خدا نور آسمانها و زمین


● انواع هدایت

می گویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعی » که در طبیعت بی جان هم وجود دارد. هدایت حسی » یعنی همین حواس ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی » که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری می کند.

▪ «هدایت عقل » :

خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی » می نامند.

این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کرده اند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته اند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل » دانسته اند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی » پیاده کرده اند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات » قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح » همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.

هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهی » است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کرده اند، یکی در مورد هر فرد انسان یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.

هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است خصوصا با توجه به آیه بعد که می فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه » .

در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است یک چراغدان که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشه ای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود می آید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، می توانست بگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما می گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد می گوید و چراغ در شیشه ای.

روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده اند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجه ای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة » مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة » ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیه ای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.

● قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد

این صورت اشکال، و حال آنکه ما می بینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمی کند، روی عمل و ایمان هر دو تکیه می کند.می بینید قرآن همیشه می گوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات » آنان که ایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها اتکا می کند که بگوید اگر ایمانت درست بود دیگر اهل سعادت هستی، عملت هر چه بود، بود و نه به عمل تنها تکیه می کند که بگوید: «الذین عملوا الصالحات سواء امنوا او لم یؤمنوا» می خواهد ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند، بلکه قرآن می گوید اعمال و عمل صالح هر دو.

البته عده ای هم بودند از آن طرف که می گفتند عمل هیچکاره است و هر چه هست ایمان است.در میان خودمان هم هستند افرادی که عمل را تحقیر می کنند و می گویند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ایمان مؤثر است، عده ای هم از این طرف می گویند باید عمل اثر داشته باشد نه ایمان، و عجیب این است که مدعی هستند خود قرآن هم در بعضی آیات همین مطلب را تایید کرده است، مگر خود قرآن نمی گوید:«ان الله لا یضیع اجر المحسنین » [التوبة : ۱۲۰]

خدا کار نیکوکاران را ضایع نمی کند، نمی گوید آن نیکوکار مؤمن باشد یا نباشد و یا: «انا لا نضیع اجر من احسن عملا» [الکهف : ۳۰]هر کسی که کار خیری بکند ما اجرش را ضایع نمی کنیم.

این سؤال هم بیشتر از اینجا مطرح می شود که می گویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدمات بزرگی به بشریت کرده و می کنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنها مسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمان ندارند و خدا را نمی شناسند.مثلا آن کسی که پنی سیلین را کشف کرد چه خدمت بزرگی به بشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنی سیلین غیر قابل علاج بو و چقدر کودکان مثلا به همین بیماری دیفتری می مردند و معالجه نمی شدند، اما بعد از کشف پنی سیلین معالجه می شوند.همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران.آیا می شود گفت خدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشته اند نادیده می گیرد؟

حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است.

خدا یک اصلی را در قرآن بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن می کند و آن اصل این است:در سوره بنی اسرائیل می فرماید:

من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا [الإسراء : ۱۸].

خلاصه این آیه ها این است که هر کسی در هر راهی که تلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایع نمی کند.خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردن و محصول برداشتن ساخته است.شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟انتظار دارید که آنچه را کشت می کنید بردارید، اما از مزرعه هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد این انتظار غلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی هم ندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم بر می دارید، جو بکارید جو بر می دارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت می کنید، اگر گلابی غرس کنید گلابی بر می دارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت می کنید و اگر گل بکارید گل.

معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گل بدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، من ارزن بکارم یا جو.این غلط است.

انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند.درست است که همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو می کنند؟یک وقت هست انسان در این دنیا تلاش می کند، عمل می کند، زحمت می کشد برای محصولی و نتیجه ای که می خواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری که می پاشد فقط بذر دنیایی است، کاری می کند برای نتیجه ای در همین دنیا.اما یک وقت هست انسان کاری می کند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حق پیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد.قاعده این است که اگر کسی بذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهان کاشته است در این جهان به او بدهند.

قرآن می گوید «کلا نمد» ما مدد خودمان را، هم به آنان که خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت است می رسانیم و هم به آنها که نمی خواهند تا آنجا بروند و می خواهند محصول و نتیجه را در همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب است خدا تضمین نمی کند که هر کس برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صددرصد به آن می رسد، چون ممکن است به موانعی بر بخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولی بذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین می کنیم که به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین می کنیم که در همه اعمال صددرصد بدهیم.بذری که به مقصد دنیاست خیلی از اوقات به آفت بر می خورد، ولی بذری که برای خدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست.آن[بذر]مطابق با مزاج هستی است و تخلف نمی پذیرد، و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصول می دهد.

به نظر شما این اصل و این مطلب یک حرف منطقی است یا حرفی است که منطقی نیست؟به نظر نمی رسد که کوچکترین ایرادی بشود به این مطلب گرفت و اگر غیر از این بود منطقی نبود.

حال سخن قرآن در مورد اینکه عمل چه کسی مقبول است و عمل چه کسی مقبول نیست، این است که آن کسی که برای دنیا تلاش می کند حتما هدفی دارد، اگر شهوت و معروفیت است، محبوبیت است، پیشرفت کشورش است، بلند شدن آوازه هم نژادان و مردم کشورش است، به نتیجه اش هم می رسد، اما[در]کاری که برای این مقصد انجام شده است دیگر توقع نداشته باشید که انسان به آن مقصد دیگر برسد، یعنی او کار را کرده نه برای اینکه به خدا نزدیک شود بلکه برای اینکه به مردم نزدیک بشود، به مردم هم نزدیک می شود اما نمی تواند بگوید به خدا هم نزدیک می شود.مگر می شود که آدم راه بیفتد برای یک مسافرتی و مثلا قصدش این باشد که به طرف قم برود ولی به طرف شمال تهران حرکت کند و بعد بگوید من به طرف شمال می روم ولی بالاخره به قم می رسم.این دیگر نمی شود، اگر انسان به طرف شمال حرکت کرد به شمال می رسد و اگر به طرف جنوب حرکت کرد به جنوب می رسد، از هر جاده ای که انسان حرکت بکند به نهایت آن جاده می رسد.

ایمان از این نظر شرط[قبول عمل]است، نه اینکه العیاذ بالله خدا می گوید عمل کسانی را که پیش من تملق می کنند قبول می کنم و دیگران را با اینکه عملشان یکسان است، رد می کنم، نه، آن کسی که ایمان ندارد و اصلا خدا را نمی خواهد خدا هم مال او نیست.آن کسی که ایمان ندارد آخرت را نمی خواهد، وقتی آخرت را نمی خواهد دیگر نمی شود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه را که خواسته است می دهند، معنی ندارد که آنچه را که نخواسته و به سوی آن نرفته است به او بدهند.بله، برای اینکه اصل عمل کسی مقبول باشد شرطش این نیست که انسان مثلا حتما مسلمان و شیعه باشد. اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشته باشد و کاری را برای خدا و آخرت انجام بدهد آن کارش فی حد ذاته در درگاه الهی قابل قبول است مگر آنکه آفتی ایجاد کند و آن را از بین ببرد که نام آن آفت «عناد» و «کفر» است که آن را توضیح می دهم.آن کسی که پنی سیلین را کشف کرده به افراد بشر خدمت کرده ولی هدف و منظورش از این خدمت چه بوده است، هر منظوری که داشته، خدا او را به همان منظورش می رساند، نه به منظوری که نداشته است.محال است و معنی هم ندارد که انسان به منظور و مقصودی که ندارد برس، یعنی در راهی که نرفته است به مقصد آن راه برسد.پس اینکه عرض کردیم روشن شدن به نور خدا یا بگویید ایمان به حق به عمل انسان ارزش می دهد، به این دلیل است که عمل انسان را در همین دنیا دگرگون می کند. دو نفر که یک عمل را انجام می دهند، آنکه به نور خدا روشن است و آنکه به نور خدا روشن نیست، اینها به ظاهر یک جور عمل را انجام داده اند ولی در باطن تفاوت این عمل و آن عمل از زمین تا آسمان است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه » [فاطر : ۱۰] .

این آیه را دو جور تفسیر می کنند و هر دو جورش هم درست است.همان طوری که قبلا هم تذکر داده ام اساسا معنی ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معنی خاص حمل کنیم. یک جا که می بینیم آیه در آن واحد دو معنی درست را تحمل می کند، هر دو مقصود است.این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهی تعبیرات خودش را طوری می آورد که آن را چند جور می توان معنی کرد و هر چند جورش هم درست است.گاهی شاعری شعری می گوید که چند جور قابل معنی است و چه بسا از خودش هم بپرسید می گوید هر طور که بخواهید بخوانید همان درست است.این شعر سعدی که در اول «بدایع » است معروف است و آن را چند جور می توان خواند:


از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کرده و هم ماهی دریا را.