در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری

شاید که دستی سرخ
کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام
چنگ در گریبان هم می زنند
دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر
تیله های بلورین دلی شکسته را
سوال می کند!
شاید که این هجوم کهنه می خواهد
از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده
سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد
بر خود می لرزند را
بستاند
شاید که آن پر نور ترین ستاره
و تمامی ستارگان دیگر
که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند
توهمات نورانی ای هستند
که در درون با سیاهی آمیخته اند
شاید که اوج لذت این ستاره ها
به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد
کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند
کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند
آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره
می توانست
عدالت را استنشاق کند
وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت
و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند