نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: دلم تنگ

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض دلم تنگ

    دلم تنگ است این شب ها یقین دارم که میدانی

    صدای غربتم را از احساسم تو می خوانی
    شدم پژمرده و غمگین، شدم پژمرده و غمگین
    ببار ای ابر پاییزم که دردم را تو می دانی
    میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
    چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی؟؟

  2. 3 کاربر از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/09/10
    نوشته ها
    64
    سپاس ها
    1,028
    سپاس شده 279 در 73 پست

    پیش فرض

    بسیار زیبا

  4. 2 کاربر از پست مفید علي 11 سپاس کرده اند .


  5. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    چقدر خوبه آدم یکی رو دوست داشته باشه

    نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه

    نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره

    نه به خاطر اینکه تنهاست

    و نه از روی اجبار بلکه

    به خاطر اینکه اون شخص

    ارزش دوست داشتن رو داره...

  6. 2 کاربر از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده اند .


  7. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2010/08/10
    محل سکونت
    تهران- اصفهان
    سن
    34
    نوشته ها
    235
    سپاس ها
    15
    سپاس شده 141 در 88 پست
    نوشته های وبلاگ
    3

    پیش فرض

    هفت شهر عشق

    شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی

    شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی

    شهر پنجم : بی وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی ، شهر هفتم : اشک ، آه ، “تنهایی”

  8. 2 کاربر از پست مفید ALI1989 سپاس کرده اند .


  9. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    حتـّے اَگــَـر خــُـدا هـَمـ سیبــ بیــآوَرد

    چیزے بـﮧ جـُـز گریـﮧ آرامـشـ نمےڪـُـنـَد

    سیبـ هــایـَم را قــآیـم ڪنیـد

    خـَـبـَرهــآے امـروز هـَمـﮧ شـوم بـودَنـد

    مَـטּ حـَــوّاے پـُـر اَز بـُـغضـَـمـ ...

  10. 2 کاربر از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده اند .


  11. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/09/10
    نوشته ها
    64
    سپاس ها
    1,028
    سپاس شده 279 در 73 پست

    پیش فرض

    لطیفه ایست نهانی که عشق ازو خیزد /../ که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

  12. 2 کاربر از پست مفید علي 11 سپاس کرده اند .


  13. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    حالمان بد نیست کم غم می خوریم/کم که نه ! هر روز کم کم می خوریم

    آب می خواهم سرابم می دهند / عشق می ورزم عذابم می دهند

    خود نمی دانم کجا رفتم به خواب / از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟؟؟؟؟؟؟؟

    خنجری بر قلب بیمارم زدند / بی گناهی بودم و دارم زدند

    دشنه ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شکست

    سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یک شبه بیداد آمد داد شد

    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام / تیشه زد بر ریشه اندیشه ام

    عشق اگر این است مرتد می شوم / خوب اگر این است من بد می شوم

    بس کن ای دل، نابسامانی بس است / کافرم دیگر مسلمانی بس است

    در میان خلق سر در گم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم

    بعد از این با بی کسی خو می کنم / هرچه در دل داشتم رو می کنم

    نیستم از مردم خنجر به دست / بت پرستم بت پرستم بت پرست

    بت پرستم بت پرستی کار ماست / چشم مستی تحفه ی بازار ماست

    درد می بارد چو لب تر می کنم / طالعم شوم است باور میکنم

    من که با دریا تلاطم کرده ام / راه دریا را چرا گم کرده ام ؟؟؟

    قفل غم بر درب سلولم مزن / من خودم خوش‌باورم گولم مزن

    من نمی گویم که با من یار باش / من نمی گویم مرا غم خوار باش

    من نمی گویم ... دگر گفتن بس است / گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

    روزگارت باد شیرین! شاد باش / دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

    آه! در شهر شما یاری نبود / قصه هایم را خریداری نبود !!!

    وای ! رسم شهرتان بیداد بود / شهرتان از خون ما آباد بود

    از درو دیوارتان خون می چکد / خون من . فرهاد. مجنون می چکد

    خسته ام از قصه های شومتان / خسته از همدردی مسمومتان

    این همه خنجر دل کس خون نشد / این همه لیلی .کسی مجنون نشد

    آسمان خالی شد از فریادتان / بی ستون در حسرت فرهادتان

    کوه کندن گر نباشد پیشه ام / بویی از فرهاد دارد تیشه ام

    عشق از من دور و پایم لنگ بود / قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

    گر نرفتم هر دو پایم خسته بود / تیشه گر افتاد دستم بسته بود

    هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه! / فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه!

    هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه! / هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!

    هیچ کس اشکی برای ما نریخت / هر که با ما بود از ما میگریخت

    چند روزی هست حالم دیدنی‌ست / حال من از این و آن پرسیدنیست

    گاه بروی زمین زل می زنم / گاه بر حافظ تفائل میزنم

    حافظ دیووانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت

    ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

  14. کاربر روبرو از پست مفید !ALIPOUR! سپاس کرده است .


مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •