نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: براى شناخت خداوند بايد خود را شناخت، چگونه مى‏توانيم خود را بشناسيم؟

  1. #1
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh براى شناخت خداوند بايد خود را شناخت، چگونه مى‏توانيم خود را بشناسيم؟

    همان گونه كه مي دانيد در روايات اسلامي خود شناسي مقدمه خدا شناسي و نافع ترين شناختها معرفي شده است . براي توضيح رابطه اين دو، به مطالبي اشاره مي شود.
    خدا شناسي داراي دو مرحله است، نظري و عملي. معرفت نفس علاوه بر اينكه مقدمه و راه خدا شناسي نظري است، طريق وصول به حق تعالي و خدا شناسي عملي نيز مي باشد.
    قرآن مجيد با صراحت مى‏گويد: «ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهيم تا آشكار گردد كه او حق است.» (سنريهم آياتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق) (سوره فصلت، آيه‏53)
    در جاى ديگر مى‏فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمى‏بينيد؟ (و فى انفسكم افلا تبصرون) (سوره ذاريات، آيه‏21)
    نياز ذاتي انسان به خداوند، عامل شناخت و گرايش به او
    در تفسير الميزان مى‏خوانيم: «انسان هر قدر متكبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اين‏كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساله نيست!
    «بنابراين، انسان در هر مرحله‏اى از انسانيت‏باشد، به روشنى مى‏بيند كه مالك و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى‏بيند.
    «لذا بعضى گفته‏اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى‏كند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مى‏يابد كه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيه‏شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيت ما اعتراف كردند.» ( تفسير الميزان جلد 8،صفحه‏307. ذيل آيه‏مورد بحث با تلخيص).
    به اين ترتيب ثابت مى‏شود كه شناخت‏حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.
    حديث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نيز ناظر به همين است.
    اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و گاه از اميرمؤمنان على عليه السلام و گاه از صحف ادريس، نقل شده است.
    در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و كسى كه رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.
    (بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293، اين حديث‏به عنوان كلام معصوم عليه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است).
    علامه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديث‏شريف مى‏فرمايد: «شيعه و سنى اين حديث را از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده‏اند و اين يك حديث مشهور است. (تفسير الميزان، جلد6، صفحه‏169 بحث روانى ذيل آيه‏105، سوره مائده)
    تفسيرهاى هفتگانه حديث (من عرف نفسه).
    براى اين حديث ‏شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده است. اين تفسير ها مي تواند در اين زمينه راه گشا باشد.
    1- اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم‏» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت‏انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى‏تواند از غير مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة الله است.
    2- ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان‏» باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خويش كند مى‏بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش، وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و بى‏نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاء او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيه است كه در ضمن جمله به كار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميه، مفهوم و معنى خود را بكلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى كه گفته مى‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تكيه بر «خانه‏» و «مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميه است كه به معانى حرفيه مفهوم مى‏بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.
    3- حديث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقت كند مى‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علت وجود خويش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت ديگرى مى‏بيند، و هنگامى كه سلسله اين علت و معلول را پى‏گيرى مى‏كند، به اينجا مى‏رسد كه آنها نمى‏توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى‏آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعه كنيد)
    بنابراين، بايداين سلسله به‏جايى ختم‏شود كه‏علت نخستين و به‏تعبير ديگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كه‏انسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى‏برد.
    4- اين حديث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى‏شود، و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
    5- اين حديث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدوديت‏خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى‏برد. اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مى‏فرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة; نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غير از صفت است.» (نهج البلاغه، خطبه 1)
    سپس مرحوم علامه مجلسى در باره حديث من عرف نفسه فقد عرف ربه تفسيري را از بعضى از علما نقل مى‏كند كه حاصل آن اين است :
    «روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت‏بر يگانگى و ربوبيت‏خداوند مى‏كند:
    1- از آنجا كه روح مدبر بدن است مى‏دانيم كه جهان هستى مدبرى دارد!
    2- از آنجا كه يگانه است دلالت‏بر يگانگى خالق دارد!
    3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
    4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
    5- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
    6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليت و ابديت‏خداست!
    7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به كنه ذات خدا امكان ندارد!
    8- از آنجا كه انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دليل بر اين است كه خدا محلى ندارد!
    9- از آنجا كه روح را نمى‏توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!
    10- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى‏شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!»
    11- از طريق شناخت عينيت و وحدت صفات انساني با ذات انسان ، مي توان به عينيت صفات با ذات الهي پي برد!
    12- با شناخت علم حضوري نفس به خود ، علم حق تعالي به هستي نيز كه علم حضوري است‘ قابل درك خواهد بود، زيرا كه رابطه خداوند با جهان هستي، مانند رابطه روح انسان با بدن و اعضاء و جوارح او است. بدن مظهر روح انساني است و جهان هستي مظهر ذات خداوندي.
    آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى‏شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و وصول به خداوند، خود شناسى است.

  2. #2
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh چگونه خود را بشناسیم و به خداشناسی برسیم؟

    أدیان آسمانی و پیشوایان دینی و علمای اخلاق، تأکید زیادی به خودشناسی و لزوم پرداختن به خویش دارند، البته اصرار و توصیه آن ها ارشادی است به یک حقیقت فطری و عقلی.
    قرآن کریم و روایات معصومین(ع) توجّه خاصی به خودشناسی دارند و برای نفس انسان حساب جداگانه ای را باز کرده اند. در سورة مائده آمده است: "علیکم أنفسکم لا یضرّ کم من ضلّ إذا اهتدیتم؛ به خویشتن بپردازید. کسی که گمراه شد،‌ به شما زیان نمی زند، اگر هدایت یافتید".(1)
    مرحوم آمدی در کتاب شریف غررالحکم و دررالکلم، در این زمینه، قریب به سی روایت را با مضامین گوناگون از مولای متّقیان علی(ع)، جمع آوری نموده است. معروف ترین روایت در این زمینه، از پیامبر گرامی(ص) می باشد که خودشناسی را راه خداشناسی معرّفی فرموده اند: "من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کس نفس خویش را شناخت، خدای خویش را شناخت".(2)
    تا انسان از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد،‌ نمی تواند به اصلاح خویش بپردازد، تا با این شناخت بتواند خدا را بشناسد. خویشتن شناسی مراتب مختلفی دارد: یک مرتبه آن خویشتن شناسی نوعی است که در آن مباحث مربوط می شود به شناخت خویش از نظر استعداد ها و سرمایه های خاصّی که در هر یک از زن و مرد وجود دارد. نوع دیگر خویشتن شناسی اخلاقی است، که شناخت خویشتن در این مرتبه مربوط می شود به شناخت صفات، استعداد ها و ملکات اخلاقی.
    از دیدگاه دینی خودسازی منوط به خدا شناسی است و خداشناسی در پرتو خودشناسی قابل تبیین است: خودشناسی ، خداشناسی ،خودسازی.
    شناخت انسان از ابعاد شخصیتی اش، منجر به کسب اطلاع از اموری می شود که به نحوی خارج ازوجود او در عین حال مرتبط با او است. برای انسان (در خودشناسی)، سه وضعیّت متصوّر است:
    1ـ سرآغاز و این که از کجا آمده است.
    2ـ وضعیت کنونی و این که چه باید بکند.
    3ـ سرانجام و این که به کجا خواهد رفت.(3)
    منظور از این که انسان باید خود را بشناسد،‌ این است که: باید وضعیّت های حاکم بر وجودش را بررسی کند. البته وضعیت های مذکور خارج از وجود انسان و در مقابل آن نیست، بلکه در واقع سیر رو به تحول وجود خود انسان است. اگر بخواهد و موضع وجودی خویش را در این عالم مشخّص کند، ناچار است ابتدا تا انتهای سیر وجود خویش را بشناسد. شناخت مراحل سه گانة حاکم بر سیر و جودی انسان دو فایده دارد:
    1ـ شناخت کلّ‌ وجود خویش.
    2- تأثیر هریک از مراحل در شناخت مراحل دیگر.
    در دیدگاه و آموزه های دینی،‌ شناخت مراحل تکوینی بُعد مادی انسان، دیدگاه او را نسبت به خود متحوّل می کند. تعابیری که قرآن مجید برای بیان جنبة مادّی انسان به کار برده است، عبارتند از: خاک،(4) گل،(5) گل چسبنده،(6) لجن متعفّن،(7) نطفه،(8) آب جهنده(9) و لخته خون.(10)
    آگاهی انسان از وضعیت ابتدایی اش او را واقع بین و دیدگاه او را معقول می کند و وی را از غرور و تکبّر و خود بزرگ بینی باز می دارد. از نظر قرآن یکی از عوامل کفر، شرک و انحراف، بی اطّلاعی از سر آغاز خلقت و قدرت خداوند در آفرینش موجودات است.(11)
    به این جهت قرآن ما را به تفکر در وضعیت آفرینش انسان ترغیب می کند.(12) تا خود را بشناسیم و برای انجام تکالیف محوّل در دنیا آماده شویم.
    با توجه به این که بعضی آیات دلالت بر عظمت انسان دارد و او را برگزیده و خلیفه خداوند و مسجود فرشتگان بر می شمرد، اما آیاتی دیگر آدمی را ضعیف، عجول و حریص توصیف می کند، آگاهی و شناخت انسان از چگونگی خلقت و جایگاه خویش که هم استعداد ترقی و رشد در او وجود دارد و هم امکان انحراف و طغیان، باعث می شود دست به انتخاب صحیح بزند. این خودشناسی، شناخت استعداد و توانایی یا خودشناسی خلقتی است. خودشناسی خلقتی مقدّم بر خداشناسی و خداشناسی مقدّم بر خودسازی است.
    پس از آگاهی از سرآغاز و مرحله اولیه سیر وجودی خود می توانیم به معرفت آفرینندة خود دست یابیم، زیرا انسان وقتی خود را موجودی ضعیف و حقیر دانست و وابستگی خویش را به قدرتی لایزال احساس کرد، راهی به سوی معرفت خدا فراروی او باز می شود. بنابراین خودشناسی از این جهت (از جنبة ارتباط با مبدأ و شناخت آن)، مقدمه و زمینه ای برای خداشناسی است. این دو پشتوانه اطلاعاتی (شناخت خود و خدا)، توشة راه انسان در وضعیّت کنونی است و او را برای خودسازی آماده می کند. بنابراین خودسازی به طور مستقیم بر شناخت وضعیّت موجود و اطلاع از انگیزه ها، حالات و رفتار انسان در این وضعیّت موقوف است. اما زمانی خودشناسی ضامن خودسازی خواهد بود که با شناخت مرحلة سوم سیر وجودی یعنی معاد و سرانجام زندگی، کامل شود.
    در این صورت، هیچ نقطه ابهام و ضعفی در فراهم کردن زمینه برای خودسازی و بنای شخصیت معنوی وجود نخواهد داشت و چنانچه ضعفی وجود داشته باشد، از ناحیه گرایش ها و دل بستگی ها است، نه از ناحیة شناخت ها.(13)
    نتیجه:
    1ـ خود شناسی صرفاً در بُعد اخلاقی مطرح نمی شود، بلکه شامل تمام ابعاد وجودی (اعم از مادی و معنوی) است، اگر چه نتیجه آن صرفاً اخلاقی و معنوی است، چرا که انسان برای گزینش مناسب در بُعد روح و روان، ناچار است خود را به طور کامل بشناسد.
    2- خودشناسی امری درونی نیست، بلکه کسب اطلاعاتی برای شناخت هر چه بیشتر خود می باشد که دارای سه مرحله است:
    الف) خودشناسی خلقتی،‌یعنی شناخت استعدادهای به کار رفته در آفرینش انسان و کیفیّت تکوین او.
    ب) خودشناسی دنیوی، یعنی شناخت موقعیّت و جایگاه خود در دنیا.
    ج) خودشناسی اخروی یعنی شناخت سرانجام حیات خود.
    3- خودشناسی خلقتی مقدّم بر خداشناسی و خداشناسی مقدّم بر خود سازی است.
    4- ثمرة خودشناسی و خداشناسی در خود سازی و تربیت خویش ظاهر می شود. بنابراین بدون شناخت انسان به موضوع های تربیتی،‌ امکان گذشتن از وضعیّت موجود (در انسان) و رسیدن به وضعیت مطلوب امکان نخواهد داشت.
    نکته: انسان ها در وجدان ناخودآگاه خویش، از این معرفت (خودشناسی) کم و بیش بی بهره نیستند، چنان که آیة سی ام سورة روم به آن اشاره شده است، ولی اکثر مردم در وجدان خود آگاه خویش از آن غافل اند. به عبارتی: بیشتر مردم، آگاهی به وجدان و احساس فطری خویش ندارند و به اصطلاح علم به علم ندارند.
    یکی از موضوعاتی که در خودشناسی و شناخت انسان مهم است، کمال خواهی است چرا که انسان طالب کمال است و عامل فطرت نیز او را به سوی کمال دعوت می‌کند، چرا که تا انسان کمال خویش را نشناسد، از تهذیب نفس و خودسازی باز می‌ماند.
    یکی دیگر از موضوعات مهمی که در خودشناسی و ارتباط و تقرّب به خداوند نقش دارد، جاودانگی است، یعنی انسان دوست دارد که به حیات جاودان برسد، چرا که انسان از مرگ ترس دارد، زیرا خیال می کند که با مرگ، زندگی اش به پایان می رسد. برای او زندگی از هر چیزی عزیزتر است و بالاتر از این آرزوی رسیدن به حیات ابدی است و این مهمّ در اطاعت خداوند (و با خودشناسی و خداشناسی - خودسازی) رقم می خورد.
    موانعی را می توان بر سر راه خودشناسی،‌ در درون خویش یافت و آنها را برطرف کرد، چرا که نخستین گام برای درمان بیماری های روحی و جسمی، شناخت بیماری ها است. مرحوم فیض کاشانی برای پی بردن به عیوب خویش چهار راه ذکر می کند:‌
    اوّل این که انسان به سراغ استادی برود که آگاه به عیوب نفس و خفایا و آفات اخلاقی باشد.
    دوم: دوست راستگویی را پیدا نموده و او را مراقب خویش کند تا احوال و افعال او را مورد بررسی دقیق قرار دهد.
    سوم: انسان عیوب خویش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقّت مراقب عیوب و لغزش های انسان هستند.
    چهارم: انسان با مردم معاشرت نموده و صفات نکوهیده ای را که می بیند، در مورد خودش نیز بررسی کند و ببیند که آیا این صفات نکوهیده در او هست؟(14)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •