى القعود)).

    ((بـه خـدا سـوگـند! اگر تعداد شيعيان من به اندازه اين بزغاله ها بود, نشستن درخانه برايم روا نبود)).


    آنـگـاه پياده شديم ونمازرا خوانديم , پس از تمام شدن نماز, بزغاله هارا شمردم ,(فقط) هفده راس بود.



    روضه .


    ((ام كـلـثـوم ))
    مـى گويد شب نوزدهم ماه مبارك رمضان پدرم مهمان ما بود بعد ازنماز مغرب , طبقى محتوى دو قرص نان جو ومقدارى شير نزدش گذاشتيم

    چون نگاهى به آن انداخت , حرك راسه وبكى بكا شديدا, سررا تكانى داد وگريه بلندى نمود وفرمود:


    ((اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدى اللّه عزوجل يوم القيامة ؟)).


    ((دخترم ! دو نوع غذا مى آورى , آيا مى خواهى فرداى قيامت مدت طولانى براى حساب بمانم ؟)).


    ((انـا اريـد ان اتـبـع اخـى وابن عمى رسول اللّه (ص ) ما قدم اليه ادامان فى طبق واحدالى ان قبضه اللّه )).


    ((ام كلثوم )) به پدر عرض كرد: براى نماز, جعده را بفرستيد,


    فرمود: ((از مرگ راه فرارى نيست )).


    ((موقع بيرون آمدن , قلاب , در كمربند آن حضرت بند شد وكمربند از كمرمباركش باز شد )) .


    دست در دامن مولا زد در ـــــ كه على بگذر واز ما مگذر.

    شال شه واشد ودامن به گرو ـــــ زينبش دست به دامن كه مرو.

    شال مى بست ونداى مبهم ـــــ كه كمربند شهادت محكم .


    مدتى گذشت , ناگهان جبرئيل در آسمان وزمين ندا در داد كه همه شنيدند:.


    ((تـهـدمـت واللّه اركـان الـهـدى وانـطـمـست اعلام التقى وانفصمت العروة الوثقى ,قتل ابن عم المصطفى , قتل الوصي المجتبى , قتل علي المرتضى ,

    قتله اشقى الا شقيا )).


    (( به خدا سوگند! اركان هدايت درهم شكست ونشانه هاى تقوا خاموش وگسيخته شد عروة الوثقاى الهى , كشته شد پسر عموى پيامبر بدست شقى ترين افراد)). [color]

    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 1

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    [SIZE=2]
    بسم الله الرحمن الرحیم


    مجلس سوم


    نامه امام حسين (ع ) به معاويه در مـورد مصـادره اموال معاويـه




    ((مـن الحسين بن علي الى معاوية بن ابي سفيان : اما بعد, فان عيرا مرت بنا من اليمن , تحمل مالا وحـلـلا وعـنـبرا وطيبا اليك لتودعها خزائن دمشق ,

    وتعل بها النهل ببني ابيك واني احتجت اليها فاخذتها, والسلام )).


    كـاروانـى از يـمـن , اموال وزينت آلات وعنبر وعطريات را به دمشق حمل مى كرد, امام حسين (ع ) اينهارا ضبط نمود وبه معاويه نوشت كه :.


    ((كاروانى از يمن , عطرياتى را به دمشق حمل مى كرد كه تو آنهارا در خزائن دمشق ذخيره نمائى تا تشنگان اولاد پدرت را مكرر سيراب كنى , من به آن اموال

    نيازداشتم , لذا آنهارا مصادره كردم )).


    مـصـادره دومـى هم توسط امام حسين (ع ) در زمان يزيد اتفاق افتاد كه اموالى رااز يمن براى يزيد مـى بـردند, حضرت در محل تنعيم آنهارا مصادره كرد وسپس

    به صاحبان شتر فرمود:


    ((هر يك از شـمـا مـى خـواهد همراه ما به عراق بيايد وهر كس هم كه مى خواهد از اينجا برود, ما كرايه اورا به

    مقدارى كه آمده , پرداخت مى كنيم )).


    ((علامه بحرالعلوم ))
    اين اخباررا صحيح نمى داند ومقام امام معصوم (ع )را بالاتراز اينها مى داند كه اموال حكومت را ضبط نمايد وبين محتاجين تقسيم كند.

    براى تبيين مساله لازم است به چند مساله توجه داشته باشيم :.


    اولا:
    پيامبر(ص ) اموال مشركين را مصادره كرده است , هنگامى كه اصحاب خودرا جمع كرد وحتى براى رفتن قرعه هم مى انداختند واز يكديگر سبقت هم

    مى گرفتند, فرمود:



    ((هذه عير قريش فيها اموالهم , لعل اللّه يغنمكموها )).

    ايـن كـاروان قـريش است , اموالتان در اين كاروان مى باشد (بشتابيد تا) شايدخداوند شمارا بى نياز كند.


    وثانيا:
    بنى اميه وبنى عباس همگى غاصب وتصرفات آنها غير شرعى وحرام بوده است وحتى بر طبق روايـات اسـلامى , ترافع وتخاصم در نزد آنهاحرام است

    بنابراين , خليفه هر عصر, امام معصوم همان عـصـراست وساير تصرفات ومداخلات بايد به اجازه آنها باشد ودر عصر غيبت , با اذن فقهاى عادل مى باشد.


    وثـالـثـا:
    امام (ع ) بدينوسيله عدم مشروعيت حكومتهاى غاصب را مى رساندواعلان مى كند كه اين اموال , مربوط به بيت المال است وامثال معاويه ويزيد,

    حق تصرف در اين اموال را ندارند. مـضافا كه اصحاب ائمه (ع ) در آن عصر, همين تلقى را داشتند ومتوجه بودنداموالى را كه از طريق دستگاه بنى اميه و

    بنى عباس به دست مى آورند, باطل است وحق تصرف ندارند, لذا آنهارا به خدمت ائمه (ع ) مى آوردند, چون معتقد بودند زمين وآنچه در آن است فيها از آن

    امام معصوم (ع )است .



    جريان علبا اسدى .


    ((علبا اسدى )) حاكم بحرين بود واز اين راه هفتاد هزار دينار واموال ديگرى راكسب كرده بود
    چون به مدينه آمد,

    تمام اموال خودرا خدمت امام صادق (ع ) آوردوعرض كرد:


    ((اني وليت البحرين لبني امية وافدت كذا وكذا وقد حملته اليك وعلمت ان اللّه عزوجل لم يجعل لـهـم من ذلك شيئا وانه كله لك , فقال ابو عبداللّه (ع ):

    هاته فوضع بين يديه فقال له (ع ): قد قبلنا منك ووهبناه لك واحللناك منه وضمنا لك على اللّه الجنة )).


    ((مـن از طـرف بـنى اميه حاكم بحرين بودم واموالى را بدست آوردم , اكنون آنهارانزد شما آوردم , چـون مـى دانم كه خداوند متعال براى آنان حقى در اين اموال

    قرارنداده وتمام آنها براى شماست)).


    حـضـرت فـرمـود: بياور آن اموال را.


    علبا, تمام اموال رانزد حضرت گذاشت .


    آنگاه امام (ع ) فرمود:

    ايـنـهـارا از تـو قبول كرديم وبه تو بخشيديم وبراى تو حلال كرديم وبهشت را هم براى تو ضمانت كردم .



    خمس اموال مسمع بن عبدالملك .


    ((مـسـمـع ))
    خدمت امام صادق (ع ) رسيد وعرض كرد: ((در بحرين از راه غواصى ,چهار صد هزار درهم به دست آورده ام واكنون هشتادهزار درهم آن را به

    عنوان خمس , خدمت شما آورده ام )).


    حـضـرت فرمود:
    ((خيال مى كنى فقط خمس اموال براى مااست : ان الارض كلهالنا فما اخرج اللّه منها من شي فهو لنا)).

    ((زمين وآنچه از زمين به دست مى آيد براى ماست )).


    ((مسمع )) گفت :
    ((پس تمام اموال را خدمت شما مى آورم ))

    امام (ع ) فرمود:
    ((آنهارا براى تو حلال كرديم واين هشتادهزار درهم را هم به توبخشيديم )).

    پس جاى تاملى باقى نمى ماند كه امام حسين (ع ) مى تواند اموال معاويه ويزيدرا مصادره كند, چون آنان غاصب هستند.



    روضه .


    توسل به حضرت جواد الائمة (ع ).



    قضى شهيدا وهو في شبابه ـــــ دس اليه السم في شرابه .

    افطر عن صيامه بالسم ـــــ فانفطرت منه سما العالم .

    تبكي على غربته الاملاك ـــــ تنوح في صريرها الافلاك .

    تبكيه حزنا اعين النجوم ـــــ تلعن قاتليه بالرجوم . ***.


    ياد كوى تو مى كنم امروز ـــــ گفتگوى تو مى كنم امروز.

    جستجوى تو مى كنم امروز ـــــ
    يا جوادالائمه ! ادركنى . ***.

    عزت عالمين مى خواهم ـــــ سفر كاظمين مى خواهم .

    طوف قبر حسين مى خواهم ـــــ
    يا جواد الائمه ! ادركنى . ***.

    خسته ودل شكسته وزارم ـــــ گره افتاده است در كارم .

    جز به كويت كجا پناه آرم ـــــ
    يا جواد الائمه ! ادركنى . ***.

    اى كه روح عبادتى مارا ـــــ عذر خواه قيامتى مارا.

    جان زهرا عنايتى مارا ـــــ
    يا جواد الائمه ! ادركنى . ***.

    همسرت كرد نامراد تورا ـــــ كرد مسموم از عناد تورا.

    اى كه خوانده خدا جواد تورا ـــــ
    يا جواد الائمة ادركني . ***.

    ((شعر از: مؤيد)).


    ((رحيل )) كه رضيع امام جواد(ع )است مى گويد:


    در حالى كه امام هادى (ع ) با((مؤدب )) نشسته بود, ناگاه صداى گريه بلند شد,


    ((مؤدب )) سؤال كرد علت گريه چيست ؟


    حضرت فرمود:((ان ابا جعفر توفى الساعة , الان پدرم از دنيا رفت )).


    سـؤال كـرديـم از كـجـا دانستيد,


    فرمود: ((دخلني من اجلال اللّه عزوجل شي لم يكن اع رفه قبل فعلمت ان ابي قد مضى )).

    (( از عـظـمـت پـروردگـار, حـالـتى به من دست داد كه قبلا نبود,

    پس دانستم كه پدرم رحلت كرده است )).

    _________________

    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مجلس چهارم

    نامه امـام حسين (ع ) به معاويه در مورد ازدواج با كنيزى



    ((قـد رفـع اللّه بالا سلا م الخسيسة ووضع عنابه النقيصة , فلا لوم على امرئ مسلم الا في امر ماثم وانما اللوم لوم الجاهلية )).


    ((معاويه در مدينه جاسوسى داشت كه موظف بود اخباررا به اطلاع او برساند,در يكى از گزارشها بـه مـعـاويـه اطـلاع داد كه حسين بن على (ع ) كنيزى

    را كه داشته , آزادكرده وسپس با او ازدواج كرده است , عملى كه در آن عصر, چندان مورد پسند اجتماع نبود كه شخصيت بزرگى با يك كنيز آزاد شـده ,

    ازدواج كـنـد وقـهرا افرادى كه مادرشان كنيز بود, در اجتماع از اعتبار واحترام بالايى برخوردار نبودند وچه بسا مورد ملامت وسرزنش ديگران هم قرار مى گرفتند.

    معاويه به استناد اين گزارش , نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت :. به من خبر رسيده كه با كنيزى ازدواج كرده اى , وزنان قريش كه كفو و شأن تو

    بوده اند رها كرده اى , كـه ازدواج با آنان موجب مجد وسرافرازى وبراى اولاد, موجب نجابت وآبرو مى شود, با اين عمل نه مصلحت خودرا در نظر گرفته اى ونه

    فرزندانت را!!)).


    پاسخ امام (ع ) به نامه معاويه


    حـضـرت , در پاسخ معاويه مرقوم فرمود:


    ((بدان كه تمام شرافتها ونسبت هاى بزرگ به پيامبر(ص ) منتهى مى شود اين كنيز ملك من بود كه به خاطر ثواب , اورا آزادكردم , سپس بر طبق سنت نبوى

    بـا او ازدواج كـردم خـداونـد با ظهور اسلام , اين نوع پستى ها وحقارتهارا برداشت وآن نقص وافت اجـتـمـاعى به وسيله ما برداشته شدسرزنش مسلمان روا

    نيست مگر درمعصيت پروردگار وآنچه سزاوار ملامت مى باشد, اعمال زمان جاهليت است )).


    مـعاويه وقتى پاسخ امام حسين (ع )را خواند, نامه را جلو يزيد انداخت وگفت :((چقدر حسين بر تو فخر مى كند)).


    يزيد گفت : ((لا ولكنها السنة بني هاشم الحداد التي تفلق الصخر وتغرف من البحر)). ((خـيـر, ايـن طـور نـيـسـت , بلكه زبان بنى هاشم آنچنان تيزاست كه

    صخره رامى شكافد واز دريا سرچشمه مى گيرد وسيراب مى شود.))



    ملامت , صفت ناپسند


    سـرزنـش مـسـلـمان , محكوم است , حتى شخص عاصى را بايد نهى از منكر كنيم ولى حق ملامت نـداريم ملامت در تمام امور, مذموم است , چه امر عبادى ,

    يا بدنى ,اقتصادى , خانوادگى , تحصيلى وچه غير اينها. معاويه , اميرالمؤمنين (ع )را سرزنش مى كند كه چرا دست حضرت فاطمه (س )وحسن وحسين (ع ) را

    مى گيرد وشبها به دنبال احقاق خود مى رود.


    ((تحمل قعيدة بيتك ليلا على حمار ويداك في يدي ابنيك حسن وحسين )).

    گـاهـى رفـاقـت بـعـضـى , بـراى شـناخت عيوب وپرونده سازى عليه انسان است امام صادق (ع ) مى فرمايد:.


    ((ابـعـد مـا يـكـون الـعـبـد مـن اللّه عـزوجـل ان يـوافي الرجل وهو يحفظ عليه زلا ته ليعيره بها يوما )).

    دورترين بنده از درگاه الهى آن كسى است كه با كسى دوست شود ولغزشهاى اورا در نظر بگيرد تا روزى اورا سرزنش كند.


    روزى ((ابوذر)), مردى را سرزنش كرد كه مادرت سياه چهره است .


    رسول خدا(ص ) فرمود: ((تعيره بامه يا اباذر!)). ابوذر! اورا به خاطر مادرش سرزنش مى كنى .


    ((ابـوذر)) هم در مقام توبه واستغفار, آنقدر سر وصورت خودرا در خاك ماليد تاپيامبر(ص ) راضى شود )).


    عاقبت ملامتگر. امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((من عير مؤمنا بذنب لم يمت حتى يركبه )).


    ((هـر كـسـى مـؤمـنـى را بر گناهى سرزنش كند, نمى ميرد مگر آنكه خودش به آن گناه , مبتلا مى شود)).



    پرهيز از ملامت بيماران


    در چهره ((يونس بن عمار)) لكه هاى سفيدى كه احتمالا برص يا جذام بود,پديد آمد عده اى تصور كردند به خاطر گناه به اين مرض مبتلا شده وبنده خوبى براى

    خدا نبوده است حضرت صادق (ع ) فرمود:.


    ((لقد كان مؤمن آل فرعون مكنع الاصابع ويمد يده ويقول : يا قوم اتبعواالمرسلين )).

    ((مـؤمـن آل فرعون , انگشتانش به هم چسبيده بود وبا همان حال , دستهارامى كشيد ومى گفت : اى مردم ! از انبيا پيروى كنيد)).



    ازدواج جويبر با ذلفا


    اسـلام بـا ظـهور خود با افكار جاهليت مبارزه كرد وتنها ملاك امتيازرا به ((تقوا))دانسته است در ازدواج شـرطاست كه طرفين كفو هم باشند,

    يعنى در اسلام وايمان , هردو مثل هم باشند هر چند در سـاير امور, با هم اختلاف داشته باشند.


    دستور پيامبر(ص )مبنى بر ازدواج ((جويبر)) با ((ذلفا)) در همين راستااست .


    ((جويبر)) مردى از اهل يمامه وتازه اسلام آورده بود, ولى مردى سياه چهره وفقير بود پيامبر(ص ) اورا در مسجد اسكان داد وجز ((اصحاب صفه )) گرديد.


    روزى پيامبر(ص ) خطاب به ((جويبر)) فرمود: ((چقدر خوب است كه ازدواج كنى !)).


    جويبر: ((بابي انت وامي ! من يرغب في , فواللّه ما من حسب ولا نسب ولا مال ولاجمال )).


    ((پـدر ومـادرم فـداى شما! كدام زن است كه به من رغبت پيدا كند من نه اصل وتبارخوبى دارم , نه شرافت خانوادگى , نه مال ونه زيبايى )).


    پيامبر(ص ) فرمود:. ((ان اللّه قـد وضـع بـالاسـلام مـن كـان فى الجاهلية شريفا وشرف بالاسلام من كان فى الجاهلية وضيعا)).

    ((خداوند به بركت اسلام , آنانى كه در جاهليت بزرگ وعزيز بودند, ذليل وحقير كرد وآنان كه حقير بودند, عزيز وبزرگ گرداند)).

    آنـگـاه فـرمـود: ((اكنون به خانه ((زياد بن لبيد)) كه شريف ترين مردم قبيله ((بنى بياضه ))است , مى روى ومى گويى پيامبر دستور داده كه دخترت ,

    ((ذلفا))را به عقد من درآورى )).


    ((جـويـبـر)) وقـتـى وارد شـد كه ((زياد بن لبيد)) با جمعى از بستگان خود دور هم جمع بودند, گفت :

    ((پيامى از طرف رسول خدا(ص ) دارم آشكارا بگويم يا خصوصى )).


    زياد بن لبيد گفت : ((پيغام رسول خدا(ص ) موجب افتخاراست , آشكارا بگو)).


    ((جويبر: پيامبر(ص ) پيغام داده دخترت ذلفارا به عقد من در آورى )).


    زياد: ((پيامبر(ص ) تورا براى ابلاغ اين پيام نزد من فرستاده !)).


    جويبر: ((آرى , من سخن دروغ به رسول خدا(ص ) نسبت نمى دهم )).


    زياد: ((انا لا نزوج فتياتنا الا اكفائنا من الانصار)).

    ((بـه پـيـامـبر عرض كن كه ما دخترانمان را نمى دهيم مگر به طايفه انصار كه همكفو وهمشان ما باشند)).


    ((جويبر)) بر گشت .


    ((ذلفا))
    كه سخنان اين دورا از پشت پرده مى شنيد, به پدرش گفت : هر چه زودتر جويبررا از ميان راه برگردان , زيرا او به پيامبر(ص ) دروغ نمى بندد)).

    ((زيـاد)) شـخـصـا بـه مـحـضـر پـيـغمبر(ص ) مشرف شد وهمان جمله قبلى را تكراركرد كه ما دخترانمان را فقط به انصار مى دهيم .


    رسول خدا(ص ) فرمود: ((جويبر, مؤمن والمؤمن كفو للمؤمنة والمسلم كفوللمسلمة )).


    ((جويبر, مؤمن است ومؤمن كفو مؤمنه ومرد مسلمان هم , كفو زن مسلمان است )).


    ((زيـاد بـن لـبـيد)) به خانه برگشت ومطالب را به اطلاع دخترش رساند.


    دختر گفت :پدر جان ! ايـن را بـدان كـه مـخـالـفـت بـا فرمان پيامبر(ص ) موجب كفر مى شود, لذا به اين ازدواج تن داد ومـقـدمات عروسى مهيا گشت

    وخانه اى هم با اسباب ولوازمات براى جويبر تهيه شد وبه شكرانه اين نعمت تا سه شب جويبر مشغول عبادت شد .


    وبدينگونه حضرت ختمى مرتب با اين ازدواج به تمام افكار جاهليت , خطقرمز كشيد واعلان فرمود كه :


    (ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم ) .



    روضه


    سـپـاه يـزيـد سـرهاى شهدارا به نيزه زدند وبه دروازه شهر كوفه رسيدند, مردم هم براى تماشاى سـرهـا, اجتماع كرده بودند وطبعا هر نيزه دارى مى خواسته

    توجه مردم رابه خودش جلب كند, اما در مـيـان ايـن سرها, سرى نورانى توجه همه را به خود جلب كرده ونيزه دار هم براى معرفى خود چنين گفت :.


    ((انا صاحب الرمح الطويل ـــــ انا صاحب السيف الصقيل ــــ انا قاتل ذي دين الاصيل )).


    ((مـن داراى نيزه بلند هستم , من داراى شمشير آبديده هستم , من كشنده كسى هستم كه داراى دين محكمى بود)).


    ((حضرت زينب )) متوجه نيزه دار شد وگفت تو اگر مى خواهى صاحب اين سررا معرفى كنى بگو: .


    ((من ناغاه في المهد جبرائيل ومن بعض خدامه ميكائيل واسرافيل وعزرائيل ومن عتقائه صلصائيل ومـن اهـتـز لـقتله عرش الجليل (وبگو):

    انا قاتل محمد المصطفى وعلي المرتضى وفاطمة الزهرا والحسن المزكى وائمة الهدى )).


    ((من كشنده كسى هستم كه جبرئيل براى او ذكر خواب در گهواره مى گفت ,ميكائيل واسرافيل وعـزرائيـل , دمتكار او بودند وصلصائيل به خاطر او آزاد شد و

    شهادتش , عرش الهى را به لرزه در آورد بگو من قاتل پيامبر واميرالمؤمنين وفاطمه وحسن وائمه (ع ) هستم )).



    [size=2]
    اين حسين است كز برايش جبرئيل ـــــ وحى , نغمه سرايى مى كند.

    اين حسين است كز فروغ روى او ـــــ شمس , كسب روشنايى مى كند.

    اين حسين است كز تمام ما سوا ـــــ دل بريد ودل ربائى مى كند.


    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مجلس پنجم

    پاسخ امام حسين (ع ) به نامه معاويه در مورد تقاضاى بيعت با يزيد


    ((واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليها)).


    مـعـاويـه , طى نـامـه اى به ((عمرو بن سعيد)) حاكم مدينه , از او خواست كه از((حسين (ع ), ابن عـبـاس , عبداللّه بن جعفر وعبداللّه بن زبير)) براى

    ولايت عهدى يزيدبيعت بگيرد وچون حاضر به بيعت نشدند, معاويه براى هر يك نامه اى جداگانه نوشت ,

    از جمله نامه اى هم براى امام حسين (ع ) نوشت ومتذكر شد اخبارى از شمارسيده كه متوقع نبود متن نامه معاويه اين است :.


    ((اما بعد: فقد انتهت الي منك امور, لم اكن اظنك بها رغبة عنها وان احق الناس بالوفا لمن اعطى بيعة من كان مثلك في خطرك وشرفك ومنزلتك التي

    انزلك اللّه فلا تنازع الى قطيعتك واتق اللّه ولا تردن هذه الامة في فتنة وانظر لنفسك ودينك وامة محمدولا يستخ فنك الذين لا يوقنون )).


    ((امـا بـعد, اخبارى از شما به من رسيده كه خيال نمى كردم آنهارا از روى ميل ورغبت انجام داده باشى وسزاوارترين مردم در ميان كسانى كه بيعت كرده ودر

    موقعيت وعظمت وشرافت خدادادى شما باشد, بايد به بيعت وفادار بماند, از خدابترس ومردم را به فتنه نينداز وبه خودت ودينت وامت پيامبر(ص ) دقت كن و

    كسانى كه يقين به آخرت ندارند, شمارا سبك نكنند)).


    پاسخ امام حسين (ع ).


    حـضـرت در جواب , پاسخ كوبنده ورسوا كننده اى براى معاويه نوشت ومعاويه را مبدا تمام مصايب مـسلمين دانستند وجنايات معاويه وبدعتهاى اورا متذكرشدند

    كه به خاطر اهميت آن , متن نامه وترجمه آن را مى آوريم :.


    ((اما بعد: فقد جاني كتابك تذكر فيه انه انتهت اليك عني امور, لم تكن تظنني بها,رغبة بي عنها, وان الحسنات لا يهدي لها, ولا يسدد اليها الا اللّه تعالى .

    وامـا ما ذكرت انه رقي اليك عني فانما رقاه الملا قون , المشاؤون بالنميمة ,المفرقون بين الجمع , وكـذب الـغـاوون الـمـارقون , ما اردت حربا ولا خلافا,

    واني لا خشى اللّه في ترك ذلك , منك ومن حزبك , القاسطين الملحدين حزب الظالم , واعوان الشيطان الرجيم . الـسـت قاتل حجر, واصحابه العابدين

    المخبتين , الذين كانوا يستفظعون البدع ويا مرون بالمعروف ويـنـهـون عـن الـمـنـكـر فقتلتهم ظلما وعدوانا, من بعد مااعطيتهم المواثيق الغليظة , والعهود

    المؤكدة , جراة على اللّه واستخفافا بعهده ؟

    !. اولـسـت بـقـاتل عمرو بن الحمق الذي اخلقت وابلت وجهه العبادة , فقتلته من بعدما اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال ؟

    !. اولـسـت الـمـدعـى زيادا في الاسلام فزعمت انه ابن ابي سفيان وقد قضى رسول اللّه (ص ) ان الولد لـلفراش ول لعاهر الحجر ثم سلطته على اهل الاسلام ,

    يقتلهم ويقطع ايديهم وارجلهم من خلا ف , ويصلبهم على جذوع النخل ؟

    ! سبحان اللّه يا معاوية !كانك لست من هذه الامة وليسوا منك . اولـسـت قاتل الحضرمي الذي كتب اليك فيه زياد, انه على دين علي كرم اللّه وجهه ودين علي

    هو ديـن ابـن عـمـه (ص ) الذي اجلسك مجلسك الذي انت فيه , ولولا ذلك كان افضل شرفك وشرف ابائك تجشم الرحلتين رحلة الشتا والصيف , فوضعها اللّه

    عنكم بنا, منة عليكم ؟

    !. وقلت فيما قلت : لا ترد هذه الامة في فتنة واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليها. وقلت فيما قلت انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد واني واللّه ما اعرف

    افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربي وان لم افعله فاستغفر اللّه لديني , واساله التوفيق لما يحب ويرضى . وقلت فيما قلت : متى تكدني , اكدك , فكدني

    يا معاوية ! فيما بدالك , فلعمري قديمايكاد الصالحون , واني لارجو ان لا تضر الا نفسك , ولا تمحق الا عملك , فكدني ما بدالك واتق اللّه يا معاوية ! واعلم ان للّه

    كتابا لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها. واعـلـم ان اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنه , واخذك بالتهمة , وامارتك صبيايشرب الشراب ويلعب بالكلاب ما اراك الا وقد

    ابقت نفسك , واهلكت دينك واضعت الرعية , والسلام )) .


    اما بعد, نامه تو به من رسيد وياد آور شدى كه امورى از من به تو رسيده كه به گمان تو, سزاوار من نبوده است , همانا براى رسيدن به خوبيها وتوفيق , جز

    پروردگارعالم , كسى وجود ندارد. وامـا آنـچـه از من به تو رسيده , سخن افراد چاپلوس وسخن چين است كه تفرقه انداز ودروغگويان گـمراه هستند من تصميم

    به جنگ ومخالفت با تورا نگرفته ام وازاينكه جنگ با تو وحزب ظالم تو كه ياران شيطان هستند, ترك كردم از خداوند خائف هستم .

    آيـا تـو قـاتـل ((حـجـر بن عدى )) ويارانش نيستى كه عابد ومتواضع بودند, آنها كه بدعتهارا ناروا مـى شمردند, امر به معروف ونهى از منكر مى كردند, بعد از آنكه

    امان وعهد محكم دادى , به ناحق آنان را كشتى , با اين عمل بر خدا جرات كردى وعهد اوراسبك شمردى .

    آيـا تـو قـاتـل ((عـمـر بن حمق )) نيستى ؟

    آن انسانى كه در اثر عبادت , بدنش لاغروصورتش زرد ونـحـيـف شده بود, بعد از آن همه عهد وپيمانهاى محكم , اورا هم كشتى به نحوى كه اگر آهوان

    مى فهميدند از بالاى كوهها پايين مى آمدند. آيا تو ((زياد بن ابيه ))را به پدرت ابو سفيان ملحق نكردى در حالى كه پيامبر(ص ) فرمود كه فرزند بـراى صـاحـب

    بستراست وبراى زنا كار سنگ است ؟

    واورابر مردم مسلط كردى كه آنان را مى كشد ودسـت وپـايشان را قطع مى كند وآنان را برشاخه هاى درخت خرما آويزان مى كند, سبحان اللّه ! اى معاويه !

    گويا تو از اين امت نيستى واين امت هم از تو نيستند؟

    . آيـا تـو قـاتـل ((حـضرميين )) نيستى كه ((زيادبن ابيه )) با تو مكاتبه كرد كه اينان طرفدار على (ع ) هستند ودين على همان دين پيامبر(ص )است كه تو امرو

    ز به جاى اونشسته اى , اگر دين پـيـامـبـر نـبـود, شرافت تو وپدرانت همانند شرافت كوچ كنندگان درزمستان وتابستان بود كه خداوند به خاطر ما بر شما منت

    نهاد وآن را بر داشت . معاويه ! در نامه ات نوشته اى كه اين امت را به فتنه نيندازم , ولى من فتنه اى رابالاتر از اين نمى بينم كه تو امير بر اين مردم هستى .

    بـاز گفته اى كه مصلحت خود ودين وامت پيامبر(ص )را در نظر بگيرم , به خداقسم ! من چيزى را بـهـتر از جنگ با تو نمى بينم كه اگر اين كاررا انجام بدهم ,

    مقرب درگاه الهى شده ام واگر ترك كنم , از خدا استغفار مى كنم واز خداوند آنچه موجب محبت ورضايت اوست , مى طلبم . باز گفته اى كه هر وقت من حيله

    كنم , تو هم حيله مى كنى , پس معاويه هر چه مى توانى حيله كن , به جان خودم قسم هميشه صالحين مورد حيله قرار مى گرفتندومن اميدوارم كه ضررش

    متوجه خودت بشود واعمالت را نابود سازد. مـعـاويـه ! از خـدا بترس كه خداوند متعال نامه اعمالى دارد كه تمام اعمال صغيره وكبيره در آن ضبطاست .

    معاويه ! خداوند فراموش نمى كند كه چگونه اوليااللّه را به صرف گمان درباره آنان , آنان را كشتى يا دسـتـگـيـر نـمودى وپسرت (يزيد)را كه شراب مى نوشد

    وسگ بازى مى كند بر گرده مردم سوار كـرده اى مـى بـيـنم تورا كه خود واهل ودينت را نابودكرده اى ومردم را حقير وكوچك شمرده اى , والسلام )).



    رؤوس مهم جوابيه امام (ع )


    1ـ سـيـاسـت امـام حـسـيـن (ع ) هـمان سياست امام مجتبى (ع ) نسبت به معاويه است وتا معاويه زنده است , قصد جنگ ومبارزه با اورا ندارد, چنانچه در

    پاسخ ((جعده )), همين را متذكر شد.


    2 ـ مـعاويه , ((قاتل حجربن عدى )) است ((حجر)) در قريه ((مرج عذرا)) نزديك شام با شش نفر از دوسـتـان ويارانش به دستور معاويه به شهادت رسيدند

    شهادت ((حجر)),تاثير عميقى در روحيه مـسـلـمـانان گذاشت ونقاب از چهره معاويه بر گرفت , ((عايشه وحسن بصرى ))نيز از قتل آنان شگفت زده شدند و

    حتى خود معاويه از كشتن ((حجر))پشيمان شد.


    حـضـرت مـى فـرمـايد: جرم ((حجر)) چه بود؟

    آيا نماز نمى خواند؟

    آيا امر به معروف ونهى از منكر نمى كرد؟

    چه حلالى را حرام وچه حرامى را حلال كرده بود؟


    دراولين بر خورد عايشه با معاويه اين مـساله مطرح شد, معاويه گفت :

    ((دعينى وحجراحتى نلتقى عند ربنا, امر من وحجررا به فرداى قـيامت بگذاريد))

    در موقع شهادت ,حجر وصيت كرد: (( لا تنزعوا عنى حديدا ولا تغسلوا عني دما فانى لاق معاوية على الجادة )) .

    ((زنجيررا از تنم در نياوريد وخونهارا نشوييد تا فرداى قيامت با همين وضع ,جلو معاويه را بگيرم )).


    3 ـ مـعـاويه , قاتل ((عمرو بن حمق ))است , وى از رفقاى ((حجربن عدى )) مى باشدكه ((زياد بن ابـيـه )) در تـعـقـيـب اوست , لذا به كوههاى موصل فرار

    مى كند وبا سربازان آنجا درگير وكشته مى شود, سرش را جدا كرده به نزد معاويه فرستاد ومعاويه آن سررابه نيزه زد واين اولين سرى بود كـه در اسـلام بـه

    نيزه رفت وى از اصحاب رسول خدا(ص ) بود ودر جمل , صفين ونهروان شركت كرد وبراى على (ع )به منزله ((سلمان )) براى پيامبر(ص ) بود .


    4 ـ مـخالفت با حديث نبوى (ص ): پيامبر(ص ) در حديثى فرموده : ((فرزند براى صاحب بستراست وسزاى زناكار, سنگ مى باشد)) وقتى ((زياد)) متولد شد,

    هفت نفر ازجمله ((ابو سفيان )), ادعاى پـدرى اورا داشتند با اينكه در خانه اى متولد شد كه مادرش سميه وپدرش غلامى به نام ((عبيد)) بود.


    5 ـ معاويه , قاتل طايفه حضرميين است .


    6 ـ امارت معاويه بر مردم , بزرگترين بليه مى باشد وبزرگترين فضليت , جهادبا معاويه است منتها شرايط زمانى ومكانى , اجازه اين كاررا نمى دهد.


    7 ـ بدتر از معاويه , ولايت عهدى يزيدبن معاويه است , جوانى كه شرب خمرمى كند. يزيد در دوران خلافتش مرتكب سه جنايت بزرگ شد:.


    الف : شهادت حسين (ع ) ويارانش در كربلا.

    ب : حمله به مدينه ومباح شمردن جان ومال وناموس مسلمين وكشتن بالغ برده هزار نفر از جمله هشتاد نفر از صحابه پيامبر(ص ) وهفتصد نفر از قريش وانصار.

    ج : حمله به مكه معظمه ونصب منجنيق براى سرنگونى ((عبداللّه بن زبير)).



    روضه


    سخنان اميرالمؤمنين (ع ) با قبر پيامبر(ص ) هنگام دفن صديقه كبرى (ع ).


    الـسـلام عـليك يا رسول اللّه عني وعن ابنتك النازلة فى جوارك والسريعة اللحاق بك قل يا رسول اللّه ! عـن صـفـيـتك صبري ورق عنها تجلدي وستنبئك

    ابنتك بتضافر امتك على هضمها فاحفها السؤال واستخبرها الحال )) .


    ((سـلام مـن ودخترت را بپذير كه زود در جوار تو آرميد وبه شما ملحق شد بارفتن فاطمه , صبرم انـدك وپـوسـت بدنم نازك گرديده است اى رسول خدا!

    به زودى دخترت از مصيبتهايى كه امت شـمـا بـر او وارد كـردند, به شما خبر مى دهد (اما اگر زهراـ عليها السلام ـ دم فروبست وچيزى نگفت )

    شما در پرسيدن , اصرار ورزيد واز حال او جويا شويد)).


    رفتى ولى از غصه دل با پدر مگو ـــــ گفتى كنار تربت پاكش دگر مگو.

    يا فاطمه ! رسول امين را غمين مخواه ـــــ با او زجور امت بيدادگر مگو.

    از ماجراى غصب فدك ايها البتول ـــــ زآن سيلى وگرفتن قرص قمر مگو.

    از آستان خانه به وقت هجوم خصم ـــــ زآن ماجرا وقصه قتل پسر مگو.

    زين غم كه گشت مكتب توحيد منحرف ـــــ با او به قلب خسته وچشمان تر مگو.

    ز آن ضرب تازيانه واين بازوى كبود ـــــ كز من نهفته ماند براى پدر مگو.

    زآن اشكها كز غم هجران روى باب ـــــ از ديده ريختى همه شب تا سحر مگو.

    و زحال زار شيعه واز شاهد غمين ـــــ كاينسان نهفته قبر تو شد از نظر مگو.


    (شعر از: حسين آستانه پرست ).

    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم


    مجلس ششم


    وصيتنامه امام حسين (ع )



    بسم اللّه الرحمن الرحيم :

    هذا ما اوصى به الحسين بن علي الى اخيه محمد بن الحنفية . يـشـهـد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله , جا بالحق من عن الحق

    وان الـجـنة والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من في القبور, واني لم اخرج اشرا ولا بـطـرا ولا مفسدا ولا ظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح

    في امة جدي (ص ) اريد ان امر بالمعروف وانـهـى عـن المنكر واسير بسيرة جدي وابي علي ابن ا بي طالب (ع ) فمن قبلني بقبول الحق فاللّه اولـى بـالـحـق

    ومن رد علي هذا اصبرحتى يقضي اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين وهذه وصيتي يا اخي اليك وما توفيقي الا باللّه عليه توكلت واليه انيب )) .


    بعد از آنكه
    ((محمدبن حنفيه )) خدمت برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع )شرفياب شد وحضرت را از رفـتن به سمت عراق بر حذر داشت وحضرت امتناع كرد,

    آنگاه كاغذ وقلم طلب كرد ووصيتنامه فوق را مرقوم فرمود وبه دست برادر سپرد:.


    ((بـعـد از حـمد وثناى الهى , اين چيزى است كه حسين بر برادرش محمد حنفيه وصيت مى كند:


    شهادت مى دهم به توحيد ويگانگى خداوند واينكه محمد بنده وفرستاده بحق اوست واينكه بهشت وجـهـنـم حـق است وقيامت بدون هيچ شكى واقع

    مى شود وخداوند انسانهارا زنده مى كند خروج وقـيـام من از روى سركشى وخوشگذرانى وفساد وظلم در روى زمين نيست , بلكه قيام من براى اصـلاح در

    امـت پـيـامـبـر(ص ) وامـر بـه مـعـروف ونـهـى از مـنـكـراست , ومى خواهم به سيره پـيـامـبـر(ص )وپـدرم عـلـى بـن ابـيـطـالـب عـمـل كـنـم پـس هـر كـس

    قبول كند, در واقع خـداونـدراپـذيـرفـته است (چون راه من از راه خدا جدا نيست ) وهر كه تخلف كند, صبر مى كنم تـاخداوند بين من ومردم ستمكار,

    حكم كند برادرم ! اين وصيت وسفارش من به تواست وتوفيق از خداونداست وتوكل به او مى كنم وبازگشت هم به سوى اوست )).


    هـمـچنان كه از متن وصيتنامه آشكاراست , اين از قبيل وصيتنامه هاى معمولى وعرفى نيست كه اشخاص درباره اموال ودارايى خود مى نويسند, بلكه اهداف

    وخطمشى وانگيزه امام حسين (ع )را در حـركـت خـود بـازگـو مـى كـند هر چند دروصيتنامه هاى شرعى گفته شده كه سزاوار نيست مسلمانى شب بخواب

    د مگر آنكه وصيتنامه اش در زير سرش باشد.


    امر به معروف ونهى از منكر


    از اهداف قيام امام حسين (ع ) احياى
    (( امر به معروف ونهى از منكر))است كه متاسفانه در جامعه ما كـم رنـگ شده وچه بسا ارزش خودرا هم از دست داده

    وتبديل به ضد ارزش شده است , چون اگر مى بينيم كسى با فساد وبدعت وظلمى مبارزه مى كند,اورا توبيخ هم مى كنيم . مـرحـوم
    ((شـيـخ حر عاملى ))


    در كتاب شريف
    ((وسائل الشيعه )) بالغ بر هفتصدروايت در زمينه ((امر به معروف ونهى از منكر)) آورده است :.

    فـقـهاى عظيم الشان در كتب فقهى , شرايط ومراحل امر به معروف ونهى ازمنكررا بيان كرده اند قـدم اول در مبارزه با منكر, چهره درهم كشيدن است به

    راستى اگردر اجتماع , انسانهاى عاصى وخـاطى در هـمه جا با چهره هاى عبوس ودرهم , مواجه شوند, خود به خود ((منكر)) از جامعه بر داشته مى شود:.


    قال اميرالمؤمنين (ع ): ((امرنا رسول اللّه (ص ) ان نلقي اهل المعاصي بوجوه مكفهرة )).


    امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع ) مى فرمايد: ((پيامبر(ص ) به ما امر مى كرد كه با چهره هاى درهم وترش با گناهكاران رو به رو شويم )).


    اكـنـون لازم اسـت شـاهدى از تاريخ بياوريم كه چگونه پيامبر(ص ) دستور مى دادبا گناهكاران با چره هاى عبوس مواجه شوند:.



    غزوه تبوك


    يكى از غزوات صدر اسلام , ((غزوه تبوك ))است كه به خاطر راه طولانى .

    وفصل تابستان وكمبود مركب وآذوقه , از آن به ((ساعة العسره وجيش العسرة )) تعبيرشده است . سـه نـفر به نامهاى
    ((كعب بن مالك , مرارة بن ربيع وهلال

    بن اميه ))
    به خاطرسستى وتنبلى , در ايـن جـنـگ شـركـت نـكردند وقتى پيامبر(ص ) از تبوك مراجعت فرمود, اينان براى عذرخواهى , شـرفـيـاب مـحـضر

    رسول خدا(ص ) شدند ولى پيامبر(ص ) با آنان سخن نگفت وبه مسلمانان هم دسـتـور داد بـا آنـان سـخن نگويند,آنان در يك قهر اجتماعى قرار گرفتند تا جائى

    كه حتى زنها وبـچـه هـا هم با آنان سخنى نمى گفتند شهر مدينه بر ايشان تنگ شد لذا به كوههاى اطراف پناه بردند به نحوى كه همسرانشان براى آنان غذا

    مى بردند ولى با آنان سخن نمى گفتند.


    ايـن سـه نـفـر گـفـتند: اكنون كه همه مردم با ما قهر كرده اند پس بياييد ما هم بايكديگر سخن نـگوييم , شايد فرجى حاصل شود پنجاه روز به اين منوال گذشت

    وآنان به درگاه الهى توبه وانابه مـى كردند تا اينكه آيه شريفه ذيل , نازل گرديد وخبر ازپذيرش توبه آنان داد:(و على الثلاثة الذين خلفوا حتى ضاقت عليهم الارض

    بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لا ملجا من اللّه الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان اللّه هوالتواب الرحيم ) .



    سيره نبوى وعلوى


    از اهـداف ديـگـر قـيـام حـسـيـنـى , احـياى سنت پيامبر(ص )واميرمؤمنان (ع )است قرآن مجيد, پـيامبر(ص )را الگو واسوه معرفى مى كندوبه مردم دستور

    مى دهد كه دراعمال ورفتار وكردار, در سـخـن گـفتن وسكوت كردن , در نشستن وبر خواستن وراه رفتن و معاشرت با مردم , در تربيت اولاد وهـمـسـردارى ,

    در احترام به پدر ومادر, درنرمخويى با دوستان وخشونت با كفار وتبهكاران وخلاصه در تمام امور عبادى ,اجتماعى , فردى , به پيامبر(ص )اقتدا كنيد.

    دستگاه ظالم بنى اميه آنچه در توان داشتند به كار بردند تا سنت نبوى (ص )رامحو كنند كه وقتى مـردم اعـمـال سـتم وجور خلفارا مى بينند, با روش پيامبر(ص )

    مقايسه نكنند وخيال كنند اسلام همان است كه خلفاى غاصب ومعاويه ويزيد به خورد مردم مى دهند ودر راستاى همين هدف , جلو نـشـر احـاديـث راگرفتند,

    احاديث را آتش زدند, روات حديث را يا تبعيد كردند ويا در مدينه تحت مـراقـبـت وكـنـترل قرار دادند, گاهى مطالب جعلى را به پيامبر(ص ) مستند مى كردند وگاهى

    هـم بـراى خـود, فضيلت جعل مى كردند وخودشان را در راستاى انسانهاى الهى قرارمى دادند اين وضـع , قـريـب نـود سال ادامه پيدا كرد حافظين حديث از دنيا

    رفتند, كتب حديث نابود شد, جلو انـتشار حديث گرفته شد, تا زمان ((عمربن عبدالعزيز)) دستورنوشتن حديث وضبط آن از طرف وى صادر شد.


    امام صادق (ع ) در نامه اى خطاب به اصحاب ويارانش مى فرمايد:.


    ((عـلـيـكـم بـثار رسول اللّه (ص ) وسنته وآثار الا ئمة الهداة من اهل بيت رسول اللّه (ص ) من بعده وسنتهم , فان من اخذ بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك و

    رغب عنه ضل )) .
    ((بـر شـما باد كه آثار وروش پيامبر(ص ) وائمه (ع ) را اخذكنيد كه راه هدايت است وهر كه آن را ترك كند, گمراه مى شود)).

    قدم دوم در امر به معروف ونهى از منكر,
    ((زبان ))است كه انسان موعظه كند ياتحذير نمايد البته وقـتـى كـه ازقـدم اول نـتـيـجـه اى گـرفته نشود وقدم سوم ,

    ((مرحله شمشير وزور))
    است كه سـيـدالـشـهدا(ع ) از همين راه استفاده كرد وبراى اقامه امر به معروف ونهى از منكر, از جان خود وعزيزانش سرمايه گذارى كرد.

    الـبته براى تبيين مرحله سوم وشرايط آن , بايد به كتب فقهى مراجعه نمود واين طور نيست كه هر كـس بـه بـهـانـه امـر بـه مـعروف ونهى از منكر, دست به

    شمشير ببردوجان ومال مردم وامنيت اجتماعى را خدشه دار كند وجو ارعاب ووحشت ايجادنمايد.



    روضه


    روز عاشورا به صد جوش وخروش ـــــ قاسم آمد نزد پير مى فروش .

    گفت: جامى از مى نابم بده ـــــ تشنه آبم عمو آبم بده .

    اى مى قالوا بلى را جرعه نوش ! ـــــ جرعه اى ز آن باده هم بر من بنوش .

    طالب جام الستم اى عمو! ـــــ كن زجام عشق مستم اى عمو!.

    آمدم تا اذن ميدانم دهى ـــــ افتخار دادن جانم دهى

    . آمدم كز ناله خاموشم كنى ـــــ بهر جنگيدن كفن پوشم كنى .

    سيزده ساله ام اندر روزگار ـــــ مى كشم بهر شهادت انتظار.

    همجوار اكبر خود كن مرا ـــــ پيش مرگ اصغر خود كن مرا.

    اى عمو! هنگام شيدايى بود ـــــ چون نبرد من تماشايى بود.

    اذن جنگم ده تماشا كن مرا ـــــ مرحبا بر گو و شيدا كن مرا. ***.

    ((استاذن في القتال فلم ياذن له فما زال به حتى اذن له )):. ***.

    جان زهرا كربلائى كن مرا ـــــ در ره قرآن فدائى كن مرا.

    اى عمو! حق على بت شكن ـــــ دست رد بر سينه قاسم مزن .


    به طرف ميدان آمد وجنگيد تا در لحظه آخر, امام حسين (ع )را صدا زد,حضرت , خودرا با عجله بر بالين ((قاسم )) رساند وديد كه قاسم پاهارا به زمين مى زند:.


    كاش نمى ديد عمو پيكرت ـــــ تا ببرد هديه بر مادرت .

    كاش نمى ديد تورا اينچنين ـــــ جان دهى وپا زنى بر زمين .


    ((ثم قال (ع ): عز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك اجابته )).

    سخت است بر عمويت كه اورا صدا بزنى ولى نتواند پاسخ تورا بدهد يا پاسخ تورا بدهد, ولى فايده اى براى تو نداشته باشد)). ***.


    بكاه عمه على بلا ئه ـــــ كاد يذوب الصخر من بكائه .

    وقد بكى على فتى الفتيان ـــــ فتيان فهر وبني عدنان .

    بكى على شبابه شبانها ـــــ ناح على فارسها فرسانها.

    وصرخة العقائل الزواكي ـــــ لقد علت الى ذرى الافلا ك .

    بكى على مهجته الرسول ـــــ ناحت على بهجتها البتول .

    بكاه جده الوصي المرتضى ـــــ مذ فت في ساعده حكم القضا.

    وحق ان يبكي ابوه المجتبى ـــــ دما فان نور عينه خبا.

    وكيف لا يبكي على خضابه ـــــ من دمه وهو على شبابه .

    اظلمت الدنيا بعين عمه ـــــ واحزني لهمه وغمه .

    لما راى قرة عينه على ـــــ وجه الثرى يفحص من عظم البلا.

    قد عجبت من صبره الاملا ك ـــــ ولا يحبط وصفه الادراك .


    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175


  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مجلس هفتم

    پاسخ امام حسين (ع )از اشعار يزيد



    ((بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم(فان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مما تعملون ), والسلام )).


    ((يـزيـد بن معاويه نامه اى بهمراه اشعارى براى ((عبداللّه بن عباس )), يا طبق نقلى ,براى ((عمرو بـن سـعـيـد)) حـاكـم مكه فرستاد تا آن را در مراسم

    حج بخواند, يزيد چون ازروحيه مردم مدينه وروحـيـه سـلحشورى سيد الشهدا(ع )مطلع بود ومى دانست كه آنان زيربار حكومت غاصبانه يزيد نـمـى روند ,

    لذا تصميم داشت از باب مصالحه ونرمش , وقوع جنگ را بگيرد, زيرا مى دانست جنگ وكـشـتـه شـدن حـسين بن على (ع )براى او گران تمام مى شود,

    مردم مدينه وقتى اشعار يزيدرا ديـدند, آن را خدمت امام حسين (ع ) فرستادند, رهبر آزادگان جهان با يك نظر به فراست دانست كـه ايـن اشـعـاررا يزيد

    فرستاده , لذا در پاسخ او به يك آيه از قرآن كريم بسنده كردند كه خطاب به پيامبر(ص ) مى فرمايد:.))


    (وان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مماتعلمون ).

    ((اگـر كـفـار تـورا تـكـذيب كردند, بگو من مسؤول اعمال خودم هستم وشما هم مسؤول اعمال خودتان , شما از اعمال من بيزار هستيد ومن هم از

    آنچه شما انجام مى دهيد بيزار هستم )).


    اينك چند نمونه از اشعار يزيد:.


    يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت ـــــ تمسكوا بحبال الخير واعتصموا.

    قد غرت الحرب من قد كان قبلكم ـــــ مـن القـرون وقـد بادت به الامـم .

    فانصفوا قومكم لا تهلكوا بذخا ـــــ فرب ذى بذخ زلت به القدم .

    آتش جنگ را كه خاموش است شعله ور نسازيد, وبه راه خير چنگ بزنيد.

    جنگ اقوام گذشته را مغرور كرد وجميعت هائى را نابود ساخت .

    در حـق خـويـشـان خـود, نـيـكـى كنيد وكبر وبزرگى را كنار بگذاريد كه چه بساافراد متكبر قدم هايشان لغزيد.



    تحليل پاسخ امام (ع )


    سيد الشهدا(ع ) با تمسك به آيه شريفه سوره يونس , اعلان برائت از كفارومشركين ومنافقين وهمه دشـمـنـان اسلام مى نمايد كه اصولا

    هيچ راه مصالحه وسازش با آنها وجود ندارد ودر واقع اين آيه اجـمالى است از آنچه در سوره كافرون آمده كه شش نفر از كفار به رسولخدا(ص ), پيشنهاد كردند كـه :


    ((يك سال تو خدايان مارا عبادت كن , يك سال هم ما خداى تورا پرستش مى كنيم , در نتيجه اگـر مـسـلـك مابهتر بود, تو ضرر نكرده اى , و

    اگر دين تو بهتر بود,ما ضرر نكرده ايم وشريك در كيش تو شديم )) .


    اما در اين حال سوره كافرون نازل شد وپاسخ محكمى به همه اين پيشنهادات داد, زيرا قرآن كريم هـرگـونـه هـمكارى ومساعدت ومودت ودوستى

    ومطاوعه وسازش با كفار ومشركين ودشمنان اسلام را ممنوع كرده است . خـداونـد مـتعال ميفرمايد:


    (يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم اولياتلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاكم من الحق ).

    ((اى مؤمنين ! دشمنان من وخودتان را, دوست نگيرد, شما نسبت به آنها اظهارمحبت مى كنيد در حال كه به آنچه از حق براى شما آمده كافر

    شده اند.شان نزول آيه در مورد حاطب بن ابى بلتعه است كه مفسرين چنين نقل كرده اند.))



    جريان سارة وحاطب بن ابى بلتعه


    سـارة از خـوانـنـدگان مكه بود كه دو سال بعد از واقعه بدر در مدينه خدمت پيامبر(ص ) رسيد,


    حـضرت از او پرسيد آيا آمده اى مسلمان شوى يا به مدينه هجرت كرده اى ؟


    گفت : هيچكدام , بلكه مـحـتـاج شـده ام , آمـده ام از شما كمك بگيرم ,


    حضرت فرمود: پس جوانان مكه چه شدند كه تو با خـوانـندگى براى آنها, زندگيت تامين شود؟


    گفت ((ما طلب مني بعد وقعة بدر)) بعد از جنگ بـدر ديـگر, كسى حال خوشى ندارد كه من براى او خوانندگى كنم ,


    اينجا بود كه حضرت دستور داد مقدارىلباس وكمك هاى نقدى به او كردند, واين در حالى بود كه پيامبر(ص ) براى فتح مكه خودراآماده مى كرد.


    حـاطـب بن ابي بلتعه كه خانواده اش در مكه بودند واز آزار واذيت كفار نسبت به فرزندانش نگران بـود, تـصـميم گرفت كه با مشركين مكه همكارى

    اطلاعاتى نمايد تاآنها هم متقابلا خانواده اورا تـحـت فـشـار قـرار نـدهند, لذا نامه اى به مردم مكه نوشت وآنهارا از آمدن پيامبر(ص ) وجنگيدن مسلمانان بر حذر

    داشت ((ان رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم )) حاطب نامه را به ساره داد كه به مردم مكه برساند. جبرئيل اين جريان را به اطلاع پيامبر رساند,


    على (ع ), عمار, عمر, زبير, طلحة ,مقداد بن اسود وابو مـرثـد,
    مـامور تعقيب ساره وگرفتن نامه از او شدند, اما وقتى اثاث

    ساره را بازرسى كردند چيزىنـيافتند لذا خواستند برگردند,اما


    اميرالمؤمنين (ع )فرمود:
    ((واللّه ما كذبنا ولا كذبنا وسل سيفه وقـال لها اخرجى الكتاب والا واللّه لاضربن عنقك ))

    (( نه ما دروغ مى گوئيم ونه پيامبر, لذا شمشيررا كـشـيد وفرمود: يا نامه رابه ما بده يا تورا خواهم كشت)) ,


    اينجا بود كه ساره , نامه را از لاى گيسوان خودبيرون آورد وتحويل داد. پـيـامـبـر(ص ) حـاطـب را احضار كرد واز اين خيانت او سؤال كرد, حاطب گفت تمام

    مهاجرين , افـرادى را در مكه دارند كه از زن وبچه آنها حمايت كند مگر من كه درمكه هيچ پشتيبانى را ندارم لذا به اين وسيله خواستم جلوى آزار واذيت كفاررا

    نسبت به خانواده ام بگيرم , اين در حالى است كه ميدانم اين نامه براى آنها مفيد نخواهد بودوخداوند متعال اراده خودرا محقق مى سازد .


    اين حادثه تاريخى نشان ميدهد كه مؤمنين نسبت به كفار هرگز حق همكارى ومساعدت ومصالحه را ندارند.



    روضه
    [SIZE=2]

    چون به مركز باز شد سلطان ابرار ـــــ كه آسايد دمى از رزم وپيكار.

    ((فوقف يستريح ساعة )).

    فلك سنگى فكند از دست دشمن ـــــ به پيشانى وجه اللّه احسن .

    چو زد از كينه آن سنگ جفارا ـــــ شكست آينه ايزد نمارا.


    ((اذا اتاه حجر فوقع على جبهته )).

    كه گلگون گشت روى عشق سرمد ـــــ چو در روز احد روى محمد.

    به دامان كرامت خواست آن شاه ـــــ كه خون بزدايد از آن چهر چون ماه .


    ((فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته )).

    يكى الماس وش , تيرى ز لشكر ـــــ گرفت اندر دل شه جاى تاپر.

    كه از پشت پناه اهل ايمان ـــــ عيان گرديد زهر آلود پيكان .


    ((فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه )).

    سنان زد نيزه بر پهلو چنانش ـــــ كه جنب اللّه ببريد از سنانش .

    ((فطعنه سنان بن انس النخعي في ترقوته )).

    بديدارش دلارا, رايت افراشت ـــــ سمند عشق , بار عشق بگذاشت .

    زبهر وصل , فخر نسل آدم ـــــ به روافتاد ومى گفت اندر آن دم . ***.

    تركت الخلق طرا فى هواكا ـــــ وايتمت العيال لكي اراكا.

    فلو قطعتنى فى الحب اربا ـــــ لما حن الفؤاد الى سواكا . ***.

    نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت ـــــ نه سيد الشهدا بر قتال طاقت داشت .

    بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد ـــــ اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد.


    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175


  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مجلس هشتم

    پاسخ امام حسين (ع )به نامه مسور بن مخرمه



    ((استخير اللّه في ذلك )).


    از جـمـلـه كـسـانـى كـه امـام (ع ) را از رفـتـن بـه سـمـت عـراق بـرحـذر داشـتـه ,
    ((مـسـور بن مخرمه )) است او نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت :.

    ((ايـاك ان تـغتر بكتب اهل العراق , ويقول لك ابن الزبير, الحق بهم , فانهم ناصروك , اياك ان تبرح الـحـرم , فـانهم ان كانت لهم بك حاجة فسيضربون اباط الابل

    حتى يوافوك , فتخرج اليهم في قوة وعدة )) .


    يـعـنـى :


    ((مـبادا به نامه هاى مردم عراق , مغرور شوى وسخن عبداللّه بن زبيررابپذيرى وبه عراق بـروى , مـبادا از مكه دور شوى , اگر مردم عراق واقعا به شما احتياج

    دارند, زير بغلهاى شتر بزنند (يـعـنـى بر شتران را هوار سوار شوند) وخودرا به زحمت بيندازند تا به خدمت شما رسيده آنگاه با قدرت وامكانات , خارج شويد

    (يعنى تنهانوشتن نامه كافى نيست بلكه بايد حركت كنند وخودشان به حضور برسند).)).



    اشتباه مسور بن مخرمه


    ((مسور بن مخرمه )) خيال مى كند كه حضرت , صرفا به خاطر نامه هاى مردم عراق حركت مى كند واز كثرت نامه ها, خوشحال شده ويا اينها, باعث تحريك

    وتشجيع حضرت براى رفتن به سمت عراق شده است در حالى كه نمى داند نه بر حذرداشتن امثال ((ابن عباس , ومحمد بن حنفيه , وام سلمه وعـبـداللّه

    بـن عـمـر)), حضرت رامنصرف مى كند ونه ارسال نامه هاى مردم عراق وترغيب امثال ((عـبـداللّه بـن زبير))امام (ع )را بر رفتن , مصر مى سازد, او امام معصوم

    وخامس اصحاب كسااست وايـن حـركـت وقـيام يك ماموريت الهى است كه اراده حقتعالى بر اين تعلق گرفته كه حسين بن على (ع ) در اين راه كشته شود و

    زنها وبچه ها هم اسير شوند تا دين الهى پايداربماند. ***.


    زود بيرون رو تو در سمت عراق ـــــ كربلا دارد به خونت اشتياق .

    حق تورا غلطان به خونت خواسته ـــــ اين قبا بر پيكرت آراسته .

    كودكانت را ببر همراه خود ـــــ نينوارا پر سوزكن از آه خود.



    پاسخ امام (ع )


    سـيـد الـشـهدا(ع ) در پاسخ ((مسور)) فقط به يك جمله اكتفا مى كنند وآن ((استخير اللّه ))است , يعنى از خداوند مى خواهم آنچه را خير ومصلحت من است

    همان را عملى سازد, نكته اى كه در كتب روايى واخلاقى بابى به آن اختصاص داده شده , تحت عنوان ((التفويض الى اللّه والتوكل عليه )) كه مؤمن بايد اموراتش

    را به خداى متعال واگذار كند وبر او توكل نمايد تا او هرچه مصلحت بنده است , همان راعملى سازد.



    توسل جستن يوسف (ع ) به مخلوق


    وقتى كه حضرت يوسف (ع ) دانست كه به زودى يكى از رفقاى زندانيش آزادمى شود, به او گفت :
    (اذكـرنـي عـنـد ربـك ) يعنى وقتى از زندان آزاد شدى ,

    نزد سلطان سفارش مرا هم بكن وبگو كه يوسف , بى گناه در زندان افتاده است , اما او پس ازآزادى , فراموش كرد. در روايـتـى امـام صادق (ع ) مى فرمايد:


    جبرئيل (ع ) نزد حضرت يوسف آمدوگفت : چه كسى تورا زيباترين مردم قرارداد؟


    گفت : خداى من .


    گفت , چه كسى در ميان برادرانت , علاقه تودرا در دل پدرت قرار داد؟


    گفت : خداى من .


    گفت : چه كسى تورا از درون چاه نجات داد؟


    گفت : خداى من .


    گفت : چه كسى سنگ را (كه از بالاى چاه انداخته بودند) از تو دور كرد؟


    گفت : خداى من .


    گفت : چه كسى تورا از چاه رهايى بخشيد؟


    گفت : خداى من .


    گفت : چه كسى مكر وحيله زنان مصررا از تو دور كرد؟


    گفت : خداى من .


    پس از اين اقرارها واعترافها, جبرئيل گفت :.


    ((فـان ربـك يـقـول مـا دعاك الى ان تنزل حاجتك بمخلوق دوني البث في السجن بماقلت بضع سنين )).

    يـعـنـى :
    ((خـداى مـتعال مى فرمايد: پس چرا در اينجا به مخلوقى پناه بردى وبه اوعرض حاجت كردى؟

    اكنون به خاطر اين عمل , بايد چند سال ديگر در زندان بمانى )).


    الـبـته استمداد واستعانت از مخلوق با حفظ توكل منافاتى ندارد مخصوصا كه انسان براى نجات از دسـت ظالمى , متوسل به ديگران بشود, ولى اين مساله

    براى افرادعادى وعوام است , اما شخصيتى مـانـنـد حـضـرت يـوسف (ع ) كه علاوه بر مقام نبوت , آن همه عنايات الهى را به چشم ديده است , نمى بايست

    به مخلوقى متوسل مى شد.



    حديثى جالب از امام صادق (ع )


    ((مـحـمد بن عجلان )) مى گويد: سالى دچار تنگدستى وقرض زيادى شدم وطلبكاران هم مرتب در طـلـب خـود اصرار مى كردند, لذا تصميم گرفتم نزد

    ((حسن بن زيد)) امير مدينه بروم واز او بخواهم كه به من كمك كند, مخصوصا كه از سابق باهم آشنا بوديم در بين راه با محمد بن عبداللّه بـن عـلـى بـن

    الـحـسـين (ع ) برخورد كردم كه ازقديم با او هم رفقاتى داشتم , دست مرا گرفت ومـتـوجـه مـن شـد وگفت :
    مى دانم به كجامی روی وبه چه منظورى مى روى ؟

    از چه كسى براى رفع گرفتاريت كمك مى طلبى ؟


    گفتم : از حسن بن زيد.


    گـفـت : پـس بـدان كه حاجت روا نمى شوى وبه مقصود خود نمى رسى ؟

    برو نزدكسى كه ((اجود الاجـودين ))است واو مى تواند گره از كار تو بازكند, زيرا از پسر عمويم ـ امام صادق (ع ) شنيدم كه حديثى را از ابا گرامش وآنان از

    رسول خدا(ص )نقل مى كنند كه :.


    ((اوحى اللّه الى بعض انبيائه في بعض وحيه اليه : وعزتي وجلالي , لاقطعن امل كل مؤمل امل غيري بالاياس , ولا كسونه ثوب المذلة في النار [الناس خ ل ]

    ولابعدنه من فرجي وفضلي , ايؤمل عبدي في الـشدائد غيري , والشدائد بيدي , او يرجو سواي ,وانا الغني الجواد, بيدي مفاتيح الابواب وهي مغلقة وبابي

    لاملي مفتوح لمن دعاني الم يعلموا ان من دهته نائبة لم يملك كشفها عنه غيري , فمالي اراه بـامـله معرضا عني وقداعطيته بجودي وكرمي ما لم يسالني ,

    فاعرض عني ولم يسالني , وسال في نـائبـته غيري , وانا اللّه ابتدئ بالعطية قبل المسالة , افاسال فلا اجود, كلا , اوليس الجودوالكرم لي , اولـيس الدنيا والاخرة

    بيدي , فلو ان سبع سماوات وارضين سالوني جميعا, فاعطيت كل واحد منه مسالته ما نقص ذلك من ملكي مثل جناح بعوضة وكيف ينقص ملك انا قيمته فيابوس

    لمن عصاني ولم يراقبني )) .


    يـعنى : ((خداوند متعال به بعضى از انبيا وحى فرستاد كه به عزت وجلالم سوگند! هركس به غير مـن امـيـد ببندد اورا مايوس مى كنم ولباس مذلت را بر او

    مى پوشانم , آيا در شدايد به غير من تكيه مى كند در حالى كه حل شدايد به دست من است , كليد درهاى بسته به دست من است وهركس كه مـرا بـخـوانـد,

    آرزوى اورا بـرآورده مـى كنم , من خدايى هستم كه قبل از سؤال , عطاياى افرادرا مى دهم واگر هفت آسمان وزمين از من چيز بخواهند وبه هركس آنچه

    مى خواهد بدهم , مانند پر مگس مى ماند كه چيزى از خزائن من كم نمى شود)).


    ((محمد بن عجلان )) چون اين حديث را شنيد, گفت : دوباره اين حديث را براى من بخوان , تا سه مـرتـبـه ايـن حديث را براى او خواند وگفت :

    ديگر از احدى چيزى نمى خواهم , مدتى نكذشت كه خداوند متعال رزقش را فرستاد وتنگدستى اوبرطرف شد. سـيـد الشهدا(ع ) هم در صبح عاشورا فرمود:


    ((اللهم انت ثقتي في كل كرب ورجائي في كل شدة وانـت لـي في كل امر نزل بي ثقة وعدة , كم من هم يضعف فيه الفؤادوتقل فيه الحيلة ويخذل فيه الـصديق

    ويشمت فيه العدو انزلته بك وشكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك فكشفته وفرجته فانت ولي كل نعمة وصاحب كل حسنة ومنتهى كل رغبة )) .


    يـعنى : ((خدايا! تو تكيه گاه من در هر گرفتارى ومصيبت هستى , چه مقدارغمهايى كه در برابر آن قـلب انسان ضعيف وراه چاره مسدود مى شود غمهايى كه

    باديدن آن , دوستان , خوار ودشمنان زبـان شـماتت مى گشايند, در چنين مواقع , تنها به توشكايت آورده واز ديگران قطع اميد نمودم وايـن تو بودى كه مرا از

    گرفتاريها نجات دادى , همانا تو صاحب هر نعمت وحسنه هستى وآخرين تكيه گاه من مى باشى )).



    تجربه فخر رازى


    ((فـخـرى رازى )) مى گويد: ((آنچه را تا امروز درسن 57 سالگى تجربه كرده ام اين است كه انسان , هـرگـاه در امـرى بر غير خداوند متعال تكيه كند,موجب

    گرفتارى ومحنت مى شود وهرگاه از ابـتـدا بـه ذات بـارى تـعـالـى مـتوجه شود واز مردم منقطع شود,به آرزوى خود به بهترين وجه مى رسد)) .



    روضه


    يكى از شعرايى كه براى امام حسين (ع ) شعر گفته است ((ابو يعلى نظام الدين محمد بن محمد)) مـعـروف به ((ابن هباريه )), متوفاى 509 است اين شاعر

    به كربلا آمدودر كنار قبر سيد الشهدا(ع ) تاسف خورد از اينكه چرا زمانه اورا به تاخير انداخت ودر حادثه عاشورا حاضر نبود تا جان خودرا فدا كـنـد, لـذا در اين

    زمينه اشعار ذيل راسرود, آنگاه خوابش برد ودر عالم رؤيا پيامبر(ص ) را ديد كه حضرت فرمود:.


    ((ابشر فان اللّه قد كتبك ممن جاهد بين يدي الحسين (ع )).

    يـعـنـى : ((بـشـارت باد ترا كه خداوند نام تورا در زمره كسانى ثبت كرد كه مقابل حسين (ع ) جان فشانى كردند)).


    لو كنت شاهد كربلا لبذلت فى ـــــ تنفيس كربك جهد بذل الباذل .

    لكنني اخرت عنك لشقوتي ـــــ فبلابلى بين الغرى وبابل .

    اذ لم افز بالنصر من اعداكم ـــــ فاقل من حزن ودمع سائل.


    يـعـنى :


    ((اگر در كربلا بودم تا آنجا كه مى توانستم در راه برطرف كردن گرفتاريهاشما كوشش مى كردم )).

    ((اما از بى سعادتى در آن عصر نبودم , وغصه هاى من براى نجف وكربلااست )).

    ((اكنون كه نبودم تا با دشمنان شما بجنگم , هميشه محزون هستم واشك من جارى گردد)).


    ايـن شاعر وقتى نگاهش به قبر ابى عبداللّه (ع ) مى افتد اينقدر متاثر مى شود, پس چه حالى داشتند فـرزنـدان شـهـيد كربلا كه تا شام سر مقدس پدررا

    در مقابل خودمى ديدند, در دروازه شام , ((ام كـلـثـوم )) بـه مـاموران گفت :


    سر حسين (ع ) را از ميان محملها بيرون بريد وبين ما وسر, فاصله بـيـندازيد, زيرا آنقدر مردم به ما نگاه كردند كه ما خجالت مى كشيم ,


    ((فقد خزينا من كثرة النظر الينا)) .


    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175


  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مجلس نهم

    پاسخ امام حسين (ع )به نامه عمره بنت عبدالرحمن



    ((فلا بد لي اذا من مصرعي )). ((عـمـرة بـنت عبدالرحمن بن سعد انصارى ))


    از كسانى است كه براى سيدالشهدا(ع ) نامه نـوشـتـه وخـواسـتـار پيروى حضرت از حكومت شده است !

    وى تصميم امام (ع ) راتصميمى بزرگ مـى شـمـارد ومـى خـواهـد كـه حضرت , خودرا ازجماعت مردم جدا نكند وگرنه به سوى قتلگاه خـودقـدم بـر مى دارد

    وبه خيال خودبراى برحذر داشتن امام (ع ) از حديث رسول خدا(ص ) شاهد مى آورد كه :.


    ((اشـهـد لـسـمعت عائشة تقول : انها سمعت رسول اللّه (ص ) يقتل الحسين بارض بابل ))

    (( از عائشه شنيدم كه وى از پيامبر(ص ) شنيده است كه حسين (ع ) را در سرزمين بابل مى كشند)).


    امام (ع ) در پاسخ عمره , فقط به يك جمله اكتفا كردند:. ((لابد لي اذا من مصرعي )) .

    يعنى : ((چاره اى نيست جز اينكه من بايد كشته شوم )).


    نـامه ((عمره )) نشان مى هد كه حتى زنها هم از شهادت حسين بن على (ع )اطلاع داشتند ومساله بر كسى پوشيده نبوده است .



    اخبار پيامبر(ص ) از شهادت امام حسين (ع )


    رسـول خـدا(ص ) در مـوارد مـتـعـدد از شهادت حسين (ع ) خبر داده ودر كتب شيعه وسنى نقل شده است كه اجمال آنهارا از كتاب ((الاحاديث الغيبة ))

    متذكرمى شويم :.
    [SIZE=2]

    1 ـ ((يقتل حسين بن علي على راس ستين من مهاجرتي )).

    يعنى : ((حسين در سال شصتم از هجرت من كشته مى شود)).

    2 ـ ((يقتل الحسين حين يعلوه القتير)).

    يعنى : ((زمانى كه پيرى به سراغ حسين آمد كشته ميشود)).

    3 ـ ((يا بني ! انك ستساق الى العراق وهي ارض تدعى عمورا, وانك تستشهدبها)).

    يـعـنـى : ((پسرم ! توبه عراق كشانده مى شوى , ودر زمينى كه ((عمورا)) ناميده ميشود به شهادت ميرسى )).

    4 ـ ((ان الحسين تقتل بشط الفرات )).

    يعنى : ((همانا حسين در كنار فرات كشته مى شود.

    5 ـ ((يا ام اسلمه ! اذا تحولت هذه التربة دما فاعلمى ان ابنى قد قتل )).

    يعنى : ((اى ام سلمه , هرگاه اين خاك مبدل به خون شد, بدان كه پسرم كشته شده است )).

    6 ـ ((يزيد لا يبارك اللّه في يزيد, ثم ذرفت عيناه (ص ). ثـم قـال : نعى الي واتيت بتربته واخبرت بقاتله ))

    خبر شهادت حسين را برايم آوردند خداوند براى يزيد مبارك نگرداند, آنگاه اشك در چشمان پيامبر(ص )حلقه زد وفرمود:.

    مقدارى از تربت اورا برايم آورده اند وقاتل اورا هم به من گفته اند)).

    7 ـ ((وكاني به وقد خضبت شيبته من دمه , يدعو فلا يجاب , ويستنصر فلاتنصر)).

    يـعـنـى : ((گويا حسين را مى بينم كه محاسنش با خون خضاب شده , وهرچه صدامى زند وكمك مى طلبد, پاسخ اورا نميدهند.

    8 ـ ((يا عمة ! تقتله الفئة الباغية من بني امية )) .

    پـيـامـبـر(ص ) در مـوقـع ولادت حسين (ع ) خطاب به جناب ((صفيه )) دخترعبدالمطلب , عمه بزرگوارشان فرمودند:

    ((اين كودك , به دست گروه ستمكار از بنى اميه , كشته مى شود)).



    اخبار اميرالمؤمنين (ع ) از شهادت حسين (ع )
    [SIZE=2]

    1 ـ ((خـيـر الـخـلق وسيدهم بعد الحسن ابني اخوه الحسين المظلوم بعد اخيه المقتول في ارض كربلا)).

    يـعـنـى : ((بـهـتـرين انسانها بعد از امام حسن (ع ) برادرش حسين مظلوم است كه دركربلا كشته مى شود.

    2 ـ ((واللّه لـتقتلن هذه الامة ابن نبيها في المحرم لعشر مضين منه , وليتخذن اعدااللّه ذلك اليوم يوم بركة )).

    يـعـنى : ((بخدا سوگند, اين امت , فرزند پيامبر(ص ) را در دهم محرم مى كشندودشمنان خدا آن روز را روز بركت قرار مى دهند.

    3 ـ ((اوه ! اوه ! مـالـى ولال ابـى سـفـيـان , مالى ولال حرب حزب الشيطان واولياالكفر, صبرا يا ابا عبداللّه فقد لقى ابوك مثل الذى تلقى منهم )) .

    يـعنى : (( آه , آه , مرا با ابو سفيان چكار, مرا چكار با حزب شيطان وسران كفر,حسين جان صبركن , كه پدرت همان مصائبى را ديد كه تو مى بينى .
    چرا بايد حسين (ع ) كشته شود؟)).


    سيد الشهدا(ع ) در پاسخ عمره مى فرمايد: ((چاره ايى از كشته شدن من نيست )).


    اكـنـون ايـن سؤال مطرح مى شود كه چرا حضرت بايد كشته شود؟

    پاسخ را بايددر شرايط آن روز جـسـتـجـو كـرد كـه حـكومت بنى اميه تصميم به نابودى اسلام گرفته بودند واگر فرصت پيدا مى كردند نام پيامبر(ص ) را هم دفن

    مى نمودند جريان ((مغيرة بن شعبه )) شاهد اين مساله است .



    جريان مغيره ومعاويه


    ((مـطرف )) فرزند ((مغيرة بن شعبة ))است ,
    مى گويد: پدرم خيلى به عقل ودرايت معاويه معتقد بـود وهر شب كه به خانه مى آمد از سياستمدارى او سخن

    مى گفت , شبى آمد در حالى كه مغموم وگرفته بود, فهميدم حادثه اى رخ داده است , از علت آن جوياشدم , گفت :.

    ((يا بني جئت من عند اكفرالناس واخبثهم )).(( پسرم ! از نزد كافرترين وخبيث ترين مردم مى آيم )).


    گـفـتـم چـه شـده ؟


    كـفـت : امـشـب بـا معاويه خلوت كرده بودم , به او گفتم به آرزوهايت كه مـى خواستى , رسيدى , اكنون به عدالت رفتار كن ودر حق بنى هاشم خوبى كن و

    مطمئن باش كه خطرى تورا تهديد نمى كند واين رويه باعث مى شود كه نام نيكى از تو در تاريخ باقى بماند. مـعاويه در پاسخ گفت :

    هيهات ! هيهات ! به چه نامى اميد داشته باشم كه از من باقى بماند, ابو بكر وعمر رفتند, امروز چه مقدار از آنان نام برده مى شود؟

    اما نام پيامبر(ص )را مى بينى كه روزى پنج مـرتـبـه در مـاذنـه هـا بـرده مـى شود اى بيچاره ! بعد ازنام پيامبر(ص ) چه عملى وچه نامى باقى مى ماند؟

    نه , به خدا سوگند! مگر آنكه اين نام محمد(ص ) دفن شود!!. ((فاى عمل يبقى , واى ذكر يدوم بعد هذا, لا ابا لك , لا واللّه الا دفنا دفنا)) .



    روضه


    ((فـلـئن اخـرتـنـى الـدهور وعاقنى عن نصرك المقدور فلاندبنك صباحا ومساولابكين لك بدل الدموع دما حسرة عليك )) .
    [SIZE=2]

    از هجر تو بى قرار بودن تاكى ؟ـــــ بازيچه روزگار بودن تاكى ؟

    ترسم كه چراغ عمر گردد خاموش ـــــ دور از تو, به انتظار بودن تاكى ؟

    مارا كه به خدمتت رسيدن , سخت است ـــــ ديدن همه را, تورا نديدن سخت است .

    بار غم تو, به جان كشيدن آسان ـــــ از دشمن تو, طعنه شنيدن سخت است .


    ((سـيد حيدر بن سليمان )), متوفاى 1304 در حله , خطاب به امام عصر(ع )درباره ((واقعه طف )) چنين مى گويد:.
    [SIZE=2]

    ماذا يهيجك ان صبر ـــــ ت لوقعة الطف الفظيعة .

    اترى تجئ فجيعـة ـــــ بامـض مـن تلـك الفجيعـة .

    حيث الحسين على الثرى ـــــ خيل العدى طحنت ضلوعه .

    قتلته آل امية ـــــ ظام الى جنـب الشريعـة .

    ورضيعه بدم الوريـ ـــــ ـد مخضب فاطلب رضيعـه .


    يـعـنـى : ((چـه چـيز شمارا به هيجان مى آورد, صبر تاكى ؟آيا واقعه كربلا شمارا به هيجان نياورد ومـنـتظرى حادثه بدترى از آن اتفاق بيفتد اسب سوارن ,

    استخوانهاى سينه جدت حسين (ع )را در بـالاى بـلـنـدى خـورد كردند وبنى اميه اورا در كنار فرات ,تشنه به شهادت رساندند, شير خواره حسين (ع ) به خون

    گلو آغشته شد, بيا وانتقام خون اورا بگير)).


    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175


  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مجلس دهم

    نامه سيدالشهدا(ع )به مردم كوفه



    امـا بـعـد: فـان هـانـيا وسعيدا قدما علي بكتبكم وكانا آخر من قدم علي من رسلكم وقد فهمت ما اقـتـصـصتم من مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل

    لعل اللّه يجمعنا بك على الحق والهدى واني بـاعث اليكم اخي وابن عمى وثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل ف ان كتب الي انه قد اج تمع راى مـلـئكـم

    وذوى الـحجى والفضل منكم على مثل ما قدمت به رسلكم وقرات في كتبكم فاني اقدم الـيـكـم وشـيكا ان شا اللّه , فلعمري ما الا مام الا الحاكم بالكتاب ,

    القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات اللّه , والسلام )) .


    اما بعد: ((هانى وسعيد)) نامه هاى شمارا آوردند واينها آخرين فرستاده هاى شمابودند واز منظور شما آگاه شدم كه مى گوييد ما پيشوا نداريم واز من

    ميخواهيد به طرف شما بيايم , تا به وسيله ما, شـمـا بـر حق وهدايت قرار گيريد من برادر وپسرعمويم كه مورد اطمينان ما خاندان است , يعنى

    ((مـسـلـم بـن عـقـيـل ))را بـه سـوى شـمـامى فرستم , پس اگر به من نامه نوشت كه بزرگان وشـرافتمندان شما اتفاق نظر دارند به همان نحوى كه

    فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوى شما خواهم آمد به جان خودم سوگند! امامت ورهبرى مردم را كسى نمى تواند عهده دار شود مگر آنكه

    حكومتش بر اساس كتاب الهى باشد, عدالت را جارى كند متدين به دين حق باشد,خودرا در محدوه شريعت بداند واز مرزهاى الهى خارج نشود.



    حاكم كوفه عوض مى شود


    به دنبال مرگ معاويه , شيعيان در كوفه جمع شدند ونامه هاى مختلفى را براى حضرت نوشتند كه :


    ((اخضرت الجنات واينعت الثمار واعشبت الارض واورقت الاشجار)).

    ((بـاغها سر سبز شده , ميوه ها رسيده , گياهان روييده وبرگ درختان سبز شده ولشگرى آماده در خدمت شما هستند)).


    نـامـه هـارا بـه هـمـراهـى ((سـعـيد بن عبداللّه حنفى وهانى بن هانى ))

    به مكه به خدمت سيدالشهدا(ع ) فرستادند. امـام (ع ) در پـاسـخ نـامه فوق را نوشتند و((سعيد وهانى ))را قبل از ((مسلم بن عقيل ))به كوفه بر گرداندند.

    بـه دنـبـال ايـن نـامه , ((مسلم بن عقيل )) روانه كوفه مى گردد, حاكم شهر, ((نعمان بن بشير)) مى خواهد از راه مسالمت آميز, مسائل را حل كند ولى خبر

    به يزيد مى رسدچنانچه به حكومت كوفه نـيـاز دارد بـايد فرد ديگرى را تعيين كند پس از مشاوره , ((عبيداللّه بن زياد)) , تعيين وروانه كوفه مى گردد واز ابتداى

    ورود با ارعاب وتهديدوقتل وزندان , مردم را از اطراف مسلم پراكنده مى كند تا مسلم تنها مى ماند وسرانجام ,به شهادت مى رسد. عـمـده در اين نامه ,

    روح نامه سيدالشهدا(ع )است كه حضرت , شرايط امام مسلمين را بيان مى كند كه حاكم نبايد از جاده مستقيم خارج واز محدوده كتاب وقوانين الهى ,

    بيرون شود واز اينجا تفاوت حكومتهاى علوى واموى روشن مى گردد.



    سياست علوى واموى


    اولين شرط حاكم الهى , عمل به قوانين الهى است قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص ) مى فرمايد:.


    (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه ).

    ((ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خداوند مى خواهد, قضاوت كنى )).


    اگـر حاكمى به جاى كتاب الهى , به هواى نفس خود عمل كرد, خود به خودمنعزل است , اگر در فقه شيعه , ((عدالت )) در امام جماعت , امام جمعه ,

    قاضى , شهودومجتهد معتبراست , براى آن است كه از محدوده كتاب وسنت , خارج نشود. مولاى متقيان امير مؤمنان (ع ) در نامه به ((عثمان بن حنيف ))

    مى نويسد:.


    ((هيهات ان يغلبني هواي )) .


    وقـتى ((عمر بن الخطاب )) در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفرى سفارشاتى نمود تا رسيد به اميرالمؤمنين (ع ) وچنين گفت :.


    ((فان وليت هذا الا مر فاتق اللّه يا علي فيه ولا تحمل احدا من بني هاشم على رقاب الناس !!)).

    ((اگـر تـو بـه حـكومت رسيدى , بترس از خدا از اينكه احدى از بنى هاشم را به گردن مردم سوار كنى !!)).


    بعدا ((عبدالرحمن بن عوف )) گفت : ((يا على ! با اين شرط با تو بيعت مى كنم ))


    اماحضرت فرمود: ((فان علي الا جتهاد لا مة محمد حيث علمت القوة والا مانة استعنت بها, كان في بني هاشم او غير هم )).


    قال عبدالرحمن : ((لا واللّه حتى تعطيني هذا الشرط)).
    [SIZE=2]

    قال على : ((واللّه لا اعطيكه ابدا)), فتركه .

    ((از هـر شخص با قدرت وامانتدار براى اداره حكومت , كمك مى گيرم , خواه دربنى هاشم باشد يا غير بنى هاشم )). [color]

    ((عبدالرحمن )) گفت : ((بيعت نمى كنم تا اين شرطرا بپذيرى )).

    حضرت فرمود: به خدا قسم ! چنين قولى را به تو نمى دهم , لذا عبدالرحمن هم رها كرد.

    اين سياست علوى است كه چه در موضع ضعف يا قوت باشد, آنچه را قبول ندارد, نمى پذيرد. ولـى در سـيـاسـت امـوى , مهم نيست كه روزى از موضع ضعف ,

    شرطى را بپذيردوبعدا از موضع قدرت آن را زير پا نهد, چنانچه معاويه بعد از صلح با امام حسن (ع )گفت :.


    ((كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين )).

    ((هر شرطى را كه پذيرفتم اكنون زير اين دو قدم من مى باشد)).


    در سـيـاست علوى , ترور ممنوع است و((مسلم بن عقيل )) به خاطر يك حديث نبوى (ص ) از قتل ((ابن زياد)) خوددارى مى كند, ولى در سياست اموى ,

    ترور ومسموم كردن ((مالك اشتر, محمدبن ابى بكر, حجربن عدى )) براى حفظ حكومت , مانعى ندارد!!. در حـكـومت علوى , سهم فرزندان وفاميل على (ع )

    به اندازه سايرمسلمانان است , ولى در حكومت امـوى , در يـك بـذل وبـخـشـش جـزئى ((عثمان )),چهارصد هزار درهم به ((عبداللّه بن خالد)) وصـدهـزار

    درهـم بـه ((حـكـم بـن ابى العاص )),تبعيد شده پيامبر(ص ) ودويست هزار درهم به ((ابوسفيان )) مى رسد!!.

    در حـكومت علوى , آب به روى سپاهيان وحيوانات دشمن , باز گذاشته مى شود, ولى در حكومت وسياست اموى , معاويه ويزيد, سپاهيان وحتى زنها و

    بچه هارا از آشاميدن آب محروم مى كنند. در حكومت علوى , جنازه ((عمربن عبدود)) سالم مى ماند, ولى در سياست اموى , بدن حمزه سيد الشهدا(ع )

    مثله مى شود وبدن حسين (ع ) زير سم اسبان لگدكوب مى گردد. در حـكـومت علوى , خانه , ((ابوسفيان )) در فتح مكه , مامن مردم مى شود, ولى در

    سياست اموى , حرم امن الهى براى فرزند پيامبر(ص ) نا امن وحضرتش آواره شهرهامى گردد. ((معاويه )) بعد از قتل عثمان , طى نامه اى به

    ((مروان بن حكم )) چنين مى نويسد:.


    ((فاذا قرات كتابي هذا, فكن كالفهد لا يصطاد الا غيلة ولا يتشازر الا عن حيلة وكالثعلب لا يفلت الا روغانا, واخف نفسك منهم اخفا القنفذ راسه عند لمس الاكف )).

    ((چون نامه مرا خواندى مانند يوزپلنگ باش كه صيد نمى كند مگر به طورناگهانى ونگاه نمى كند مـگـر از روى حـيـله ومانند روباه باش كه فرار نمى كند مگر به اين

    طرف وآن طرف , ومخفى كن خودت را مانند مخفى كردن جوجه تيغى سرش راهنگامى كه مى خواهند اورا بگيرند)). بـيـن نـامـه امـام حـسـين (ع ) ونامه معاويه

    چقدر تفاوت است , حضرت حاكم مسلمين را محصور ومـحـدود در احـكـام الـهـى مى داند, ولى معاويه چه دستور العملى به مروان مى دهد وانجام هر عملى را

    مباح وجايز بلكه لازم وواجب هم مى داند!!.



    روضه

    ((امـا واللّه لـقد تقمصها ابن ابي قحافة , وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى , ينحدر عـنـي الـسـيل ولا يرقى الي الطير, فسدلت دونها ثوبا وطويت

    عنها كشحا,وطفقت ارتاى بين ان اصـول بـيد جذا او اصبر على طخية عميا, يهرم فيها الكبيرويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مؤمن حـتـى يـلقى ربه , فرايت ان

    الصبر على هاتااحجى , فصبرت وفي العين قذى وفى الحلق شجا, ارى تراثي نهبا)) .


    ((بـه خدا قسم ! پسر ابو قحافه لباس خلافت را به زور به تن كرد در حالى كه مى دانست موضع من نـسـبت به خلافت , همانند قطب سنگ آسياب است

    (كه سنگ بدون قطب , قابل حركت نيست ) از آبـشـار علم من معلومات , فرو مى ريزد, به كوه علمم پرنده اى دسترسى ندارد, در عين حال ميان خـود وخلافت

    پرده اى انداختم واززير بار ان شانه خالى كردم وبه اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه به جنگم ويا درهواى تاريك , صبر كنم , وضعى كه ميان سالان ,

    فرسوده وبچه ها, پير مى شوند ومـؤمـن آنـقـدر رنـج مـى كـشـد تـا بـمـيـرد پـس بـه ايـن فكر رسيدم كه صبر با اين وضع , به عـقـل نـزديكتراست , لذا مانند

    آنانى كه چشمهايشان سو مى زند ونمى توانند خوب ببينندوهمانند آنـانـكه بغض كرده اند ونمى توانند حرف بزنند, اوضاع را نگريستم ودرشرايطى كه مى ديدم

    ميراث من به غارت مى رود, سخنى نگفتم )). ***.


    اى چراغ دل ويرانه من ـــــ بى تو تاريك شده خانه من .

    گوشه خانه نشستم چه كنم ـــــ هستى ام رفته زدستم چه كنم .

    رشته صبر على پاره شده ـــــ چاره ساز همه بيچاره شده .

    اى حمايتگر من خيز وببين ـــــ فاتح بدر شده خانه نشين .

    بعد تو همدم من آه شده ـــــ همدم راز دلم چاه شده .

    آه آن شب كه تورا مى شستم ـــــ خورد بر بازوى نيلى دستم .

    اين سخن ورد زبانها افتاد ـــــ ديدى آخر على از پا افتاد.


    _________________


    امام مهدى‏عليه السلام :
    إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن أخبارِكُم.

    ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
    بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •