آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق(عليه السلام) ويژگى خاصى بخشيده,استفاده ازعلم بى كران امامت, تربيت دانش طلبان و بنيان گذارى فكرى و علمى مذهب تشيع است. در اين باره چهار موضوع قابل توجه است:

دانش امام

شيخ مفيد مى نويسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل كرده اند كه به تمام شهرها منتشر شده وكران تا كران جهان را فراگرفته است و ازهيچ يك از علماى اهل بيت (عليهم السلام) به اندازه امام صادق(عليه السلام) حديث نقل نشده است .
اصحاب حديث, راويان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عدد شان به چهار هزار تن رسيده و آن قدر نشانه هاى آشكار بر امامت آن حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن و زبان مخالفان را از ايراد شبهه لال كرده است.

سيد مومن شافعى نيز مى نويسد: مناقب آن حضرت بسيار است تا آن جا كه شمارشگر حساب ناتوان است از آن.
ابوحنيفه مى گويد: من هرگز فقيه تر از جعفربن محمد(عليه السلام) نديده ام و او حتما داناترين امت اسلامى است.
حسن بن زياد مى گويد: از ابوحنيفه پرسيدم: به نظرتوچه كسى در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد(عليه السلام).

روزى منصوردوانيقى به من گفت: مردم توجه زيادى به جعفربن محمد (عليه السلام) پيدا كرده اند و سيل جمعيت به سوى او سرازير شده است.
پرسشهايى دشوار آماده كن و پاسخ هايش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بيفتد. من چهل مسئله دشوار آماده كردم. هنگامى كه وارد مجلس شدم, ديدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم.
من يك يك سوال مى كردم و حضرت در جواب مى فرمود: درمورد اين مسئله, نظر شما چنين و اهل مدينه چنان است وفتواى خود را نيز مى گفتند كه گاه موافق و گاه مخالف ما بود.


ويژگى هاى عصر آن حضرت

عصر امام صادق(عليه السلام) همزمان با دو حكومت مروانى و عباسى بود كه انواع تضييق ها و فشارها بر آن حضرت وارد مى شد بارها او را بدون آن كه جرمى مرتكب شود, به تبعيد مى بردند . ازجمله يكبار به همراه پدرش به شام و بار ديگر در عصر عباسى به عراق رفت.
يكبار در زمان سفاح به حيره و چند بار در زمان منصور به حيره, كوفه و بغداد رفت.

با اين بيان, اين تحليل كه حكومت گران به دليل نزاع هاى خود, فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در يك فضاى آرام به تاسيس نهضت علمى پرداخت, به صورت مطلق پذيرفتنى نيست , بلكه امام با وجود آزارهاى موسمى اموى و عباسى از هر نوع فرصتى استفاده مى كرد تا نهضت علمى خود را به راه اندازد و دليل عمده رويكرد حضرت, بسته بودن راه هاى ديگر بود.
چنان كه امام از ناچارى عمدا روبه تقيه مىآورد. زيرا خلفا درصدد بودند با كوچكترين بهانه اى حضرت رااز سرراه خود بردارند.

لذا منصورمى گفت: جعفربن محمد مثل استخوانى در گلو است كه نه مى توان فرو برد ونه مى توان بيرون افكند. برهمين اساس خلفا درصدد بودند ولو به صورت توطئه, حضرت را گرفتار و در نهايت شهيد كنند.
همانگونه كه درتاريخ نيز ثبت مي باشد ، منصورتا بدانجا پيش مي رود كه جاسوساني در لباس دوست براي فريب امام (عليه السلام) روانه مي گرداند تا شايد بتواند با نيرنگ روابط سياسي امام و شيعيانشان درخراسان را آشكار ساخته وامام رادركام توطئه اندازد، اماعلم لدني وعنايت پروردگار درايت و فراست امام رابرانگيخته وموجبات رسوائي هرچه بيشتر منصور را فراهم مي سازد .
آرى اين همه نشان از اختناق و فشارى دارد كه مانع از هر نوع اقدام عليه حكومت وقت مى شد, لذا امام به سوى تنها راه ممكن كه همان ادامه مسير پدر بزرگوارش امام باقر(عليه السلام) بود, روى آورد و از در دانش و علم وارد شد.


اولويت ها در نهضت علمى

حقيقت اين است كه جريان نفاق,خطرناك ترين انحرافى است كه اززمان پيامبراكرم(صلّي الله عليه وآله) شروع شده ودرآيات مختلفى بدان اشاره شده است, مانند آيات 7 و 8 سوره منافقين. اين حركت هرچند در زمان پيامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز يابد, اما از اولين لحظات رحلت, تمام هجمه هاى منافقان به يكباره برسراهل بيت عليهم السلام فرو ريخت.

لذا مرحوم علامه طباطبايى (ره) مى نويسد: هنگامى كه خلافت ازاهل بيت (عليهم السلام) گرفته شد, مردم روى اين جريان از آن ها روى گردان شدند و اهل بيت (عليهم السلام) در رديف اشخاص عادى بلكه به خاطر سياست دولت وقت, مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتيجه مسلمان ها از اهل بيت (عليهم السلام) دور افتادند و از تربيت علمى وعملى آنان محروم شدند.
البته امويان به اين هم بسنده نكردند وبا نصب علماى سفارشى خود, كوشيدند از مطرح شدن ائمه اطهار (عليهم السلام) از اين طريق نيز جلوگيرى كنند.

چنانچه معاويه رسما اعلام كرد: كسى كه علم و دانش قرآن نزد اوست, عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلام شد:
كسى جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود, عبدالله بن نجيع فتوا دهد, از سوى ديگر مردم از تفسيرقرآن نيزچون علم اهل بيت عليهم السلام محروم ماندند با داستانهاى يهود و نصارى آميخته شد و نوعى فرهنگ التقاطى در گذر ايام شكل گرفت.

رفته رفته كه قيامهاى شيعى اوج گرفت وگاه فضاهاى سياسى به دلايلى باز شد, دونظريه قيام مسلحانه ونهضت فرهنگى دراذهان مطرح شد.
چون قيامهاى مسلحانه به دليل اقتدار حكام اموى و عباسى عموما با شكست رو به رو مى شد, نهضت امام صادق(عليه السلام) به سوى حركتى علمى مى توانست سوق پيدا كند تا از اين گذر علاوه بر پايان دادن به ركود و سكوت مرگبار فرهنگى, اختلاط و التقاط مذهبى و دينى و فرهنگى نيز زدوده شود.
لذا اولويت در نهضت امام بر ترويج و شكوفايى فرهنگ دينى و مذهبى و پاسخگويى به شبهات و رفع التقاط شكل گرفت.


تربيت راويان

از گذر ممنوعيت نقل احاديث در مدت زمان طولانى توسط حكام اموى , احساس نياز شديد به نقل روايات و سخن پيامبر(صلّي الله عليه وآله) , امير مومنان(عليه السلام)، امام(عليه السلام) را وامى داشت به تربيت راويان در ابعاد مختلف آن روى آورد .
لذا اينك از آن امام در هر زمينه اى روايت وجود دارد و اين است راز ناميده شدن مذهب به (جعفرى).

آرى, راويان با فراگرفتن هزاران حديث درعلومى چون تفسير , فقه, تاريخ , مواعظ , اخلاق , كلام , طب , شيمى و... سدى در برابر انحرافات ايجاد كردند.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمود: ابان بن تغلب سى هزار حديث از من روايت كرده است. پس آن ها را از من روايت كنيد.
محمدبن مسلم هم شانزده هزار حديث از حضرت فرا گرفت.
و حسن بن على و شامى گفت : من در مسجد كوفه نهصد شيخ را ديدم كه همه مى گفتند: جعفر بن محمد (عليه السلام) برايم چنين گفت.

اين حجم گسترده از راويان در واقع, كمبود روايت از منبع بى پايان امامت را در طى دوره هاى مختلف توانست جبران كند و از اين حيث امام(عليه السلام) به موفقيت لازم دست يافت.
آرى, روايت از اين امام منحصر به شيعه نشد و اهل سنت نيز روايات فراوانى در كتب خود آوردند. ابن عقده و شيخ طوسى در كتاب رجال و محقق حلى در المعتبر و ديگران آمارى داده اند كه مجموعا راويان از امام به چهار هزار نفر مى رسند و اكثر اصول اربعمإئه از امام صادق (عليه السلام) است و همچنين اصول چهار صدگانه اساسى كتب اربعه شيعه ( كافى , من لا يحضره الفقيه, التهذيب, الاستبصار) را تشكيل دادند.


تربيت مبلغان و مناظره كنندگان

علاوه بر ايجاد خزأن اطلاعات (راويان) كه منابع خبرى موثق تلقى مى شدند, حضرت به ايجاد شبكه اى از شاگردان ويژه همت گمارد تا به دومين هدف خود يعنى زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند وشبهات را ازچهره دين بزدايند.
هشام بن حكم, هشام بن سالم, قيس, مومن الطاق, محمد بن نعمان, حمران بن اعين و... از اين دست شاگردان مبلغ هستند.
تاجائي كه امام (عليه السلام) در ضمن برخي مناظراتشان شاگردان خودراتشويق مي نمايند تا در حضورامام در فني كه تخصص يافته و در آن متبحر شده اند با ديگران رودررو شده و اين جرات وقدرت بيان را به نمايش بگذارند.
جالب تر آنكه امام(عليه السلام) درهر فني از يكي از ايشان درخواست مطلب مي نمايد و توان تخصصي افراد را به صحنه مناظره كشيده تا همه بدانند مبلغ دين درفنون تخصصي و ويژه اي كه آموزش ديده مي بايست به پاسخ بپردازد.


برخورد با انحرافات ويژه

امام علاوه بر آن دو حركت اصولى, براى رفع انحرافات ويژه نيز مى كوشيد, مانند آنچه از مرام ابوحنيفه در عراق گريبان شيعيان را گرفته بود, يعنى مذهب قياس.
چون در عراق تعداد زيادى از شيعيان نيز زندگى مى كردند و با سنى ها از حيث فرهنگى و اجتماعى تا حدودى در آميخته بودند, لذا احتمال تإثير پذيرى از قياس وجود داشت.
يعنى يك آفت درونى كه مى توانست شيعيان را تهديد كند , لذا امام در محو مبانى مذهب قياس و استحسان تلاش كرد.
مبارزه با برداشت هاى جاهلانه و قرأتهاى سليقه اى از دين نيز در مكتب امام جايگاه ويژه اى داشت و حضرت علاوه بر حركت كلى و مسير اصلى , به صورت موردى با اين انحرافات مبارزه مى كرد.

از جمله آن ها حكايت معروفى است كه باهم مى خوانيم:

حضرت مردى را ديد كه قيافه اى جذاب داشت و نزد مردم به تقوا مشهور بود. او دوعدد نان از دكان نانوايى دزديد و به سرعت زير جامه اش مخفى كرد و بعد هم دوعدداناراز ميوه فروشى سرقت كرد و به راه افتاد.
وقتى به مريضى مستمند رسيد, آن ها را به او داد.
امام صادق(عليه السلام) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه مى كنى؟ او پاسخ داد: دو عدد نان ودوعدد انار برداشتم.
پس چهار خطا كردم و خدا مى فرمايد: ( من جإ بالسيئه فلا يجزى الامثلها); هركس كار بدى بكند كيفرنمى بيند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف ديگر چون خدا مى فرمايد: (من جإ بالحسنه فله عشر امثالها); هركس يك كار نيك انجام دهد , برايش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چيز (دو نان و دو انار) را به فقير دادم, پس چهل حسنه دارم كه اگر چهار گناه از آن كم كنم , 36 حسنه برايم مى ماند!

امام(عليه السلام) در برابر اين برداشت و قرأت نا صواب كه برعدم درك و احاطه كامل به مبانى فهم آيات بنا شده بود, پاسخ داد كه: ( انما يتقبل الله من المتقين); خداوند كار نيك را از متقين قبول دارد.
يعنى اگر اصل عمل نا مشروع شد, ثوابى بر آن نمى تواند مترتب باشد.
آرى, دورى از منبع و حى و اخبار اهل بيت رسالت , سبب شد مردانى پاى به عرصه گذارند وادعاى فضل كنند كه هرگز مبانى فكرى قرآن و دين را به خوبى نفهميده اند و از اين روى همواره, خود و پيروانشان را به راه خطا رهنمون مى شوند.
هـدف امام صادق(عليه السلام) از گسترش برنامه فرهنگى, چاره جهل امت و تقويت عقيده به مكتب و نظام ونيز ايستادگـى در برابر امـواج كفرآميز و شبهه هاى گمراه كننده و حل مشكلات ناشـى از انحراف حكـومت بـود.

تلاش آن حضرت ازطرفى مقابله با امـواج ناشناخته و فاسد اوضاع سياسـى عهد امـويان وعباسيان بـود كه انحرافات عقيدتـى آن , بيشتر معلـول ترجمه كتابهاى يـونانى و فارسـى و هندى و پديد آمدن گروههاى خطـرناك از جمله غلات و زنـديقان و جـاعلان حـديث و اهـل راى و متصـوفه بـود كه زمينه هـاى مسـاعد رشـد انحـراف را به وجـود آورده بـودنـد.

امام(عليه السلام) در برابر تمامى آنها ايستادگى كرد و در سطح علمى, با همه مشاجره و مباحثه كـرد و خط افكارشان را بـراى ملت اسلام افشا نمـود و از طـرف ديگـر, با تلاشهاى خستگـى ناپذير, مفاهيـم عقيدتـى و احكام شريعت را منتشر ساخت وآگاهـى علمى را پراكند وتـوده هاى عظيـم دانشمندان را به منظورآمـوزش مسلمانان مجهز ساخت.

امام صادق(عليه السلام) مسجـد پيامبر را درمدينه مـحـل تـدريـس خـويش قرار داد ومردم دسته دسته از دور و نزديك به آنجا مـى شتافتند و سـوالات گوناگـون خـود را مطرح و جـواب لازم را دريافت مـى نمـودند.
از جمله استفاده كننـدگان از محضر آن بزرگوار , مالك بن انس وابوحنيفه و محمد بن حسـن شيبانى و سفيان ثورى و ابـن عيينه و يحيـى بن سعيـد و ايـوب سجستانـى و شعبه بـن حجاج وعبـدالملك جريح و ديگران بـودند.

امام صادق (عليه السلام) به پيروان خود فرمان داد كه به حاكـم منحرف پناه نبـرند واز داد و ستـد وهمكارى با او خوددارى كننـد و به اصحاب و دوستان خـود سفارش مـى كـرد كه درهر كار,مخفيانه عمل كنند و تقيه را رعايت نماينـد ودرهرعملـى كه انجام مى دهند توجه كامل داشته باشند كه دشمنان مخالفانشان متـوجه آن نشونـد.
امام صادق (عليه السلام) دوش به دوش نهضت عظيم علمى و انقلاب فرهنگى , در هر فرصتى به طاغوت زدايى پرداخت, اوهرگز تسليم طاغوت هاى عصرش نشد , بلكه همواره با آنها در ستيز بود , و سرانجام در همين راستا, او را شهيد كردند.

آن حضرت گر چه قيام را محكوم كرد, و در مورد قيام مسلحانه, به يكى از شاگردانش به نام سدير كه در كنار چند عدد گوسفند توقف كرده بودند فرمود: (( والله لو كان لى شيعه بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود )); سوگند به خدا اگرشيعيان( راستين ) من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند ، خانه نشيني برايم روا نبود ، و قيام مي كردم . وقتي كه سدير آن بزغاله ها را شمرد ، هفده عدد بودند .