●مفهوم اسماء حسنی

توصیف اسماء خدا به وصف " حسنی " دلالت می كند بر این كه مراد به این اسماء، اسمایی است كه در آنها معنای وصفی بوده باشد، مانند آن اسمایی كه جز بر ذات خدای تعالی دلالت ندارد، اگر چنین اسمایی درمیان اسماء خدا وجود داشته باشد، آن هم نه هر اسم دارای معنای وصفی، بلكه اسمی كه در معنای وصفی اش حسنی هم داشته باشد، باز هم نه هر اسمی كه در معنای وصفی اش حسن و كمال خوابیده باشد، بلكه آن اسمایی كه معنای وصفی اش وقتی با ذات خدای تعالی اعتبار شود به غیر خود احسن هم باشد، بنابر این شجاع وعفیف هرچند از اسمایی هستند كه دارای معنای وصفی اند و هر چند در معنای وصفی آنها حسن خوابیده لكن لایق به ساحت قدس خدا نیستند برای این كه از یك خصوصیت جسمانی خبر می دهند.

لازمه این كه اسمی از اسماء خدا بهترین اسم باشد این است كه بریك معنای كمالی دلالت كند، آن هم كمالی كه مخلوط با نفس و یا عدم نباشد، واگر هم هست تفكیك معنای كمالی از آن معنای نقصی و عدمی ممكن باشد.

" تنها برای خداست اسماء حسنی"، هر اسمی كه احسن در وجود باشد برای خدا بوده و احدی درآن با خدا شریك نیست. تنها برای خدا بودن آنها معنایش این است كه حقیقت این معانی فقط و فقط برای خداست و كسی در آنها با خدا شركت ندارد، مگر به همان مقداری كه او تملیك به اراده و مشیت خود كند.

●تقسیم بندی صفات الهی

بعضی از صفات خدا صفاتی است كه معنای ثبوتی را افاده می كند، از قبیل علم و حیات، و اینها صفاتی هستند كه مشتمل برمعنای كمالند، و بعضی دیگرآن صفاتی است كه معنای سلبی را افاده می كند، مانند سبوح و قدوس و سایر صفاتی كه خدای را منزه از نقایص می سازد، پس از این نظر می توان صفات خدا را به دو دسته تقسیم كرد: یكی ثبوتیه و دیگری سلبیه.

پاره ای از صفات خدا آن صفاتی است كه عین ذات او است نه زاید بر آن . مانند حیات و قدرت و علم به ذات، و اینها صفات ذاتی اند. و پاره ای دیگر صفاتی هستند كه تحقیقشان محتاج به این است كه ذات قبل از تحقق آن صفات محقق فرض شود، مانند خالق ورازق بودن كه صفات فعلی هستند، و اینگونه صفات زاید برذات و متنزع از مقام فعلند.

همچنین خلق و رحمت ومغفرت و سایر صفات و اسماء فعلی خدا كه برخدا اطلاق می شود، و خدا به آن اسماء نامیده می شود بدون این كه خداوند به معانی آنها متلبس باشد، چنان كه به حیات و قدرت وسایر صفات ذاتی متصف می شود، چه اگر خداوند حقیقتاً متلبس به آنها می بود می بایستی آن صفات، صفات ذاتی خدا باشند نه خارج از ذات، پس از این نظرهم می توان صفات خدا را به دو دسته تقسیم كرد: یكی صفات ذاتیه و دیگری صفات فعلیه.

تقسیم دیگری كه درصفات خدا هست، تقسیم به نفسیت و اضافت است، آن صفتی كه معنایش هیچ اضافه ای به خارج از ذات ندارد صفات نفسی است مانند حیات، آن صفتی كه اضافه به خارج دارد صفت اضافی است، و این قسم دوم هم دوقسم است، زیرا بعضی از اینگونه صفات نفسی هستند و به خارج اضافه دارند آنها را صفات نفسی ذات اضافه می نمامیم، و بعضی دیگر صرفاً اضافی اند مانند خالقیت و رازقیت كه امثال آن را صفات اضافی محض نام می گذاریم.

●تعداد اسماء حسنی

در آیات كریمه قرآن دلیلی كه دلالت كند برعدد اسماء حسنی و آن را محدود سازد نیست. هر اسمی درعالم باشد كه ازجهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم ازآن خداست، پس نمی توان اسماء حسنی را شمرده و به عدد معینی محدود كرد.

آن مقداری كه در خود قرآن آمده صد و بیست و هفت اسم است:

الف – الاه، احد، اول، آخر، اعلی، اكرم، اعلم، ارحم الراحمین، احكم الحاكمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل المغفره، اقرب، ابقی.
ب – باری، باطن، بدیع، بر، بصیر.
ت – تواب.
ج – جبار، جامع.
ح – حكیم، حلیم، حی، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفی.
خ – خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالفاصلین، خیرالحاكمین،خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ – ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمه، ذوالقوه، ذوالجلال و الاكرام، ذوالمعارج.
ر رحمن، رحیم، رئوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س – سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش – شهید، شاكر، شكور، شدید العقاب، شدید المحال .
ص – صمد.
ظ – ظاهر.
ع – علیم، عزیز، عفو، علی، عظیم، علام الغیوب، عالم الغیب و الشهاده.
غ – غنی، غفور، غالب، غافرالذنب، غفار.
ف – فالق الاصباح، فالق الحب و النوی، فاطر، فتاح.
ق – قوی، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل التوب، قائم علی كل نفس بما كسبت.
ك – كبیر، كریم، كافی.
ل – لطیف.
م – ملك، مومن، مهیمن، متكبر، مصور، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مصیب، متعال، محیی، متین، مقتدر، مستعان، مبدی، مالك الملك.
ن – نصیر، نور.
و – وهاب واحد، ولی، والی، واسع، وكیل، ودود.
ه – هادی.

معانی این اسماء را خدای تعالی به نحو اصالت داراست، و دیگران به تبع او دارا هستند، پس مالك حقیقی این اسماء خداست، و دیگران چیزی ازآن را مالك نیستند مگر آنچه را كه خداوند به ایشان تملیك كرده باشد كه بعد از تملیك هم باز مالك است، واز ملكش بیرون نرفته است.

در قرآن هیچ دلیلی بر توقیفی بودن اسماء خدای تعالی نبوده بلكه دلیل بر عدم آن هست.

●نفی حد دراسماء و صفات الهی

ما جهات نقص و حاجتی را كه در اجزای عالم مشاهده می كنیم از خدای تعالی نفی می نماییم، مانند مرگ و فقر. وصفات كمال برای او اثبات می كنیم از قبیل حیات، قدرت، علم و امثال آن. این صفات در دار وجود ملازم با جهاتی از نقص و حاجت است وما آن را از خدای تعالی نفی می كنیم. از طرف دیگر وقتی بنا شد تمامی نقایص و حوایج را از او سلب كنیم برمی خوریم به این كه داشتن حد هم از نقایص است، برای این كه، چیزی كه محدود بود به طور مسلم خودش خود را محدود نكرده، و موجود دیگری بزرگتر از آن و مسلط بر آن بوده كه برایش حد تعیین كرده، لذا همه انحاء حد و نهایت را از خدای سبحان نفی می كنیم، و می گوییم: خدای تعالی در ذاتش و همچنین درصفاتش به هیچ حدی محدود نیست، پس او وحدتی را داراست كه آن وحدت برهر چیزی قادر است، و چون قادر است احاطه به آن هم دارد.

این جاست كه قدم دیگری پیش رفته و حكم می كنیم به این كه صفات خدای تعالی عین ذات اوست، و همچنین هریك از صفاتش عین صفت دیگر اوست، و هیچ تمایزی میان آنها نیست. مگر به حسب مفهوم – معنای كلمه – برای این كه فكر می كنیم اگر علم او مثلاً غیر قدرتش باشد و علم و قدرتش غیر ذاتش بوده باشد، همانطور كه درما آدمیان این طور است، باید صفاتش هریك آن دیگری را تحدید كند و آن دیگری منتهی به آن شود، پس باز پای حد و انتها و تناهی به میان می آید.و همین است معنای صفت احدیت او كه از هیچ جهتی ازجهات منقسم نمی شود و نه درخارج و نه در ذهن متكثر نمی گردد.


اختیار و قدرت الهی
قدرت و توانایی از صفات کمال وجودی است، و خداوند که همه کمالات وجودی را داراست، صفت قدرت را نیز دارد، بنابراین خداوند قادر و تواناست. در ثبوت این صفت برای خداوند اختلافی وجود ندارد. ولی در این که حقیقت قدرت چیست و قلمرو قدرت الهی کدام است؟ اقوال مختلف وجود دارد.

● حقیقت قدرت

در تعریف قدرت و این که قادر چه کسی است؟ دو نظریه است:

۱) قادر کسی است که دارای صفتی است که به واسطه آن انجام و ترک فعل برای او ممکن است.[۱] این تعریف مورد قبول جمعی از متکلمین است.

۲) قادر کسی است که اگر بخواهد فعل را انجام می دهد و اگر بخواهد آن را ترک می کند.[۲] این تعریف مورد قبول فلاسفه و جمعی دیگر از متکلمین است.

مفاد هر دو تعریف این است که قادر ملزم به فعل یا ترک نیست، به عبارت دیگر، فاعل قادر کسی است که در فعل و ترک مجبور نیست، بلکه مختار است. بنابراین قدرت، مساوق یا ملازم با اختیار است. نقطه مقابل فاعل قادر و مختار، فاعل موجب یا مضطر است که قدرت بر ترک ندارد، و صدور فعل از او حتمی و جبری است. تفاوت های فاعل مختار و موجب عبارتند از:

۱) فاعل مختار از فعل خود آگاه است، زیرا انتخاب مستلزم آگاهی است ولی فاعل موجب از فعل خود آگاه نیست.

۲) انفکاک فعل به لحاظ ذات فاعل، از فاعل مختار ممکن است، ولی انفکاک فعل از فاعل موجب ممکن نیست.

۳. از آنجا که قدرت نسبت به فعل وترک یکسان است، فاعل قادر و مختار فعل خود را اراده می کند. پس فعل مختار مسبوق به اراده است، ولی فعل فاعل موجب مسبوق به اراده نیست. (غیرارادی است)

از آنچه گفته شد، روشن گردید که فعل اختیاری پس از تحقق اراده واجب و قطعی می شود، ولی این وجوب، متأخر از اراده و اختیار است، و با اختیاری بودن فعل منافات ندارد.

نکته: از دیدگاه فلاسفه، خداوند نسبت به ایجاد هر موجودی که قابلیت آن تام است، مشیت و اراده ازلی دارد. و چون موجوداتی که مجرد از ماده اند، مانند عقول، امکان ذاتی آنها برای قبول فیض وجود از خداوند کافی است (یعنی با امکان ذاتی قابلیت آنها تام است و مشروط به امکان استعدادی و زمان و مکان و نسبت خاص نیست) چنین موجوداتی حادث زمانی نیستند، و پیوسته از خداوند فیض وجود را دریافت کرده اند. در نتیجه این عقیده با مختار بودن خداوند منافات ندارد، زیرا به اعتقاد آنان خداوند با مشیت ازلی خود پیوسته به آنان اعطای وجود کرده است. بنابراین، نباید فلاسفه را به دلیل این اعتقاد، مخالف مختار بودن خداوند پنداشت، چنان که در کلمات بسیاری از متکلمان چنین نسبتی دیده می شود.[۳]

برهان قدرت و اختیار

اضطرار یا جبر در فعل، آن گاه متصور است که فاعل مسخر و مقهور موجودی برتر از خود باشد. در این صورت می توان فاعل را موجب و مضطر دانست، یعنی آن موجود برتر فعل را بر فاعل تحمیل کرده، و او را بدون آن که خود بخواهد به انجام فعل وادار نموده است.

با توجه به این که خداوند برترین موجود است، مقهور و مغلوب هیچ موجودی نیست، اضطرار و جبر در فعل در حق او متصور نیست. بنابراین، خداوند جهان را با قدرت و اختیار آفریده است.

به بیان دیگر، قدرت و اختیار از صفات کمال وجودی است، و فطرت و خرد انسان که وی را به وجود خداوند رهنمون می گردد، او را موجودی کامل و برین می شناسد که همه کمالات وجودی را داراست.

گذشته از این، نظم و اتقان آفرینش گواه روشنی بر قادر و مختار بودن آفریدگار است. همان گونه که بر علم و آگاهی خداوند نیز دلالت می کند، از این روی، قرآن کریم آن جا که از آفرینش آسمانها و زمین سخن گفته یاد آور شده است که آفرینش آنها بشر را به قدرت و علم آفریدگار هدایت می کند، چنان که فرموده است:

«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً؛[۴] خدا کسی است که آسمانها و زمین های هفتگانه را آفرید، تدبیر الهی در آنها جریان دارد. تا بدانید که خدا بر هر چیزی تواناست، و علم او به همه چیز احاطه دارد.»


در سخنان امام علی ـ علیه السلام ـ نیز به این برهان اشاره شده است:

۱. «و أرانا من ملکوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حکمته[۵]؛ خداوند نمونه هایی از قدرت نهان و شگفتی هایی را که آثار حکمت الهی بر آنها گواهی می دهد را به ما نشان داده است».

۲. «فأقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته، و عظیم قدرته؛[۶] خداوند، شواهدی روشن بر آفرینش لطیف و دقیق و قدرت عظیم خود، اقامه کرده است».

قلمرو قدرت خداوند

براهین قدرت خداوند، بر گستردگی قدرت الهی دلالت دارند. گستردگی قدرت به دو معناست: یکی این که خداوند بر ایجاد هر ذات و ماهیتی که ممکن الوجود است، تواناست، هر چند بنا به حکمت و علم و مشیت خود، هر ممکن الوجودی را ایجاد نکرده است، بلکه آنچه که مقتضای نظام احسن و اصلح بوده است را ایجاد نموده است. دیگری این که همه موجودات متعلق قدرت الهی اند. دراین جهت فرقی میان موجودات مجرد و مادی، طبیعی و بشری وجودی ندارد. در نتیجه افعال بشر نیز در گستره قدرت خداوند قرار دارند.

اصطلاح عمومیت قدرت خداوند در کتاب های کلامی ناظر به معنی دوم است. طرح این بحث به این جهت بوده است که برخی از متکلمین برای قلمرو قدرت الهی محدودیت هایی را ذکر کرده اند. چنان که برخی[۷] از آنان گفته اند: قدرت خداوند به افعال ناروایی که از انسان سر می زند، تعلق نمی گیرد، زیرا به گمان آنان تعلق قدرت خداوند به قبایح مستلزم نسبت دادن آنها به اوست که با اصل تنزه خداوند از قبایح منافات دارد.

پاسخ این است که ملاک تعلق قدرت به موجودات، در افعال انسان نیز موجود است، و آن ممکن الوجود بودن آنهاست، هیچ ممکن الوجودی بدون استناد به قدرت الهی تحقق نمی یابد. چنان که محقق طوسی گفته است:

«و عمومیه العله تستلزم عمومیه الصفه»[۸] یعنی علت و ملاک تعلق قدرت خداوند به موجودات (امکان ذاتی آنها) عام است، پس تعلق قدرت خداوند به موجودات نیز عام و فراگیر است. و فعل قبیح از آن نظر که قبیح است به خداوند نسبت داده نمی شود، بلکه از جنبه واقعیت و هستی اش مشمول قدرت الهی است و از این جهت قبیح نیست. مثلاً صدق و کذب از جنبه تکوینی یکسانند، و از این جهت هر دو حسن تکوینی دارند، اما حسن و قبح اخلاقی پس از واقعیت یافتن تکلم، و از مقایسه آن با احکام عقل و شرع انتزاع می گردد. اگر با احکام عقل و شرع مطابقت داشته باشد، حسن، و اگر نداشته باشد قبیح است، و آنچه منشأ مطابقت یا عدم مطابقت می گردد، همانا اراده و خواست انسان است. بدین جهت حسن و قبح اخلاقی فعل به او باز می گردد.»

قدرت و امکان

قدرت، ویژگی فاعل است و امکان، ویژگی فعل. و به عبارت دیگر، قدرت صفت قادر است و امکان صفت مقدور. بنابراین، هرگاه سخن از تعلق قدرت به فعل به میان می آید، امکان (درمقابل وجوب و امتناع) به عنوان پیش فرض، در موضوع یا متعلق قدرت فرض شده است، زیرا واجب و ممتنع به حکم این که با ضرورت ملازمه دارند، موضوع یا متعلق قدرت نخواهند بود. ضرورت در واجب بالذات به این معناست که واجب از تعلق قدرت غیر به وجود او بی نیاز است، و ضرورت، در ممتنع بالذات به این معناست که عدم آن حتمی است، و وجودش محال است. در این صورت، متعلق قدرت نخواهد بود، زیرا نقش قدرت تأثیرگذاری و هستی بخشی است.

از این جا، می توان به پاره ای شبهات که در باب عمومیت قدرت الهی مطرح شده است، به آسانی پاسخ داد:

۱. آیا خداوند می تواند موجودی را بیافریند که پس از آن نتواند آن را از بین ببرد؟ اگر نتواند قدرت او محدود است؟ و اگر بتواند، آن گاه که آن موجود را بیافریند، نسبت به ادامه وجودش قدرتش محدود خواهد بود.

پاسخ این است که چنین موجودی ممتنع بالذات است، زیرا موجود مفروض هم ممکن بالذات است، و هم واجب بالذات، از آن جهت که مخلوق است، ممکن بالذات است. و از آن جهت که فناناپذیر است، ممتنع بالذات است. و این تناقض در ذات و محال ذاتی است.

۲. آیا خداوند می تواند مثل خود را بیافریند. اگر بتواند خداوند مثل خواهد داشت، پس اصل بی همتایی خدا خدشه دار می شود، و اگر نتواند، پس قدرت او محدود است.

پاسخ این است که چنین موجودی محال ذاتی است، زیرا اگر مثل خداوند است، پس واجب الوجود بالذات است، و اگر آفریده می شود، پس مسبوق به عدم و ممکن الوجود بالذات است. و امکان بالذات و وجوب بالذات در یک موجود، تناقض در ذات و محال است.

۳. آیا خداوند می تواند جهان را در تخم مرغی قرار دهد، بدون آن که دنیا کوچک، یا تخم مرغ بزرگ شود؟ اگر بتواند، قاعده تناسب ظرف و مظروف نقض می شود و اگر نتواند قدرت او محدود است.

پاسخ این است که این فرض مستلزم محال است، زیرا همان گونه که در متن اشکال اشاره شد، تناسب ظرف و مظروف یک اصل عقلی است، و انکار آن مستلزم تناقض است، یعنی مظروف هم با ظرف خود تناسب دارد و هم ندارد. بدین جهت متعلق قدرت نخواهد بود.

امام علی ـ علیه السلام ـ در پاسخ همین سؤال فرموده است:

«ان الله تبارک و تعالی لا ینسب الی العجز، و الذی سألتنی لا یکون؛[۹] عجز و ناتوانی در خداوند راه ندارد، ولی آنچه در سؤال مطرح گردیده، شدنی نیست».